فروشگاه لوازم آرایشی و بهداشتی کیو فیس

رمان های بیشتر در کانال رمان من  https://t.me/romanman_ir

رمان آق بانو
رمان آق بانو

رمان آق بانو پارت ۸

    – باب همایون دوره آبجی، کجای باب همایون میری؟   کجای باب همایون؟ چه می‌دانستم؟! باقی نشانی روی کاغذ را نخوانده بودم.   – منو برسان باب همایون، پیدا می‌کنم.   و فکر کردم مگر چند نفر هستند که دکتر باشند، نامشان همایون باشد و در خیابان باب

ادامه مطلب »
رمان مانلی
رمان مانلی

رمان مانلی پارت 98

        _چهجوری تونست انقدر ظالم باشه؟ آدم این بدی رو حتی در حق دشمنش هم نمیکنه… خیال میکرد در گردابی عمیق فرو میرود نه جان تقلا داشت و نه هوای تسلیم شدن… پسرکی که بدن نرم و کوچکش را بهآغوش گرفته بود…842 اشکهای درشت و زیبایش را

ادامه مطلب »
رمان گلادیاتور
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 290

        حاضر بود ساعت ها بی خوابی و کم خوابی را به جان بخرد اما اجازه ندهد تا پای یکی از نگهبانانش به ماشینش باز شود تا چشمش به گندم که فارق از عالم و آدم ، بی خیال روی صندلیِ دراز شده اش پهن می شد

ادامه مطلب »
رمان آووکادو
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 158

          – کی گفته من راضیم!؟ مگه من بهت نگفتم این دختره رو ببر شهرش؟ ببر پیش کس و کارش تا از شرش خلاص بشیم؟ بعد تو و بابام دست به یکی کردید، باهم نامزد شیم؟ اصلا بابام هیچی، تو توی مغزت چی می‌گذره رهام!؟  

ادامه مطلب »
رمان هامین
رمان هامین

رمان هامین پارت 151

        ……….   توی وان دراز کشیدم و اجازه دادم آب گرم یکم عضلات دردناکمو تسکین بده.   با فکر به دلیل این درد حس عجیبی پیدا کردم.   در کنار خجالت یه ناراحتی و احساس ناآشنا از نا امنی هم برام ایجاد شد.   یکم توی

ادامه مطلب »
سکوت تلخ
رمان سکوت تلخ

رمان سکوت تلخ پارت 39

        یه اتاق پناه آورده بود   تحمل دیدن آن دو را نداشت ..   این بی شرمی برایش ازار دهنده بود.   رفتار هاکان هم جای خود داشت   تا قبل از پا گذاشتنش در این خانه اصلا فکرش را هم نمیکرد او چنین ادم بی

ادامه مطلب »
رمان مانلی
رمان مانلی

رمان مانلی پارت 97

    یاد تمام حمایت‌هایش از خودم افتادم و اشک در چشمانم حلقه زد.   باربد که تازه از دست فرهاد خلاص شده بود قدمی به‌سمتم برداشت و بازوهایم را میان دستانش گرفت. _کسی بهت چیزی گفته؟   به‌سختی لبخند زدم. _نه من فقط… به این فکر می‌کردم تنها کسایی

ادامه مطلب »
رمان حورا
رمان حورا

رمان حورا پارت 218

            روی مبل نشسته بود و بلند در موبایلش میخندید. که با ورود یکباره‌ی قباد ترسیده موبایلش را کنار انداخت. با دیدن قباد دستش را روی قلبش گذاشت و با تعجب گفت:   _ عشقم؟ یکم آروم‌تر نمیگی میترسم؟   اخم‌هایش بی اراده در هم

ادامه مطلب »
رمان آق بانو
رمان آق بانو

رمان آق بانو پارت ۷

  به قلم رها باقری   دلم می‌خواست چشم ببندم و وقتی باز کنم که تهران و جلوی در خانه‌ی همایون باشم.   باد داغ کویری همراه گرد و خاک، از پنجره‌های اتول به سر و صورتمان میزد و نفس کشیدن را سخت می‌کرد.   چشمم خواب می‌خواست اما ترس

ادامه مطلب »
رمان آس کور
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 139

        _ تو کی هستی؟ دنبال چی ای؟   _ عزرائیلتون! میخوام جون دادن تک تکتونو ببینم!   بردیا کمی دورتر مشغول صحبت با رها شد و حواس یاشا تمام قد به او بود که پس از چند ثانیه انگشت شستش را بلند کرده و لب زد:

ادامه مطلب »
رمان آق بانو
رمان آق بانو

رمان آق بانو پارت ۶

    به قلم رها باقری   چه می‌گفتند این جماعت؟ مگر میشد به همین آسانی بارمانی دیگر نباشد؟! بارمان که برنو داشت، پسرعمو که چشم تیزبین داشت. خانوم‌جان اشاره کرد بروند، بعد دست دور شانه‌ام انداخت. – اهل این عمارت به خونت تشنه‌‌‌اند. همه خبر دارن اون پاپتی خواهان

ادامه مطلب »
رمان مانلی
رمان مانلی

رمان مانلی پارت 96

      به باربد پیام دادم تا زودتر خودش را به طبقه‌ی پایین برساند.   چند دقیقه بیشتر نگذشته بود که صدای دویدنش در سالن پیچید.   با دیدن عجله‌اش لحظه‌ای خنده‌ام گرفت. در را باز کردم و نگاهی به موهای شلخته و نفس‌نفس زدن‌هایش انداختم.   کمی سرش

ادامه مطلب »

رمان های کامل

دسته‌ها