رمان گرداب پارت 272
فشاری به دستم اورد و مهربون گفت: -نگران نباش عزیزم قول میدم زود برگردیم..دنیزم که میره پیش مامان تنها نیست… سرم رو تکون دادم و سورن ادامه داد: -دیگه به هیچی فکر نکن..داریم میریم چند روز حسابی خوش بگذرونیم تا حال و هوای پرند خانوممون