رمان دونی

دسته‌بندی: رمان آس کور

رمان آس کور

رمان آس کور پارت 187

    _ اوف اینجا رو ببین   سراب لبهایش را محکم به دندان گرفته بود تا صدای ناله هایش به بیرون از اتاق نرسد.         _ حامی… نمیتونم صدامو کنترل کنم، یکم آروم باش…   حامی بی توجه به لحن پر از خواهش او       دستش را به کمر شلوار سراب رساند.    

ادامه مطلب ...
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 186

        زمزمه ی زیرلبی اش را بردیا هم شنید و با نفسی حبس شده پلک هایش را روی هم فشرد.   حتی دلش نمیخواست یک ثانیه هم خودش را جای حاج آقا بگذارد. کاش قلب پیر و از کار افتاده اش این اتفاق را تاب می آورد.   حاج خانم از دیدن کمر خمیده ی همسرش دلشوره

ادامه مطلب ...
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 186

    زمزمه ی زیرلبی اش را بردیا هم شنید و با نفسی حبس شده پلک هایش را روی هم فشرد.   حتی دلش نمیخواست یک ثانیه هم خودش را جای حاج آقا بگذارد. کاش قلب پیر و از کار افتاده اش این اتفاق را تاب می آورد.   حاج خانم از دیدن کمر خمیده ی همسرش دلشوره گرفت. حس

ادامه مطلب ...
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 185

        _ مزخرف نگو مرد حسابی، غیر ممکنه…   رنگ به رو نداشت، تمام حلقش مزه ی زهرمار گرفته و به زحمت نفس میکشید اما هنوز هم میخواست زورهای آخرش را برای نپذیرفتن این اتفاق بزند.   اما زور زدن هایش شبیه دست و پا زدن در اعماق اقیانوس بود. غرق شده بود و دیر یا زود

ادامه مطلب ...
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 184

    درست همان لحظه ای که حامی سراب را قفل آغوشش کرده و لبهای شیرین تر از قندش را با جان و دل مزه میکرد، بردیا با برگه ای که میان انگشتانش در حال مچاله شدن بود، با ظاهری آشفته و فکری مشغول وارد خانه شد.   بدون سلام و احوال پرسی، حتی بی توجه به بحث جدی ای

ادامه مطلب ...
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 183

        اما حامی گوشش بدهکار نبود و مدام از کار اشتباه پدرش میگفت. آنقدر که سراب را کلافه و صدایش را درآورد.   _ وای وای، مرد انقدر خاله زنک نوبره به خدا! پاشو برو بیرون مغزمو خوردی حامی، برو بیرون تا یه بلایی سرت نیاوردم!   حامی تای ابرویی بالا داده و گوشه ی لبش طرح

ادامه مطلب ...
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 182

        سراب که متوجه نگاه خیره ی یاشا شده بود، معذب تکانی خورده و زیر گوش حامی پچ زد:   _ کمرم درد میکنه، میشه بریم اتاق یکم دراز بکشم؟   حس میکرد همه او را مقصر این ماجرا میدانند‌. میخواست هر چه زودتر از مقابل چشمانشان محو شود.   کاش راغب پدرش نبود. خواه ناخواه تمام

ادامه مطلب ...
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 181

    _ حالا میخواین چیکار کنین؟   رسا با استرس پرسیده بود و یاشا دست میان موهایش برد. کمی کشیدشان و به مغزش فشار آورد اما هویت اسم و رسم واقعی راغب یادش نیامد.   _ فهمیدم کیه ولی اسمش یادم نمیاد. تو میتونی به کسایی که سر اون پرونده دستگیر شدن دسترسی داشته باشی؟ ممکنه یکی از اونا

ادامه مطلب ...
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 180

        هیچ کدام فکرش را هم نمیکردند بابت آن روز تاوانی به این بزرگی بدهند.   حاج آقا رو به نگاه پر سوال سراب و حامی نیشخندی زد.   _ من و مادرت اون موقع پلیس بودیم. نمیدونم کار خدا بود، قسمت بود… پرونده ی یاشا افتاد زیر دست ما. تغییر چهره داده بود، حتی اسمشم عوض

ادامه مطلب ...
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 179

  یاشا هم مرد بود، مانند حاج آقا و شاید تنها کسی که احساس او را در مورد گذشته درک میکرد. به روی خودش نمی آورد اما هر بار که آن دو را کنار هم میدید، حسی شبیه مرگ قلبش را احاطه میکرد. شک نداشت که حاج آقا هم نسبت به او همچین حسی دارد اما هر دو در ظاهر

ادامه مطلب ...
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 178

    چهره ی همه در هم رفته بود. همه مانند سراب بودند، چیزی از ماجرا سر در نمی آورد. همه جز یاشا…   خشکش زده بود و گذشته ی دورشان مانند فیلم جلوی چشمانش پخش میشد.   در جوانی مشابه این ماجرا را شنیده بود و حالا قطعات پازل داشتند کنار هم جفت و جور میشدند.   سراب بدون

ادامه مطلب ...
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 177

    خودشان را با عجله به خانه ی بردیا رساندند. سراب و حامی هم بعد از مطب دکتر کمی در خیابان چرخیده و بازگشتشان به خانه همزمان با آنها شد.   سراب پاپوش های کوچکی که هر دویشان به زحمت اندازه ی یک کف دست میشدند، در دست گرفته و با ذوق نگاهشان میکرد.   _ ووی خدا، پاهاش

ادامه مطلب ...
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 176

      _ هیچ میدونین چه تهمت بزرگی دارین به من میزنین؟ ساده از این تهمت نمیگذرم جناب سرهنگ!   حاج آقا کلافه دستی به محاسنش کشیده و چند ثانیه در سکوت خیره ی چهره ی اخم آلود زن شد.   آنقدری گیج و سرگردان بود که نتواند واقعیت را از چشمانش بخواند. تشخیص خوب و بد بودن آدمها

ادامه مطلب ...
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 175

      با نگاهی به لیست بلند بالای آدرس ها، شقیقه اش را مالید.   _ چه شک احمقانه ای بود افتاد به جونم؟   پلاک ساختمان مقابلش را با پلاک موجود در برگه چک کرد و از درست بودن آدرس که مطمئن شد، «بسم الله» گویان سمت ساختمان رفت.   برگه را داخل جیبش سر داد و دست

ادامه مطلب ...
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 174

    نگاه خیس سراب ناباور شد. چه در دل مردش می‌گذشت و او بی خبر بود.   سرش را تند و تند به چپ و راست تکان داد و دست روی گونه ی حامی گذاشت.   _ نه… نه… هیچی تقصیر تو نبود حامی…   حامی نفسی گرفته و دلیل رفتارهای مریض گونه ی این اواخر را برایش گفت.

ادامه مطلب ...