“خدمتکار عمارت درد” پارت اول

2.5
(2)

“خدمتکار عمارت درد”

 

میشه منم معنی آزادی رو بفهمم

منم راحت بتونم زندگی کنم بدون هیچ قید و بندی…

در رویای پرواز تو غرقم

نیست مرا آغوشی جز مرگ

بگذار که آهسته بمیرم

من از آنم که بی درد بمیرم

 

 

لیلا که شدی حال مرا میفهمی…

مجنون تمام قصه ها نامردند!

 

مشغول جمع کردن برگ درختا بودم ؛ چقدر صدای خش خش شون زیر پاهام  جالب بود

 

راست میگن پاییز فصل دلتنگیه؟!

ولی من حس میکنم پاییز فصل یه شروع جدیده

 

بزار کمتر فکر کنم

 

اگه اینجا رو سر وقت تموم نکنم خدا میدونه این  ظالم سرم چی میاره…

سرگرم کارم بود که یهو یه دختر محکم بغلم کرد…

جا خوردم

 

سارا بود

اینم مثل من خدمتکار این عمارت بود ولی سارا از من خوش شناس تر بود فقط اینجا کار می‌کرد بعدش میرفت خونه خودش…

 

سارا: آهو یه خبر خوش برات دارم…

 

+ درد؛ آهو چیه بگو مارال…

 

سارا: چه فرقی داره دوتاش یکیه

میزاری خبرمو بگم یا نه؟!

 

+ اولاً یکی نیست من چشام مثل آهوه نه خودم

دوماً زیر لفظی میخوای تا خبر تو بگی؟!

 

سارا: خوب ولش حوصله بحث ندارم گوش کن چی میگم

فردا قرار تو این عمارت یه مهمونی راه بندازن

 

+ خوب دخلش به من چیه؟!

 

سارا: مارال همه پولداری شهر میاین از همه جا

دکتر و معلم و استاد هر کی که بخوای …

خنگ میتونی خودتو بهشون معرفی کنی

تو که درست عالیه…

 

+ دختر تو عقل تو از دست دادی میخوای منو زنده زنده چال کنن

 

سارا: نه بابا میگم یه خودی نشون بده

 

+ نه سارا نمیشه…

من میترسم!!!!

 

سارا: خوب هر وقت اون نبود کارتو انجام بده اون که حواسش به تو نیست…

 

+ نه کوروش بفهمه زندم نمیزاره

میدونی آخر بار چجوری کتکم زدم اونم بخاطر اینکه نیم ساعت دیر بیدار شدم

 

سارا: بخاطر همین میگم میخوام از دست این روانی نجاتت بدم

از بین این همه خدمه بیشتر از همه حتی خودم من کتک میخوری…

 

داشتم به حرفای سارا گوش میکردم حق داشت من همیشه بیشتر همه کتک میخوردم…

 

سارا: من برم خیلی اینجا موندم

مارالی این فرصتو از دست نده

 

وقتی ده سالم بود به این عمارت اومدم…

کوروش اون زمان پونزده سالش بود یه خونواده چهار نفری تو اون عمارت زندگی میکردن

من دختر سرایدر اون خونه بودم

 

خان و همسرش خیلی آدمای خوبی بودن یه دختر داشت که همسن بودیم و کوروش داداش بزرگترش بود

 

همگی دور هم خوش بودیم

تا وقتی که اون  اتفاق شوم میفته…

 

خان تصمیم میگیره همراه مامان و بابای من و همسرش برن مسافرت

تو حین رانندگی یه کامیون از لاین خارج میشه و با ماشین خان بر خورد میکنه و تا رسیدن آمبولانس همه جونشون از دست میدن

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 2.5 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 5 (1)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      
IMG ۲۰۲۴۰۴۲۰ ۲۰۲۵۳۵

دانلود رمان نیل به صورت pdf کامل از فاطمه خاوریان ( سایه ) 2.7 (3)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان:     بهرام نامی در حالی که داره برای آخرین نفساش با سرطان میجنگه به دنبال حلالیت دانیار مشرقی میگرده دانیاری که با ندونم کاری بهرام نامی پدر نیلا عشق و همسر آینده اش پدر و مادرشو از دست داده و بعد نیلا رو هم رونده…
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (4)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4.1 (9)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…
IMG ۲۰۲۴۰۴۱۲ ۱۰۴۱۲۰

دانلود رمان دستان به صورت pdf کامل از فرشته تات شهدوست 4 (4)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   دستان سپه سالار آرایشگر جوانی است که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدر بزرگش او را نوه حاجی صدا میزنند دستان طی اتفاقاتی عاشق جانا، خواهرزاده ی بزرگترین دشمنش میشود چشم روی آبروی خود میبندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش می…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

18 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Zari
Zari
1 سال قبل

به نام خدااااا
من اومدم سر این رمان
فکر کنم اینم تموم کنیم دلارای تازه رفته باشه زایشگاه😁

mehr58
mehr58
1 سال قبل

اخییییییی

زیباا😁
زیباا😁
1 سال قبل

عالییییی😍😁

غزال
غزال
1 سال قبل

رمان جدید 😐

رحی
رحی
1 سال قبل

فاطیییی
میشه اینو پاک کنی😁😂

سپیده Sepideh
سپیده Sepideh
پاسخ به  رحی
1 سال قبل

نهههههه😂

رحی
رحی
1 سال قبل

بقیه بچه هااااااا
سپیده
ایلین
نفس
نوا
زهرا
زیبا
فاطی
نیکا
اتنا
ارمیتا
دیجی
غزللللل
مهری
نیما
امیرعلی دخترکش😂
حاج علی
اقای دکتر
انیسا
و ……

𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
پاسخ به  رحی
1 سال قبل

سلام عزیزم خوبی؟؟

رحی
رحی
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
1 سال قبل

سلام و درود خدایان مصر بر خواهر گلم
بدنیستم عزیزم تو خوبی
چخبر

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط رحی
سپیده Sepideh
سپیده Sepideh
پاسخ به  رحی
1 سال قبل

بلههههههه عشقممممم

دریا فرهمند
دریا فرهمند
پاسخ به  رحی
1 سال قبل

کوو پس من😂😂

🫠anisa
🫠anisa
پاسخ به  رحی
1 سال قبل

سیلام خوبی عزیزم

shyyyliii
shyyyliii
پاسخ به  رحی
1 سال قبل

رحی خدا خفت کنه منو نگفتی؟ هارتم شیکس

رحی
رحی
1 سال قبل

مهرااااااا اجیییییی کجاییییی که رخ نمینماییییی

رحی
رحی
1 سال قبل

وااااااهی مامان ندااااااااا کجایییییییییی

دوباره انشا نوشتم🤣🤣🤣

🫠anisa
🫠anisa
1 سال قبل

عالی بود نویسنده جان💞

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط 🫠anisa
فاطمه
فاطمه
1 سال قبل

عالییی

Maedeh
1 سال قبل

..

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط Maedeh

دسته‌ها

18
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x