“خدمتکار عمارت درد” پارت 6

3
(2)

خودمو انداختم رو تخت…

به قاب عکس نگاه میکردم

الان که بیشتر نگاه میکنم

کوروش جذاب تر شده هم خوشگل تر

 

هی خدا مبارک صاحبش‌…

 

میشه من زنش بشم؟!

نه مارال بس کن تو کوجا کوروش کوجا؟!

 

چرا نشه خوب من یه خدمتکارم اون صاحب شرکت فرقمون چیه؟!

 

خدمتکار خودمم دارم میگم خدمتکار…

 

یکی داشت در میزد

 

+ بیا تو

عه سارا تویی

چه عجب تو در زدی!

 

سارا: زیاد حرف نزن بگو ببینم عطر تو شکوندی؟!

آقا تورو زد؟!

درد داری؟!

دختر قاب عکسو دزدیدی

 

+اوها بسه سارا چته دختر

نفس بگیر خفه نشدی؟!

چقدر سوال میپرسی…

 

سارا: مگه تو میزاری!

اصن تو اتاق آقا چیکار میکردی؟!

وای مارال نکنه یواشکی رفتی؟!

 

+ سارا الهی نترکی

اصن میزاری من حرف بزنم یا نه؟!

 

سارا: حرف بزن زود…

 

+ عطرو من شکوندم

قاب عکسو خودش بهم داد ندزدیدمش

بعدشم خودشم اجازه داد برم اتاقش

 

سارا: دختر بلا ملایی سرت آورده

 

+ چرت نگو بلا چرا سرم بیاره

فقط گفت فردا نمیتونم تو مهمونی باشم.‌‌..

 

ذهنم حکم میکرد قضیه بغل کردن کوروش به سارا نگم

خودمم نمیفهمیدم چرا؟!

 

سارا محکم با دوتا دستش زد تو صورتش

 

+چته دختر

یواش

صورتت سرخ شد

 

سارا: شانست پر کشید

من برات لباس و نقاب گرفتم

 

+نقاب برا چی؟!

 

سارا: دخترا میگفتن این مهمونی رو یه دختر گرفته

و به همه گفته نقاب بزنن

 

+ مگه مهمونی کوروش نیست؟!

این دختره کیه؟!

 

سارا: چیزه مارال میخواستم زود بگم بهت این دختر..‌.

 

+مارال چی رو زودتر بگی؟!

این دختر چی؟!

 

یه دفعه تند و سریع گفت این دختره

دوست دختر کوروشه

 

خدای من کوروش دوست دختر داشت

بگو چرا سرش تو گوشی بود هی پوزخند میزد

 

الان من باید ناراحت باشم

خوب داشته باشه من چیکار کنم؟!

من کاری نمیتونم بکنم

فوقش بتونم بگم پایدار..‌.

وای خدا حتی نمیتونم بگم باهم باشن

 

+ چیکار کنم سارا؟! داره که داره

 

سارا: دوست دختر دانشگاهشه

 

+ باور کن برام مهم نیست

 

دورغ گفتم به سارا ته دلم میسوختم چرا اون هست من نیستم

 

سارا: من لباسا رو واست میارم

تو  کمد میزارم

حتماً باید تو این جشن باشی…

 

+نشنیدی کوروش بهم چی گفت؟!

 

سارا: بگه تو رو که نمیشناسه

فردا سرگرم دوست دخترشه

حتی تورو نمیبینه…

الان من میرم واسه فردا خوب استراحت کن

نمیخوام چشات پف کرده باشه

مارال تو گریه کردی؟!

اینو یادم رفت بپرسم…

 

وای خدا مگه چقدر گریه کردم سارا فهمیده…

 

+ نه بابا حساسیت فصلیه

 

سارا: تا جایی که من یادمه تو حساسیت نداشتی؟!

 

وای خدا دارم از دستش کلافه میشم

 

+  سارا بیا برو من خستمه

حساسیته دیگه چیکار کنم تو یادت نیست

بیا برو من بخوابم

 

پتو رو سرم کشیدم چشامو بستم

 

سارا: بخواب عزیزم بخواب فردا

کلی کار دارم باهات

 

با بسته شدن صدای در فهمیدم رفته

 

با فکر اینکه فردا چی میشه خوابم برد…

تو خوابو بیداری بودم که یدفعه یکی یه پارچ آب یخ ریخت رو صورتم

 

+یا شازده قاسم

 

نفس نفس میزدم

موهای خیسمو از جلو صورتم پس زدم ببینم کار کیه تا فش کشش کنم

 

سارا: پاشو ببینم خوبی بهت نیومده؟!

لنگه ظهره

 

+الهی درد بگیری…

کی رو اینطوری بیدار میکنن که تو منو بیدار میکنی…

بنده خدا میثم  نامزدت چی میکشه از دست توئه افریته…

 

یکی زد محکم تو سرم

 

سارا: زیاد حرف میزنی

تو نمیخواد دلت واسه نامزد من بسوزه…

منو باش از کارو زندگی زدم واست که بیام آمادت کنم…

نگاه ساعت 1 ظهره نه نمازیی نه خدایی

پاشو برو حموم تا منم برم وسایلو یواشکی بیارم…

 

سارا از اتاق رفت بیرون منم رفتم سمت حموم

 

کامل خودمو حسابی شستم دیگه بس بود…

 

داشتم حوله رو دور خودم میپیچیدم…

 

همین طور که سرم پایین بود

چشمم به یه جفت کفش  مشکی خورد

 

سرمو بلند کردم ببینم کیه؟!

 

کوروش که دیدم جیغ کشیدم

 

اونم هولش شد دستشو گذاشت رو دهنم

 

کوروش: مارال دستمو ور میدارم ولی دیگه جیغ نکش..‌.

 

دستشو که ور داشت منم به خودم اومدم

 

+ آه آقا شما اینجا چیکار میکنین؟!

 

کوروش: واقعن شما دخترا حنجره تون چی داره؟!

 

خودمو با کوروش تو اون حالت دیدم خجالت کشیدم

موهام خیس همین طور آب ازشون میچکه…

 

کوروش ام  دیدم خجالت کشیده یه قدم رفت عقب…

موهاشو خاروند نگاهشون سمت در برد

 

کوروش: میخواستم بهت بگم توی جشن نبینمت

نمیدونستم تو حمومی

 

اینو که گفت سریع رفت بیرون

 

تو بهت مونده بودم وای خدا کوروش منو اینجوری دیده

الان چجوری نگاش کنم

 

نشستم رو زمین زانوهامو بغل کردم

بعد چند دقیقه سارا اومد داخل اومد کنارم نشست

 

سارا: دختر پاشو چرا اینجا نشستی؟!

ولش بگو کی رو دیدم

آقا رو دیدم …

ولی اینجا  تو طبقه خدمه ها چیکار داشت؟!

 

+ پیش من بود

 

سارا وسط حرفم پرید

 

سارا: چی ؟! پیش تو بود!!!

دختر تو این وضع…

 

+ ار منو دید الان چیکار کنم؟!

چجوری تو صورتش نگاه کنم؟!

 

سارا: ولش مهم نیست

اولین بارش که نیست یه دخترو با حوله اونم یه تن پوش کامل دیده

شاید بدتر اینا دیده

 

بعد زد زیر خنده قشنگ داشت دستم مینداخت…

 

سارا: نکنه چیزای بهتری توی تو دیده

بلا بگو چیشده؟!

 

+ سارا چرت نگو

جلوی آقا خیلی زشت شد

 

سارا: پاشو لباس بپوش ببینم هی میگم چیزی نشده هی میگه بد شد

پاشو لباس بپوش من آمادت کنم…

 

بلند شدم لباسو از تو کمد ور دارم بپوشم

 

+ چیه روتو اون ور کن من بپوشم

 

سارا: نوچ نمیکنم بپوش من دخترما

 

+ گمشو بیرون سارا یا روتو اون ور کن

عمتم دختره

سارا: باشه بابا تفحه ایم نیستی

اون چیزایی که توام داری منم دارم

 

+  سارا بسه دیگه

بیا زود تر آماده بشیم

الان اون آقات داشت چک می‌کرد من نرم تو جشن…

 

سارا: واقعن؟! عمراً بزارم منصرف بشی

زود بپوش من رومو اون ور میکنم

 

لباسو پوشیدم پشت میز نشستم دیگه خودمو به سارا سپردم…

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4.2 (5)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      
IMG ۲۰۲۴۰۴۲۰ ۲۰۲۵۳۵

دانلود رمان نیل به صورت pdf کامل از فاطمه خاوریان ( سایه ) 2.7 (3)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان:     بهرام نامی در حالی که داره برای آخرین نفساش با سرطان میجنگه به دنبال حلالیت دانیار مشرقی میگرده دانیاری که با ندونم کاری بهرام نامی پدر نیلا عشق و همسر آینده اش پدر و مادرشو از دست داده و بعد نیلا رو هم رونده…
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (4)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4.1 (9)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…
IMG ۲۰۲۴۰۴۱۲ ۱۰۴۱۲۰

دانلود رمان دستان به صورت pdf کامل از فرشته تات شهدوست 4 (4)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   دستان سپه سالار آرایشگر جوانی است که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدر بزرگش او را نوه حاجی صدا میزنند دستان طی اتفاقاتی عاشق جانا، خواهرزاده ی بزرگترین دشمنش میشود چشم روی آبروی خود میبندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش می…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
mehr58
mehr58
1 سال قبل

 🤗 الان خوشگل میشع

دسته‌ها

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x