خلاصه رمان :
داستانی متفاوت از عشقی آتشین.
عاشقانهای که با شلاق خوردن داماد و بدنامی عروس شروع میشه.
سید امیرعباس فرخی، پسر جوون و به شدت مذهبیه که به خاطر حمایت از زینب، دختر حاج محمد مهدویان، محکوم به تحمل هشتاد ضربه شلاق و عقد زینب می شه. این اتفاق تاثیر منفی زیادی روی زندگی کاری و شخصی امیرعباس می ذاره. امیرعباس درگیر ارائهی پایان نامهی دکترای معماریشه بعد از محکومیتش، از دانشگاه هم اخراج میشه. محلهای که خونهی امیرعباس اونجا قرار داره یکی از محلههای قدیمی شهره و وقتی خبر شلاق خوردنش در اونجا میپیچه، امیرعباس مجبور به نقل مکان کردن می شه. این اجبار ها همچنان ادامه داره تا جایی که میفهمه پشت تمام این اتفاقا، یه دشمن قدیمی با یه کینهی قدیمیتر هست که…
بازم ممنون. بالاخره خوندمش. من تا رفتنش از ایران و صحبتش با مهیار که نمیتونه زینب رو تو این حال ببینه و همینطور نمیتونه ببخشه یا فراموش کنه خونده بودم. هیچی هم بیشتر از یه داستان نصفه آزار دهنده نیست.
حدس میزدم آخرش همین بشه ولی بازم ارزشش رو داشت که خوندم.
بازم ممنون فاطمه جان
هزار بار ممنون
خواهش میکنم❤️❤️❤️