خلاصه رمان :
همه چیز از سفره امام حسن حاجخانم شروع شد!
نذر دامادی پسر بزرگه بود و تزئین سبز سفره امیدوارش میکرد که همه چیز به قاعده و مرتبه.
چه میدونست خانمجلسهایِ مداح نرسیده، نوه عموی حاجیدرخشان زنگ میزنه و خبر میده که عزادار شدن!
اونم عزای کی؟ خود حاجی و پسر وسطیش، صابر و تازه بعد از شلوغی برو بیای شب سه و هفت، اهل خونه به صرافت افتادن که بفهمن تو واویلاییِ تصادف اول حاجی به رحمت خدا رفته بود یا پسرش؟! شوخی که نبود
پای میلیاردمیلیارد ارث و میراث حاجی وسط بود..
پ.ن:پیرنگ اصلی نشسته در نظر اصلا ارث و میراث نیست
«برای خوندن این رمان به کانال رمان من بپیوندید»
Romanman_ir@