ماشینو زد کنار و سرشو گذاشت رو فرمون ، از نفس های تندی که میکشید مشخص بود خیلی عصبانیه
حس کردم مایع گرمی از بینیم خارج شد . با چکیدن قطره های خون ، روی مانتوم خیلی سریع از ماشین پیاده شدم و دستمال گرفتم جلو دماغم
– خوبی تیدا ؟
بی توجه بهش دویدم سمت تاکسی که وایساده بود و بی اعتنا به صدا زدن های بهراد داشتم سوار میشدم که دستم با ضرب کشیده شد
صدای راننده بیچاره بلند شد :
آقا ، چیکار میکنی
– متاسفم آقا من خودم زنمو میبرم
و بعد ، بدون اینکه بخواد نظر منم بشنوه دستمو میکشید و هلم داد تو ماشین .
خون دماغم طبق معمول بند نمیومد
اشک تو چشمام جمع شد ولی
من کسی نبودم که بخوام بزارم همچین مسئله ای از پا درم بیاره
– ببین تیدا …
حرفشو قطع کردم :
منو برسون خونمون
پوف کلافه ای کشید و حرکت کرد .
خدایا چرا هرچی مرد گاو و زبون نفهمه میندازی به من ؟
چرا تو این دنیا مردا هر کاری دلشون میخواد میکنن ؟
ما زن ها مگه چاره ای هم جز سکوت داریم ؟
داد و هوار کنیم میشیم سلیطه خانوم
غر غر کنیم ، میشیم غر غرو خانوم
حرف نزنیم میشم قهر قهرو خانم
حرف بزنیم میشم پر حرف خانوم
بریم با یکی درد دل کنیم میشیم فصول خانم
این چه وضعشه ، توی کشوری که دم از اسلام میزنن ولی همه قوانینش مرد سالارانه ست .
تو کشوری زندگی می کنیم که زن ها نمیتونن از سمت های مهم برخوردار باشن …
اولین کسی که حضرت محمد رو یاری کرد ( حضرت خدیجه ) زن بود یا مرد ؟
اولین کسی که بدون داشتن مردی تو زندگیش باردار شد پیامبر خدا رو به دنیا آورد ( حضرت مریم ) زن بود یا مرد ؟
اولین کسی که مکه و کعبه رو آباد کرد ، مرد نبود ( بانو هاجر )
اولین کسی که خونش برای اسلام ریخته و شهید شد مرد نبود ( بانو سمیه )
این مرد ها بودن که همیشه جایگاه ما ها رو تخریب کردن ..
و بدتر از همه زن هایی که خودشون رو ضعیفه نام بردن و یاد نگرفتن
که باید حقشون رو بگیرن .
بدون خداحافظی با بهراد وارد خونه شدم بابا امروز خونه مونده بود و این خیلی عجیب بود .
تا منو دید اومد سمتم :
سلا…
هه ، دماغت چی شده ؟
– بهراد زد تو گوشم
واااای خاک تو سرت چه غلطی کردی ؟
ظرفیتم واسه امروز تکمیل بود .
واسه همین داد زدم :
به تو چه ربطی داره چه بلایی سرم میاد . نترس ، تا وقتی واسشون دم تکون بدی اخراجت نمیکنن
تو .. خیلی ..
با فرود اومدن کمربندش تو پهلوم
نتونستم حرف دیگه بزنم و افتادم رو زمین . چقدر دردناک بود این غربت
هر دختری به پدرش پناه میاره تو همچین موقعیتی و من از شدت تفرت پدرم ، به ازدواجی تن دادم که از الان هم میدونستم تهش تباهیه .
از شدت ضربه هایی که به بدنم وارد شده بود نه تنها نمیتونستم چشمامو باز کنم ، بلکه صداهای مبهمی هم که از بهراد میشنیدم هم کمرنگ تر میشدن و لحظه آخر حس کردم تو آغوش گرمی فرو رفتم و بعد هم ..
سیاهی مطلق …
ـ…………………. پنج ساعت بعد :
چشمامو با درد بدی که تو پهلوم پیچید باز کردم .
چشم هام تار میدید .
پلک زدم که این بار با دیدن دو جفت چشم بالای سرم جیغ بنفشی کشیدم
که صدای بهراد بلند شد :
آروم باش تیدا ، منم نترس
گوشه ی لبم زخم شده بود و به سختی میتونستم حرف بزنم :
– من اینجا چیکار میکنم ؟
وقتی از ماشین پیاده شدی ، کیفتو جا گذاشته بودی ..
منم بعد از نیم ساعت فهمیدم و وقتی برگشتم و اومدم دم خونتون ، تو رو با اون حال کف زمین دیدم
آوردمت اینجا استراحت کنی .
– منو ببر خونه خودمون
پوف کلافه ای کشید :
ببرمت تو اون خراب شده که اون مرتیکه دوباره این بلا رو سرت بیاره ؟
– نترس ، من عادت کردم هر خری بیاد و یه زخم بزاره رو تنم و بره
تا وقتی زن منی ، تا وقتی مال منی کسی حق آسیب زدن بهت رو نداره
کسی جرئت نمیکنه به اموال من آسیب بزنه .
الانم باید استراحت کنی ، چون قراره فردا عقدمون رو رسمی کنیم .
حوصله بحث نداشتم ولی تنها خواستمو بهش گفتم :
میتونم ازت یه خواهشی بکنم ؟
– چی میخوای
دلم نمیخواد پدرم تو عقدم حضور داشته باشه ، نه تو عقدم و نه تو باقی مراحل زندگیم
– باشه ، هرجور تو بخوای .
نویسنده : ترنج
پارت 3 چرا نیست؟
چک کنید دوباره درست شد
چیشد الان؟! 😐