گوشی را که قطع میکنم ترانه ضربه ای روی شانه ام میزند.
– با خاله ات حرف زدی؟ حالش چطوره؟
– چه میدونم یه بار نفس میگه خوبه یه بار این میگه حالش بده. تو خوبی یه جوری هستی؟
– بابا زنگ زد گفت به محض رسیدن بریم پیشش
چشمانم را با درد میبندم .
همین یکی کم بود!
حتما راجب شوهر ترانه است.
قضیه هامون هم احتمالا رویش اضافه شده.
برادر بوکس کار من!
کار دست خودش داده است.
بعد از مسابقه با حریفانش درگیر شده آن هم به خاطر اینکه فقط یکم پا روی دم او گذاشته اند.
قطعا پدر نگذاشته است در بازداشتگاه بماند اما بعدش مهم است که معلوم نيست چه شود.
انقدر بد یکی شان را زده است که دنده اش شکست است و در بیمارستان بستری است!
_ زنگ بزن بهش بگو ساره سکته کرده بعدا میریم پیشش خودتم میری خونه من.
– نه دیگه میرم خونه نمیخوام…
– ترانه واقعا خستم ، بحث نکن بعدا باهم میریم
بیتا همان طور که با لذت به طبیعت نگاه می کرد گفت :
– خدایی چه منظره هایی داره اینجا باید سال دیگه بهار بیایم حتما، راستی هیوا نمیخواد برگرده یه ماهه اونجاس.
پیمان با دست آزادش دستی به چشمانش کشید.
خسته بود او هم دیشب نخوابیده بود اما من وضعم از او بدتر بود برای همين قبل اینکه پیمان حرفی بزند به او گفتم بزند کنار.
– بیتا به جای این حرفا بیا بشین جلو این خوابش میاد یکدفعه دیدی هممون رو ته دره فرستاد.
پیمان چشم غره ای میرود
_کجا خوابم میاد آخه تو…
بیتا مانع حرف زدنش میشود با جدیت به او میگوید پیاده شود و خودش هم پیاده میشود
– برادر من وقتی خوابت میاد بگو خب خودم میشینم میگم چرا داری آروم میری پس بگو آقا خوابشون میاد آروم داره میره به کشتنمون نده.
ترانه خنده ریزی میکند و من لبخندی میزنم.
– نمیخواد بیا پایین خودم میشینم آروم میرم واس بارونی که اومده جاده لغزنده اس میخوای تند بری بیا بشین سر جات اون خطرش بیشتره
بیتا نیشخندی میزند و عینکش را بالا میزند :
– زیپت رو بکش. میخوام چشم بسته بهت یادت بدم رانندگی یعنی چی
پیمان چشمانش را میبندد و به صندلی تکیه میدهد :
– فاتحه هاتونو بخونید اگه بیدار شدم دیدم تو بهشتم شماها نیستید قول میدم فراموشتون نکنم…
ترانه کنار رودخانه نشسته است و پاچه ها شلوارش را بالا زده!
پیمان هم بر خلاف اینکه نخواسته بود از این مسیر بیایم، اما از دیدن طبیعت سرحال و سر زنده میشود.
وقتی با مادرم حرف زدم خیال همه شان کمی راحت شد، نمیخواستند از این سفر دل بکنند و من هم نمیخواستم مانعشان شوم.
کمی مادرم را قانع کردم که بچه ها به خاطر من همین طوری سفرشان خراب شده ، ممکن است چند ساعتی دیرتر برسیم و او هم پذیرفت.
ساشا چشمکی به پیمان میزند.
– نظرت راجب آب تنی چیه؟
قبل از اینکه پیمان چیزی بگوید، او را به سمت آب هول میدهم.
میدانم در رودروایسی با من مانده است و من این را نمیخواهم.
– پیمان موافقه ساشا بیا برو ماهیگیری ها هم در بیار بده بیتا و ترانه نهار رو همین جا میخوریم . البته اگه بیتا خانوم انقدر که ادعا داره بلد باشه ماهی بگیره.
بیتا را خوب میشناسم.
آنقدر که میدانم همین جمله آخرم تاثیرش را میگذارد.
بیتا نیشخندی میزند
– ساشا برو بیارش تا نشونش بدم ماهیگیری یعنی چی
نگفتم؟!
همه تلاشش را میکند تا روی من را کم کند.
اشاره نامحسوسی به ساشا میکنم که باعث خنده اش میشود.
ترانه در فکر فرو رفته و به آب زل زده است.
میثم!
موضوع همیشه همین است.
دو سال است این آدم شده است تمام زندگی اش.
دو سال است خواب و خوراکش شده است این اسم.
این مردِ نامرد!
دیگر توان مشکلات خودم را هم ندارم اما نمیتوانم خواهرم را تنها بگذارم!
آرام از پشت سر به او نزدیک میشوم و بعد او را داخل آب هول میدهم.
با جیغی که میزند، همه بچه ها تند خودشان را میرسانند.
با تعجب نگاهم میکند که شانه ای بالا میاندازم.
– گفته بودم بهت تو فکر نرو همه چی رو بیخیال شو تا برگردیم باهم حلش کنیم این تنبیه اینه که به حرفم گوش ندادی
پیمان با تاسف نگاهم میکند و میرود کمک ترانه کند که ایندفعه بیتا او را هل میدهد.
ترانه برای بار دوم همراه با پیمان دوباره در آب می افتد.
پیمان با چشمانش درشت شده به بیتا نگاه میکند.
– آخه گوساله این اگه یکی دیگه رو تو آب انداخته دلیل داشته تو مگه مریضی؟
بیتا خیلی سعی میکند که لبخند نزد اما نمیتواند.
– خواستم ببینم حال میده یکی رو اینجوری پرت کرد تو آب یا نه دیدم خیلی میچسبه.
ساشا و سارا زیر خنده میزنند و ترانه هم همین طور.
پیمان چشم غره وحشتناکی به آنها میرود و دست ترانه را میگیرد و از آب بیرون میآیند.
قیافه هایشان خیلی باحال و در عین حال بامزه شده است.
با شیطنت به ترانه نگاه میکنم.
– انگار زیاد بدت نیومده ها.
ریز میخندد.
– نه اتفاقا آبش خیلی خوب بود فقط کاش سرما…
حرفش با جیغ بیتا نصفه نیمه میماند.
پیمان همان طور که آب موهایش را میگیرد، خونسرد به بیتایی که عصبی در حال منفجر شدن است، نگاه میکند.
– خواستم ببینم حال میده یا نه کسی رو بندازم تو آب. بعد دیدم خیلی میچسبه.
از عمد “خیلی” را میکشد.
بیتا دندانهایش را روی هم فشار میدهد و محکم دست پیمان را میکشد که او هم دوباره داخل آب می افتد!
سارا همان طور که خودش را پشت ساشا مخفی میکند با خنده میگوید : چه آب بازی شد
لبخند محوی میزنم و در سکوت نظاره گرشان میشوم.
همین که ترانه و سارا میخندند و بیتا سکوت نکرده و بیشتر از همه حرف میزند، یعنی اوضاع خوب است.
همین که پیمان و ساشا میگویند و سر به سر هم میگذارند یعنی همه چیز همان طور که باید هست!
روی صندلی ماشین مینشینم و چشمانم را میبندم.
این سر و صدا و خنده ها از هر سکوتی برایم بیشتر آرامبخش است.
اما حیف که میدانم هیچوقت اوضاع این گونه نمیماند…!
_________
_هاکان معلوم هست چته چرا فرار میکنی ازم؟
کلافه میگویم:
– فرار نمیکنم هیچیمم نیست یه خورده بهم ریختم این موضوعات اخیر خیلی…
میان حرفم میپرد : دردسر که همیشه هست انگار با ما عجین شده.
– با ما نه با من عجین شده
اخمی میکند : بهت میگم به مرگیت هست میگی نه مگه منو تو داریم؟ مگه قرار نیست تا چند وقت دیگه بریم زیر یه سقف پس دیگه این من من کردنت چیه؟
عصبی و خستم!
نمیدانم چرا این را درک نمیکند.
چرا درک نمیکند که کلافه ام.
که دیگر نمیدانم آیا میخواهم به این زندگی نکبت بارم ادامه دهم یا نه؟
– نفس اگه نمیری بیرون من میرم خونه خودم
خنده عصبی میکند.
یعنی شروع یک بحث!
خودش میداند از او فرار میکنم.
یعنی نمیخواهم فعلا حرفی بزنم، پس چرا این را نمیفهمد؟!
قبل از اینکه چیزی بگوید کتم را برمیدارم و بیرون میروم.
خاله با دیدنم بلند میشود و با تعجب میگوید : کجا هاکان؟
– ببخشید خاله جون ولی کار دارم من
مامان با عصبانیت به سختی از جایش بلند میشود:
– یعنی چی که کار داری چرا وقت واس اون دختر بیچاره نمیزاری چه گناهی کرده
صدایم بالا میرود.
– گناهش با من بودنه وضعیت من همینه اگه نمیخواد همین الان تمومش کنه
خاله دست روی دهانش میگذارد.
اما مادرم!
درست عین پدرم حالا میفهمم چرا باهم نمیساختند.
– هاکان واقعا متاسفم که پسر منی، جواب خوبی های اون دختر اینه؟
– چیزی نگفتم که میگم من همینم آرامش تو زندگی من نمیتونه پیدا کنه اگه نمیتونه باهاش کنار بیاد تصميم خودش رو بگیره تا دیر نشده
بدون توجه صدا کردن هایشان بیرون میرم و سوار ماشین میشم.
کجا میروم نمیدانم فقط میدانم آزادی میخواهم تا بتوانم کمی فکرم را سر وسامان بدهم.
چه مرگم شده واقعا؟
نفس حق نداشت حرفی بزند؟
بحث کند؟
دعوا کند؟
حق دارد اما من دیگر نمیخواهم به هیچکس حق دهم!
دستی لای موهام میکشم و طی یه تصمیم ناگهانی میدون بعدی رو میپیچم و با سرعت حرکت میکنم.
پنجره تا اخر پایینه بازم گرممه!
انگار که در آتش در حال سوختنم!
ذهنم داغ کرده است
و ذهن داغ کرده یعنی ذهن سوخته!
از ذهن سوخته چه انتظاری میشود داشت!
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 5
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
I like your website very much, the explanations are very clear and simple, I wish your page to improve, goodbye, love and respect.
I’m glad I saw your page, it’s very informative, you’re really great, please continue like this.
I like your website very much. It has a very nice design. You put a lot of effort into your visitor. very successful good blogs in your article
I’m glad I saw your page, it’s very informative, you’re really great, please continue like this.
I’m glad I saw your page, it’s very informative, you’re really great, please continue like this.
I’m glad I saw your page, it’s very informative, you’re really great, please continue like this.
I am honored and appreciated for your valuable information. Your articles are very nice.
Thank you for the great information and news. I like your blog very much, I added it to my follow list.
Thank you for the great information and news. I like your blog very much, I added it to my follow list.
Just fill in your payment details by using a credit or debit card.
I am truly thankful to the owner of this web site who has shared this fantastic piece of writing at at this place.
The design look great though! Hope you get the problem resolved soon. Cheers
I look forward to brand new updates and will share
If you order the 3 bottles or 6 bottles package (which we highly recommend as we estimate that we will run out of stock soon as this
It will always be helpful to read content from other authors and practice something from their
I’m looking for something unique. P.S Sorry for being
I loved as much as you will receive carried out right here. Caren Titus Blaise
Is it difficult to set up your own blog? I’m not very techincal
But wanna remark that you have a very nice internet site , I enjoy the style and design it actually stands out. Diena Haley Verlie
Alacakaranlik Safak Vakti izle, Alacakaranlik Safak Vakti full izle, Alacakaranlik Safak Vakti t�rk�e dublaj izle, Alacakaranlik Safak Vakti hd izle, The Twilight Saga: Breaking Dawn – Part 1 izle, Sonunda iki asik bela ve edward evlenmek’dedir. Edward ile Jacop arasinda bir se�im bir se�im yapmak zorunda kalan bela tercihini tutkuyla asik oldugu edward’dan yana kullanmaktadir. Film Bela ve Edward’in �evresinde d�nerken esrarengiz olaylar olur ikili tatildeyken �ocuklarinin olacaginin farkina varir bu olay akillara sigmayacak bir sey vampir adam ve insan kani tasiyan kisin �ocuklari olmasi bu konuyu aile ile konusmak isteyen ikili bakalim ne diyecekler nasil bir durum ortaya �ikacaktir. Lorette Guillaume Lynelle