رمان آرزوی عروسک پارت 164

4.2
(6)

 

 

پس نسیم اومده بود.. بی اراده تپش قلب گرفتم.. حالا که فکرمیکنم آرش واسه اخراج کردن آشپزجدیدشون تصمیم گرفتی گرفته بود و از اینکه ازش دفاع کرده بودم پشیمون شدم!

 

اخم هامو توهم کشیدم و عصبی گفتم:

_آهان.. خبرنداشتم عروسشون اومده.. پس من میرم توی اتاقم یه کم بیشتر استراحت کنم.. حالا که عروس خانوم تشریف دارن نیازی به من ندارن!

 

_چای نمیخوری؟ میخواستم چای واست بریزم!

_ممنون.. لبخند حرصی زدم و ادامه دادم:

_اشتهام کورشد..

باقدم های بلند خودمو به اتاقم رسوندم و به آرش زنگ زدم!

 

بوق دوم جواب داد:

_عشقم بیدارشده؟

نمیدونم چرا از آرش عصبی بودم..

_سلام.. کجایی؟

_سلام عزیزدلم.. شرکت یه کم خرید داشت اومدم یه سر خرید هارو انجام بدم زودتر بگردم!

 

_خریدهای شرکت مهم تر ازاین بود که منو با نامزد دیونه ات تنها بذاری؟

_نامزدم؟ نسیم اونجاست؟

باحرص گفتم:

_خوبه خودتم قبول داری خانوم چه نسبتی باهات داره!

 

_عشقم باز دیونه شدی؟ چرا اینقدر عصبی هستی؟ نسبتش بخوره توسرم اصلا کِی اومد؟ قرار بود بعدازظهر بیاد من هم بی خبر بودم والان از زبون خودت شنیدم!

 

 

 

_بیخیال مهم نیست.. تا وقتی اینجا تشریف داره من ازاتاقم بیرون نمیرم!

باآرامش و شمرده شمرده گفت:

_عشقم.. من تا ده دقیقه دیگه برمیگردم خونه..

 

لطفا آرامش خودتو حفظ کن والا بخدا نسیم ارزش حرص هم خوردن هم نداره!

_واسه چی باید حرص بخورم؟ این یاروکیه که آرامش خودمو بخاطرش به هم بریزم؟

 

ضمنا خوشم نمیاد همش اسمش رو به زبون میاری!

_خیلی خب ببخشید عزیزم.. حالا میشه بامن دعوا نکنی؟

 

_دعوایی ندارم.. کاری نداری؟

_نه قربونت برم می بینمت! فعلا..

گوشی رو قطع کردم وبا عصبانیت روی تختم انداختمش..

کلافه چنگی به موهام زدم و گفتم:

 

_اینم از شروع شدن روزمن! خدایا شکرت!

نیم ساعت بعد تقه ای به دراتاقم خورد و پشت بندش صدای آرش رو شنیدم..

_ساراخانوم؟ اجازه هست!

 

بدون حرف رفتم در رو که قفل کرده بودم باز کردم..

_سلام…

_سلام به روی ماهت بداخلاق خانم.. میشه بیام تو!

 

_نسیم اینجاست حوصله گیس و گیس کشی ندارم آرش بذار….

میون حرفم پرید وگفت:

_واسم مهم نیست یه حرف رو هزار بار تکرار نمیکنن!

 

_خیلی خب بفرما بیاتو صداتو نبربالا واسه من!

اومد داخل اتاق و بوسه ای روی گونه ام زد وگفت:

_میشه اخماتو بازکنی عشقم؟

_میشه یه کاری کنی زودتر بره؟

 

 

 

نگاه کلافه ای بهم انداخت و با درمانگی گفت:

_عشقم من هنوز نسیم رو ندیدم اجازه بده اول ببینمش و بفهمم واسه چی کله صبح پاشده اومده اینجا.. بعدش چشم.. تلاشمو میکنم زودتر گورشو گم کنه خوبه؟

 

بدون اینکه عصبی بودن یا کلافه شدنش واسم مهم باشه سرمو با تایید تکون دادم و گفتم:

_اوهوم.. اینجوری خوبه!

_اصلا میخوای منم از اتاق بیرون نرم بمونم همینجا؟

 

_نه نمیخوام! اصلا دلم نمیخواد با اون زنیکه ی سلیطه دهن به دهن بشم!

_باشه.. پس میشه دیگه اخم هاتو باز کنی و کمتر واسم ناز کنی؟

‌نگاه چپ چپی بهش انداختم که خندید وگفت:

 

_نازتو که خودم میخرم.. اصلا شما تا آخردنیا واسه من نازکن و من باجون ودلم خریدارم..

باشنیدن صدای نسیم هول کرده ازجا پریدم و گفتم:

_وای.. یه وقت نیاد تو اتاق بفهمه…

 

نذاشت حرفموتموم کنم بایه حرکت چسبوندم به در خودشم بهم چسبید..

همزمان که در رو قفل میکرد آهسته کنار گوشم با پچ پچ گفت:

 

_هیس… نترس.. من اینجام.. و پشت بندش بوسه ی آرمی روی گردنم نشوند..

صدای نسیم هرلحظه نزدیک تر میشد و بااون صدای لوس و نکره اش آرش رو صدا میزد..

 

مثل گنجشک بارون زده ای که توی سرما زمستون گیر افتاده باشه میلرزیدم…

ترسیده سرموبالا گرفتم و بیصدا لب زدم:

_داره میاد تو اتاق من…

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 6

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (2)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4 (8)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…
IMG ۲۰۲۴۰۴۱۲ ۱۰۴۱۲۰

دانلود رمان دستان به صورت pdf کامل از فرشته تات شهدوست 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   دستان سپه سالار آرایشگر جوانی است که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدر بزرگش او را نوه حاجی صدا میزنند دستان طی اتفاقاتی عاشق جانا، خواهرزاده ی بزرگترین دشمنش میشود چشم روی آبروی خود میبندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش می…
aks gol v manzare ziba baraye porofail 33

دانلود رمان نا همتا به صورت pdf کامل از شقایق الف 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:         در مورد دختری هست که تنهایی جنگیده تا از پس زندگی بربیاد. جنگیده و مستقل شده و زمانی که حس می‌کرد خوشبخت‌ترین آدم دنیاست با ورود یه شی عجیب مسیر زندگی‌اش تغییر می‌کنه .. وارد دنیایی می‌شه که مثالش رو فقط تو خواب…
IMG 20240405 130734 345

دانلود رمان سراب من به صورت pdf کامل از فرناز احمدلی 4.7 (9)

2 دیدگاه
            خلاصه رمان: عماد بوکسور معروف ، خشن و آزادی که به هیچی بند نیست با وجود چهل میلیون فالوور و میلیون ها دلار ثروت همیشه عصبی و ناارومِ….. بخاطر گذشته عجیبی که داشته خشونت وجودش غیرقابل کنترله انقد عصبی و خشن که همه مدیر…
149260 799

دانلود رمان سالوادور به صورت pdf کامل از مارال میم 5 (2)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان:     خسته از تداوم مرور از دست داده هایم، در تال طم وهم انگیز روزگار، در بازی های عجیب زندگی و مابین اتفاقاتی که بر سرم آوار شدند، می جنگم! در برابر روزگاری که مهره هایش را بی رحمانه علیه ام چید… از سختی هایش جوانه…
اشتراک در
اطلاع از
guest

10 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
♡ روا ♡
♡ روا ♡
10 ماه قبل

میگم یه سوال مامان ندا من چند تا خواهر برادر دارم و اینکه برادرام چند تان 🥺❤️

♡ روا ♡
♡ روا ♡
10 ماه قبل

سلام خوبین چت روم جدید رو تبریک میگم آجی ادا آجی مائده مامان ندا آجی فاطی سپیده جون آزاده جان ساحل جون تمنا جون غزل جان پریناز جون یاس جون خوبین

𝕾𝖚𝖌𝖆𝖗 𝕲𝖊𝖓𝖎𝖚𝖘
𝕾𝖚𝖌𝖆𝖗 𝕲𝖊𝖓𝖎𝖚𝖘
10 ماه قبل

فاطی خودتو خسته نکن نویسنده سالی یه بار پارت میده به چه دردمون میخوره!؟:|

Anya
Anya
10 ماه قبل

کوره نویسنده شرمنده مان کردی من این رمانه پارسال میخواندم اینقد پارت ندادی یادم رفت موضوعش چه بود خودتو رمانت به سلامت🙋

🙃...یاس
🙃...یاس
10 ماه قبل

حمایت از رمانهای خاله فاطی😎
#هشتک_حمایت_❤

Ebrahim Talbi
Ebrahim Talbi
پاسخ به  🙃...یاس
10 ماه قبل

#بابا # 🙃

🙃...یاس
🙃...یاس
پاسخ به  Ebrahim Talbi
10 ماه قبل

#😘😘😘#

Ebrahim Talbi
Ebrahim Talbi
پاسخ به  🙃...یاس
10 ماه قبل

🙃 🥰

♡ روا ♡
♡ روا ♡
پاسخ به  🙃...یاس
10 ماه قبل

#خاله فاطی پرچم خاله فاطی همیشه بالاس #هشتگ_حمایت_❤️

دسته‌ها

10
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x