رمان آرزوی عروسک پارت 27

1
(1)

 

آرش که از حرص خوردن من حسابی سرکیف اومده بود خنده ای مستانه سرداد وپله هارو یک درمیون بالاپرید ورفت…..
ارسلان با همون حالت عصبی منو مخاطب قرار داد وگفت:

_اذیتت میکنه؟
سرمو به نشونه ی “نه” تکون دادم وگفتم:
_شیطنت میکنه اما اذیت نشدم نگران نباشید!
سرشو تکون داد و دیگه چیزی نگفت..
برعکس تصورم که فکرمیکردم ارسلان واسه راحتی من اتاق های جدا بگیره متاسفانه یک سویت دوخوابه رزرو کرده بود!

مجبوربودم تموم این یک هفته رو با اون مرتیکه تفلون بگذرونم و تحملش کنم!
باغم چمدونمو داخل اتاقی که قراربود واسه من و آمنه باشه گذاشتم و آه عمیقی کشیدم!
همین اول کاری خورده بود توذوقم و تموم انرژیم تخلیه شده بود!

_چیزی شده دخترم؟ ازاینجا خوشت نمیاد؟
این صدای آمنه بود که طبق معمول پریده بود وسط افکارم!
_نه اصلا.. اتفاقا اینجا عالیه.. خیلی قشنگه!
دروغ میگفتم چون حتی به رنگ دیوارهم توجه نکرده بودم چه برسه به زیبایی و….

اومد کنارم و گفت:
_متوجه شیطنت آرش شدم..
سریع حرفشو قطع کردم وگفتم:
_خواهش میکنم ازمن نخواید که….
مثل خودم حرفمو قطع کرد و با لبخندی پراز شیطنت گفت:
_اتفاقا اومدم بگم کمکت میکنم تلافی کنی یه کم سرگرم شیم!

باچشم های گرد شده به آمنه که نوع نگاه شیطونتش کپی پسرش بود نگاه کردم…
تازه فهمیدم چشم های آرش به مادرش بیشتر شباهت داشت!
_اونجوری نگام نکن درسته من مادرشم اما اینو بدون یه فمنیست سرسختم!

همین کافی بود تا طعم دلنشین لبخند روی لب هام بشینه!
دستشو گذاشت کنارصورتم وگفت:
_آفرین.. همیشه اینجوری بخند.. من میرم بیرون توهم لباس هاتو عوض کن.. ضمنا لازم نیست اینجا لباس فرم بپوشی!

_ممنون!
رفت و با لذت به اتاق نگاه کردم…
یه اتاق بزرگ تقریبا ۲۵ متری با دوتا تخت یک نفره چوبی با آینه و کنسول و کمد لباس ستشون!
ترکیب رنگ های اتاق قهوه ای ونارنجی وسفید بود..

برخلاف تصورم که این رنگ ها باهم سازگارنیستن، ترکیب رنگ زیبایی شده بود..
صدای زنگ گوشیم باعث شد دست از کنکجاوی بردارم…
شماره ی گیسو بود.. تعجب کردم این وقت روز حتما کارمهمی داره!

_الو سلام!
_سلامممم عشقم خوبی؟ چه خبر؟
_سلامتی.. توخوبی؟
_ازاین بهترنمیشه! خبر دارم واست چه خبری!!
_خیر باشه.. چی شده؟
_شنیدم این یارو پیری (منظورش پنداربود) چند روزی باخانواده اش میره مسافرت اینجوری میتونی بیای خونه و حسابی خوش بگذرونیم!

باحسرت آهی کشیدم وروی تخت نشستم وگفتم:
_خبرت افتضاح ترین خبری بود که تابحال شنیده بودم گل من!
_وا؟ چرا؟ بخدا خودم شنیدم به آقای افخمی (سرپرست کارخونه) گفته بود واونم اومد به ما گفت!

_میدونم عزیزم.. یه ذره دیربهتون خبر داده چون آقای پندار الان مسافرت هستن و بنده هم همراهشون!
_چی؟؟؟؟؟؟
باصدای بلندش گوشم اذیت شد و گوشی روازخودم دور کردم!

_ای چه خبرته؟
_الکی میگی؟ توکجا بلندشدی رفتی؟ اصلا کجایی؟ مامانت اینا میدونن کدوم قبرستونی هستی؟
_اولا مجبورشدم.. دوما نمیدونن شماهم خفه میشی تا من برگردم!
_ای درد بی درمون بگیره این پندار که توخانواده هم ارباب بازی درمیاره! کجایین الان؟ اون پسره و زنش هم هستن؟

_کیش! آره آرشم هست.. راستی اسم زنش اومد یادم اومد ازت میخوام یه کاری واسم بکنی!
_چه راحتم آرش آرش میکنه! دخترخاله شدیا؟؟؟ چه کاری؟
_ببند دهنتو عزیزم تا خودم نبستمش! ازت میخوام یه تحقیق راجع به نسیم بکنی ببینم با کی طرفم ومیتونم بهش اعتماد کنم یانه!

_اونوقت من کمیسر کدوم منطقه هستم؟ ازکجا باید تحقیقات لازمه رو تهیه کنم؟
_خوشمزه بازی درنیار دیگه! محمد که خوره ی کامپیوتر و اینجور چیزاس منم عکسشو میدم ببینین کیه اصلا؟
_عکسشو ازکجا آوردی؟
_ندارم اما گیرمیارم بهت میدم! فقط گیسو…
_جونم؟
_یه وقت مامانم اینا نفهمن من تهران نیستم!
_نگران نباش دهنم قرصه!
_تاشب عکسشو پیدا میکنم میفرستم!

_باشه اما میدونم آبی ازمن گرم نمیشه!
_شاید محمد بتونه کاری کنه!
_اوکی.. من دیگه برم.. حسابی توذوقم خورد!
خندیدم وگفتم؛
_طبق معمول خبر بیات شده رسوندی!

بعداز خداحافظی با گیسو لباس هامو با پیرهن آستین سه ربع سفید ساده با شلوار جین یخی عوض کردم..
یه جوراب روفرشی سفید هم پوشیدم و روسری کوچیک جینمو به صورت دستمال سر روی سرم بستم!

به خودم توی آینه نگاه کردم… اونقدر حرص خورده بودم صورتم به شدت شیربرنج شده بود و رژ لبمم کامل پاک شده بود..
با یه کوچولو رژگونه کالباسی و رژ لب کالباسی صورتمو صفا دادم واز اتاق رفتم بیرون!

آرش وارسلان نبودن و آمنه هم داشت باچای ساز ور میرفت…
بادیدن من گفت:
_ای قربونت برم بیا اینو روشن کن من بلد نیستم، بتونیم یه چایی بخوریم سرم درد گرفته!

_چشم!
داشتم چایی هارو داخل لیوان ها میریختم که نگاه خیره آمنه باعث شد نگاهش کنم…
با لبخند گفت:
_مثل جوونی های خودم خوش تیپ و ترگل ورگلی!
بالبخند جوابشو دادم؛
_مرسی آمنه جونم.. شما همین الانشم از صدتای ما جوون ها خوشتیپ تر و خوشگل تری ماشاالله…

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 1 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (2)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4 (8)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…
IMG ۲۰۲۴۰۴۱۲ ۱۰۴۱۲۰

دانلود رمان دستان به صورت pdf کامل از فرشته تات شهدوست 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   دستان سپه سالار آرایشگر جوانی است که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدر بزرگش او را نوه حاجی صدا میزنند دستان طی اتفاقاتی عاشق جانا، خواهرزاده ی بزرگترین دشمنش میشود چشم روی آبروی خود میبندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش می…
aks gol v manzare ziba baraye porofail 33

دانلود رمان نا همتا به صورت pdf کامل از شقایق الف 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:         در مورد دختری هست که تنهایی جنگیده تا از پس زندگی بربیاد. جنگیده و مستقل شده و زمانی که حس می‌کرد خوشبخت‌ترین آدم دنیاست با ورود یه شی عجیب مسیر زندگی‌اش تغییر می‌کنه .. وارد دنیایی می‌شه که مثالش رو فقط تو خواب…
IMG 20240405 130734 345

دانلود رمان سراب من به صورت pdf کامل از فرناز احمدلی 4.7 (9)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: عماد بوکسور معروف ، خشن و آزادی که به هیچی بند نیست با وجود چهل میلیون فالوور و میلیون ها دلار ثروت همیشه عصبی و ناارومِ….. بخاطر گذشته عجیبی که داشته خشونت وجودش غیرقابل کنترله انقد عصبی و خشن که همه مدیر…
149260 799

دانلود رمان سالوادور به صورت pdf کامل از مارال میم 5 (2)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان:     خسته از تداوم مرور از دست داده هایم، در تال طم وهم انگیز روزگار، در بازی های عجیب زندگی و مابین اتفاقاتی که بر سرم آوار شدند، می جنگم! در برابر روزگاری که مهره هایش را بی رحمانه علیه ام چید… از سختی هایش جوانه…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

0 دیدگاه ها
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

دسته‌ها

0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x