رمان آوای نیاز تو پارت 221

5
(2)

 

 

فرزان نیم‌نگاهی به من کرد

نامحسوس سری به چپ و راست تکون دادم و خودش فهمید که سکوت کرد و بدون هیچ حرفو نگاهی به جاوید سمتمون اومد و دستم و گرفت و کشیدم داخل خونه لحظه آخر نگاه با نگاه جاوید خورد که حسرت وار نگاهم می‌کرد و کاش این قدر خودخواه نبودی مرد گذشته ی من!

 

×××

 

جاوید*

 

_جاوید مطمعنی؟

 

نیم نگاهی به آیدین کردم!… خوبه می‌دونست چقدر بدم میاد جلو بقیه هی ازین سوالای پر شک و تردید بپرسه… اخمی کردم مصمم تر گفتم:

_یک‌ بار گفتم با ارثی که بهم رسید نیازی به فروختن سهام شرکت نداریم!… شاید سخت بگذره ولی قبلا هم شرکت ما تو شرایط سخت بوده

 

با لحن جدی و مصممم کسی دیگه چیزی نگفت و سکوت حکم فرما شد!… نگاهمو به وُکللای شرکت دادم و ادامه دادم

_ولی چون ریسکش زیاد بخش بسیار کوچیکی از سهامو به فروش می‌زاریم!… همه کاراشم با خودتون هماهنگیای لازمم و با جناب زمانی بکنید… مرخصین

 

بدون هیچ حرف یا حتی کلمه ای خسته نباشیدی گفتن و دفترم و ترک کردن!… حقم داشتن این روزا حتی برای خودمم تلخ شده بودم چه برسه دیگران… زندگیم خلاصه شده بود تو یک کلمه سه حرفی به اسم کار!

به طوری که دیگه حوصله خونه رفتنم نداشتم و شبا تو شرکت می‌موندم!… شاید سکوت خونه زیادی اذیتم میکرد انگار دیگه هیچی از زندگی نمی‌خواستم و تمام دنیام یخ زده بود

حتی نمیدونستم برای چی یا حتی برای کی این همه خودم و دارم به آب و آتیش میزنم، پول دراوردن و کار به چه دردی میخورد وقتی حتی نمی‌تونستم به تنهایی خرج و تفریح کنم!

دلم خیلی دلتنگ بود ولی این روزا داشت دل مرده هم می‌شد و معنی کلمات گاهی خیلی تلخ تر از چیزیه که فکر می‌کنیم…

 

نفس عمیقی کشیدم و سرم و تو پرونده های روی میز بردم و از روی بیکاری یک بار دیگه شروع به دوره کردنشون کردم که صدای آیدین باعث شد سرم و بالا بیارم و متوجه بشم هنوز بیرون نرفته و حتی دیگه حوصله آیدینم نداشتم

 

_جاوید… دو هفته از اون روزی که فهمیدی آوا…

 

جوری اخمام بهم گره خورد از شنیدن اسمی که دیگه دوست نداشتم بشنَومش که بقیه جملش و خورد و با مکث ادامه داد

_دو هفته از روزی که خونه مادرت و ترک کردیم گذشته ولی اوضاع تو همین!… فهمیدی داری خودت و از بین میبری؟

 

پرونده جلوم و بستم خیره تو چشماش شدم

_برو به کارات برس برادر من

 

اخمی کرد و سری به چپ و راست تکون داد و سمت در دفتر رفت اما قبل این که خارج بشه سرش و سمتم برگردوند

_حداقل یه زنگ به مادرت بزن!… بنده خدا چشمش ترسیده از تو که نری نبینیش دیگه اون روز تو خونش که بدون هیچ حرفی روبه من گفتی پاشو بریم و به التماسای اون زن بیچاره توجه نکردی نرگس شماره ی من و گرفت!

مادرت نشده روزی دوبار زنگ نزنه سراغ تو کله خرو نگیره و گریه نکنه!… بنده خدا از همه جا بی خبر میگه نمیخوام به خودش زنگ بزنم و بچمو ناراحت کنم

 

با یاد مادرم دستی رو صورتم کشیدم

این قدر درگیریِ ذهنی برام ایجاد شده بود که حتی مادرم و فراموش کرده بودم

مادری که خودش منبع آرامش بود و چرا این مسئله از یادم رفته بود؟ نیم نگاهی به آیدین کردم که هنوز سر جاش خیره به من بود

_باشه حرفتو زدی برو دیگه

 

پوفی کشید و سری دوباره از روی تاسف تکون داد و از دفتر خارج شد

با خارج شدنش گوشیمو برداشتم و تو مخاطبینم دنبال اسم نرگس گشتم و تماس گرفتم!… بعد یکی دوتا بوق صداش با تعجب تو گوشم پیچید

_سلام آقا جاوید

 

_سلام… به مادرم بگو دارم برای دیدنش میام!

 

دیگه اجازه هیچ حرفی و ندادم و تماس و با پایان جملم قطع کردم

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (2)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4 (8)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…
IMG ۲۰۲۴۰۴۱۲ ۱۰۴۱۲۰

دانلود رمان دستان به صورت pdf کامل از فرشته تات شهدوست 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   دستان سپه سالار آرایشگر جوانی است که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدر بزرگش او را نوه حاجی صدا میزنند دستان طی اتفاقاتی عاشق جانا، خواهرزاده ی بزرگترین دشمنش میشود چشم روی آبروی خود میبندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش می…
aks gol v manzare ziba baraye porofail 33

دانلود رمان نا همتا به صورت pdf کامل از شقایق الف 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:         در مورد دختری هست که تنهایی جنگیده تا از پس زندگی بربیاد. جنگیده و مستقل شده و زمانی که حس می‌کرد خوشبخت‌ترین آدم دنیاست با ورود یه شی عجیب مسیر زندگی‌اش تغییر می‌کنه .. وارد دنیایی می‌شه که مثالش رو فقط تو خواب…
IMG 20240405 130734 345

دانلود رمان سراب من به صورت pdf کامل از فرناز احمدلی 4.7 (9)

2 دیدگاه
            خلاصه رمان: عماد بوکسور معروف ، خشن و آزادی که به هیچی بند نیست با وجود چهل میلیون فالوور و میلیون ها دلار ثروت همیشه عصبی و ناارومِ….. بخاطر گذشته عجیبی که داشته خشونت وجودش غیرقابل کنترله انقد عصبی و خشن که همه مدیر…
149260 799

دانلود رمان سالوادور به صورت pdf کامل از مارال میم 5 (2)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان:     خسته از تداوم مرور از دست داده هایم، در تال طم وهم انگیز روزگار، در بازی های عجیب زندگی و مابین اتفاقاتی که بر سرم آوار شدند، می جنگم! در برابر روزگاری که مهره هایش را بی رحمانه علیه ام چید… از سختی هایش جوانه…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

9 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
بی نام
بی نام
10 ماه قبل

ولی خدایی این آوا باخودش چند چنده هم جاویدومیخواد هم فرزان رو

camellia
camellia
10 ماه قبل

داره میشه کپی دلارای.به نظرتون خیلی طولانی نشده!اصل داستان خیییلی کند پیش میره.البته این نظر منه.😑😥

yegan
yegan
10 ماه قبل

اگه این آوای خر از اول پیش فرزان نمیرف هیچی اینطوری نمیشد..گوشه خیابون میرف میخوابید بازم بهتر بود چون بازم برمیگشت پیش جاوید وقتی میفهمید حاملس.آخه اونجا چه گوهی میخواستی بخوری والا ما تغییر و عوض شدنی از تو ندیدیم از قبلم بی عقل تر شدی که
من مطمئنم این رمانم مثل دلارای میشه آوا آخر سر فرار میکنه بعد جاوید میفهمه بچه از اون بوده بعد یکی دوسال از آخر ک حسابی مارو دق داد همو میبینن 😐 😐 😑 😣

آخرین ویرایش 10 ماه قبل توسط yegan
Sogol
Sogol
پاسخ به  yegan
10 ماه قبل

دقیقا چه دلیلی داشت که به اون پناه بیاره؟!آوا مثل آدمای …رفتار میکنه هم خرو میخواد هم خرما،عاشق اینه نمیتونه فراموشش کنه ولی میگه وای نه چون فرزان منو دوس داره پدری کنه برای بچم😐

yegan
yegan
10 ماه قبل

به معنای واقعی کلمه حالم دیگه از آوا بهم خورد فرزانم همینطورر
مگه نمیگفت به من اعتماد کن و اینا پس چرا هیچ غلطی نکرددد و نمیکنههه

آخرین ویرایش 10 ماه قبل توسط yegan
yegan
yegan
10 ماه قبل

😐 😐 🙂 😑

ladyshin
ladyshin
10 ماه قبل

میشه همه پارت ها رو هفته ای یه بار بزاری اینجوری خیلی کمه هیچی نمیفهمیم

علوی
علوی
10 ماه قبل

خر!
توصیف بهتری برای جاوید، فرزان، آوا ندارم!!

سه نقطه
سه نقطه
پاسخ به  علوی
10 ماه قبل

خر ماییم ک وقتمون رو برای ی مشت خضعبل هدر میدیم

دسته‌ها

9
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x