اخمی بین ابروهای دخترک جا خوش میکند و شلوارش را از پایین تخت برمیدارد…
– تو اون شب لنز نذاشته بودی…
دخترک همانطور که شلوار چرم مشکیاش را میپوشد سرش را به چپ و راست تکان میدهد
– نه..
امید با جدیت نگاه میگیرد انار ابروی راستش را میخاراند
– با هم رابطه داشتیم، روی همین تخت؟!
دخترک نفس عمیقی میکشد و لبهایش را روی هم میفشارد، توی گفتن و نگفتن تردید دارد، اما پچ میزند.
– اون شب من صدای جیغ یه دختر رو از طبقهی پایین شنیدم… شبیه یه درگیری، یا شاید هم…
مکث میکند، نگاه از نگاه وحشی امید میگیرد و آرامتر پچ میزند
– مثل این بود که داشت بهش تجاوز میشد.
نفس امید سخت بالا میآید وقتی دکمهی ابتدایی پیراهنش را باز میکند…
هر چه به مغزش بیشتر فشار میآورد، بیشتر رگهای عصبیاش آتش میگیرد…
– من… من ترسیدم بیام پایین. اما فکر کنم شما اون شب به یکی تجاوز کردین آقا…
نگاه تیزش دخترک را قبض روح میکند و دخترک با وحشت و ترس سرش را به چپ و راست تکان میدهد.
– من به کسی چیزی نگفتم، حتی آقای فراهانی… از این به بعد هم نمیگم، چون پولی که در قبال اون شب بهم دادین زندگیم رو نجات داد. جدای از تهدید آقای فراهانی، من بخاطر دِینی که به شما دارم سکوت میکنم.
امید میایستد…
مغزش نبض میزند…
کسی انگار رگهای عصبیاش را میکشد و مچاله میکند…
دخترک با ترس چند قدم به عقب برمیدارد و امید، از بین دندانهای کلید شدهاش غرش میکند.
– من همچین کاری نمیکنم…
بغض دخترک توی گلویش میشکند، به دیوار میچسبد و سرش را به چپ و راست تکان میدهد…
– مست بودین… خیلی مست بودین… من… با منم خیلی خشن بودین… بعد از رابطه من… من به زور خودم رو به خونه رسوندم.
دست امید که با خشونت دور گلویش حلقه میشود، دخترک دست و پا میزند و از توی نگاه آبی رنگ مرد عصیان کرده آتش میبارد…
– داری شر و ور میگی…
گلوی دخترک خس خس میکند و صدای امید فریاد میشود به جان نیمه جانش…
– اون شب چه گوهی خوردی تو خونهی من؟!
در اتاقش با صدا باز میشود و رهام با چشمانی گرد شده سمتش پا تند میکند
– امید داری چیکار میکنی؟!
مردمکهای دخترک توی حدقه سر میخورد و رهام هم نمیتواند با اوی خشمگین مقابله کند.
– ولش کن داره میمیره امید…
با دندانهایی روی هم چفت شده، فشار دستش را کمی، فقط کمی کم میکند و از نگاه آبیاش انگار آتش زبانه میکشد…
– اون شب چه اتفاقی افتاد؟!
دخترک نفس ندارد…
تنها یک باریکهی کم توی گلویش باز شده که اجازه نمیدهد درست نفس بکشد، چه برسد به حرف زدن…
گونههای رژگونه خوردهاش خیس است و نگاهش تار و کدر میبیند چهرهی پر خشم سلبریتی مورد علاقهاش را…
– امید ولش کن بذار نفس بکشه… میگه…
رهایش میکند و زانوان دخترک خم میشود…
هجوم هوا توی ریههایش باعث سرفهاش میشود و امید، بارها به موهای خوشفرم و آشفتهاش چنگ میزند…
وسط اتاق دور خودش میچرخد و رهام لیوان آبی به دست دخترک لرزان میدهد…
« تو به من تجاوز کردی عوضی…»
«فکر کنم شما اون شب به یکی تجاوز کردین آقا…»
برمیگردد و دست به کمر نگاه به دخترک رنگ و رو پریده میدوزد…
حالش که جا میآید، از میان دندانهای کلید شدهاش میغرد
– حرف بزن…
– ا…اون… اون… شب… من… شما…
دوباره فریاد میکشد و دخترک توی خودش جمع شده و هق میزند…
وحشت واژهی بسیار ناچیزی برای توصیف حالش بود…
– درست حرف بزن…
– نگهبانتون، وقتی… وقتی داشتم میرفتم گفت اومدنی یه نفر بودن، رفتنی دو تا… اون… اون دختر… قبل از من رفته بود.
امید با حالی خراب کمر خم میکند، میمک خشمگین چهرهاش دل دخترک را توی سینهاش از وحشت میلرزاند و هق میزند.
– کدوم دختر؟!
با همان نگاه گشاد شده سمت رهام میچرخد و میپرسد
– داره در مورد کدوم دختر حرف میزنه رهام؟!
رهام با دو انگشت چانهاش را لمس میکند و نگاهش روی دخترک لرزانی که رنگ به رو ندارد میچرخد
– من چه بدونم داداش؟! اونشب من اصلا اینجا نیومدم…
دخترک میایستد، همچنان زانوانش میلرزد، اما برای سر پا ماندن تمام تلاشش را میکند
– اون شب غیر از من یه دختر دیگه بود آقای فراهانی… من صداش رو شنیدم.
امید چنگی بین موهایش میبرد و رهام به آشفتگی و درماندگیاش زل میزند…
حال نرمالی ندارد…
– باشه، لطفا شما پایین باشید چند لحظه من الآن میام.
دخترک پالتو و شالش را از روی زمین برمیدارد خیلی سریع از اتاق بیرون میزند
– جریان چیه داداش؟!
دندان روی هم میسابد و با خشم عربده میکشد
– جریان چیه؟! داری از من میپرسی جریان چیه؟
رهام سرش را تکان میدهد و اما قبل از اینکه چیزی بگوید، امید امر میکند
– اون دختری که اون شب، توی این ویلا بود رو برام پیدا کن رهام… همین امروز برام پیداش کن. اگه نکردی خودت هم گم و گور شو…
میگوید و با خشم از اتاق بیرون میزند، رهام میماند و افکاری که به مغزش هجوم میآورند و سخت ذهنش را مشغول میکنند.
〰〰〰〰
از بطری مشروب، کمی توی جام میریزد و با دقت به جملات رهام گوش میدهد…
– دوربینهای مداربسته رو چک کردم، از توی ماشین خودت بیرون اومده، چهرهاش زیاد معلوم نبود، ولی شباهت زیادی به اون دختری که اون روز توی ست بود داشت.
نگاه آبی و تیزش بند نگاه رهام میشود و بعد از نوشیدن جرعهای شراب قرمز، پچ میزند
– خب؟! نتیجه؟
رهام روی پا جابهجا میشود لبش را توی دهانش میبرد.
– پیداش کردم، از یه محلهی قدیمیه، باباش سالها پیش فوت شده و مادرش با یه قصاب ازدواج کرده… یه خواهر بزرگتر داره که به زودی قراره ازدواج کنه…
با نیشخند روی مبل مینشیند و با قلبی ضربان گرفته، جام نوشیدنیاش را توی دست میچرخاند.
– خوبه… تبریک میگم. از عهدهی این کار هم خوب براومدی رهام.
رهام لبهایش را روی هم میفشارد و با تردید، روی مبل روبرویی امید مینشیند. خیره توی تیلههای پیروزمندانهی امید پچ میزند
– یه چیز دیگه هم هست داداش…
امید بیتفاوت نوشیدنیاش را سر میکشد و هیچ چیز دیگر مهم نبود، آن دخترک مدرسهای را هر طور شده یک بار دیگر باید لمس میکرد…
رهام اما خیره به نگاه امید، با تردید و صدایی تحلیل رفته پچ میزند
– دختره نامزد داره امید.
انگار کسی قلبش را توی مشتش میگیرد و امر میکند نباید بتپد… مغزش اما ضربان میگیرد…
نفسش خرناس میشود به جان گوشهای رهام و رهام، با بیچارگی پلک میبندد.
– چی؟!
رهام که سکوت میکند، امید جام مشروبش را روی زمین پرتاب میکند و فریاد میکشد
– با توام رهام… یعنی چی نامزد داره؟!
نفس سختی میگیرد و با صدایی که توی خودش خفه میکند، ادامه میدهد.
– من اون شب با اون دختر بودم، حالیته چطور بودم؟!
سلام .من پول vip رو براتون تو تلگرام فرستادم اما هنوز با اینک چن روز گذشته سین نکردین . میشه بپرسم چرااااااا اگ نمیخاین اد کنین برای چی بیخود پول میگیرین، ؟؟؟؟ تاسف باره این کارتون
سلام عزیزم نویسنده اینجا نیست منم نمیدونم
سلام . من پول vip رو تو تلگرام چن روزیه واریز کردم میشه بپرسم چرا وقتی قرار نیس تو کانالتون اد کنین بیخود پول بگیرین ؟ واقعاًک زشته بخدا
شبیه رمان اردیبهشت
عین آرام بهش تجاوز کرده و لابد اونم مجبور به ازدواج میکنه