رمان آووکادو پارت 26

 

 

انگار مغزش تازه دارد تجزیه و تحلیل می‌کند و کم کم به خودش می‌آید…

دوباره سمت من می‌چرخد و با چشمانی گشاد شده و صدایی آرام می‌پرسد

 

– تو تو این خونه چیکار می‌کنی آلا؟!

 

قبل از اینکه منتظر جوابی از جانب من باشد سمت امیدی که با تفریح نگاهمان می‌کند، می‌چرخد.

 

– توی عوضی چطور می‌تونی اینقدر پست باشی؟! شما بی‌شرف‌ها خیر سرتون باید الگوی ملت باشین…

 

امید اخم کرده نگاهش را سمت من می‌چرخاند

 

– شبیه تو جیغ جیغوعه…

 

می‌ایستد و دست‌هایش را توی جیب‌های شلوارش فرو می‌کند.

 

– ببین دختر خانم، من با تو هیچ مشکلی ندارم عزیزم. من یه پیشنهادی به خواهرت دادم که اگه قبول نکنه باید جشن عروسی و جهزیه و هر چیزی که تا الآن باهاش مشغول بودی و بذاری کنار.

 

آرا جسورانه دست به کمر می‌کوبد و از او و رگ‌های برآمده بازونش نمی‌ترسد…

او که خشونت و وحشی‌گری او را ندیده…

 

– اون وقت چرا؟!

 

امید تو گلو می‌خندد و سمت دوستش می‌چرخد

 

– کلنجار رفتن با دو تا دختر جیغ جیغو نمی‌تونی تصور کنی چقدر حوصله سر بره رهام.

 

دوباره سمت من می‌چرخد و نگاه آبی پر خشونتش، ته قلبم را از ترس آوار می‌کند.

 

– یعنی اینکه شوهرت به جرم اختلاص و پول‌شویی میوفته زندان.

 

آرامش خشک می‌شود و من گیج و پرت قدم سمت برمی‌دارم.

 

– یعنی چی؟!

 

 

 

او اما بدون اینکه جوابی به سؤال من بدهد، سرش را خم می‌کند و خیره توی نگاه شوکه و خشک شده‌ی آرامش لب می‌زند…

 

– در ضمن، پای تو و اون مزون لباس عروسی هم که توش کار می‌کنی گیره… کاملاً تمیز و از پیش تعیین شده طراحیش کردم.

 

مقابل اویی که با لحن ترسناک و خونسردش، قصد ترساندن آرامش را دارد می‌ایستم و دست لرزانم را به سینه‌اش می‌کوبم.

 

– هیچ غلطی نمی‌تونی بکنی… این مملکت قانون داره.

 

با نیشخند دستانش را از توی جیب شلوارش بیرون می‌آورد و به طرفین باز می‌کند

 

– قانون با توجه به مدارکی که من دستش می‌دم پیش می‌ره خوشگلم.

 

با خنده سمت دوستش می‌چرخد

 

– خب رهام، دختر خانم رو با احترام برسون محل کارش، انگار فشارش افتاده تو راه هم براش آبمیوه‌ای چیزی بخر.

 

می‌چرخد و از روی شانه‌ی من، به آرامش نگاه می‌کند

 

– نگران نباش دختر خانم، وقتی خواهرت قبول کنه پیشنهادم رو، دیگه کاری به کارتون ندارم.

 

با بغض سمت آرامش می‌چرخم.

رنگ به رو ندارد و شبیه کسانیست که روح دیده‌اند.

بغضم می‌گیرد از حال نامسائدش و امید شایگان او را هم ترسانده بود.

 

دلم می‌خواهد بگویم نترس دارد حرف مفت می‌زند، اما زبانم توی دهانم نمی‌چرخد.

 

بازوی راستش را می‌گیرم و مردی که امید رهام صدایش کرده بود، کنارمان می‌ایستد

 

– بریم…

 

بزاق دهانم را قورت می‌دهم و آرامش را سمت خروجی می‌کشم که اوی وحشی، لبه‌ی‌ مقنعه‌ام را از پشت می‌کشد

 

– تو کجا؟!

 

 

 

بی‌اهمیت به سؤالش قدم برمی‌دارم و اما صدای کیفورش را دوباره می‌شنوم.

 

– تا وقتی من نخوام تو نمی‌تونی از این ویلا بیرون بری خوشگلم. مانع تلاش کردنت نمی‌شم.

 

آرامش بازویم را چنگ می‌زند و با صدایی تحلیل رفته بیخ گوشم چپ می‌زند

 

– ازت چی می‌خواد؟!

 

سمتش برمی‌گردم و لبم را تر می‌کنم، چه باید می‌گفتم؟!

اینکه امید شایگان از منی که خاطرات وحشتناکی از او دارم، می‌خواهد یک بار دیگر تن به ذلت و بی‌آبرویی بدهم؟

 

خجالت آور بود خواسته‌اش…

نامعقول و غیر قابل درک….

 

– یه چیز بی‌ارزش… تو بهش فکر نکن اون روانیه.

 

حین خروج، بعد از گذشتن آرامش مردی که همراهمان بود، دست روی در می‌گذارد و اجازه‌ی خروج به من نمی‌دهد.

 

– خواهرتون رو صحیح و سالم برمی‌گردونم مزون. شما برگردید داخل لطفاً.

 

با خشم نگاهش می‌کنم و آرامش با گیجی نگاه بینمان می‌چرخاند.

 

– چی شد؟!

 

لبم را تر می‌کنم.

حال نرمالی ندارد و تهدیدهای امید انگار کار خودش را کرده و او را ترسانده بود.

 

انگشتم را مقابل نگاه مرد جوان تکان می‌دهم و از بین دندان‌هایم می‌غرم.

 

– آب تو دل خواهرم تکون بخوره روزگارت رو سیاه می‌کنم… به خدا قسم که می‌کنم.

 

سرش را تکان می‌دهد و دستش را از روی در برمی‌دارد.

 

– نمی‌خوره، نگران نباشید.

 

سمت آرامش برمی‌گردم و بدون اینکه بدانم عاقبتم چه می‌شود، به او اطمینان می‌دهم.

 

– بهت زنگ می‌زنم.

 

 

 

آرامش که می‌رود به داخل ویلا برمی‌گرد و در را با تمام توانم می‌کوبم.

با قدم‌های بلند خودم را به سالن رسانده و صدایم را بالا می‌برم.

 

شاید مسخره به نظر برسد ترس از او تا حد مرگم و تکه‌تازی‌هایم مقابلش…

 

– چرا دست از سرم برنمی‌داری روانی؟!

 

مغز بادام توی دستش را توی دهانش پرت می‌کند و حین جویدن، بی‌تفاوت به سؤال من، چشمک می‌زند.

 

– فکر کردی می‌خوام به خواهرت تجاوز کنم؟!

 

مغزم گر می‌گیرد و او با قدم‌هایی بلند و آرام، خودش را به من می‌رساند

 

– بهت که قبلاً گفتم خوشگلم، کسی که محتاج سکس با منه، جنس مقابله… مالی نیستین که بخوام بهتون تجاوز کنم.

 

– دندان‌هایم روی هم کلید می‌شوند و انگشتانم مشت محکمی می‌سازند که عجیب دلش می‌خواهد روی فک تراشیده‌ی او فرود بیاید.

 

– تو یکی از زیر مقررات و قانون‌های امید شایگان زیر سیبیلی رد شدی.

 

– در جریان اینکه یه جورایی دوباره می‌خوای باهام این کار و کنی نیستی؟!

 

مغز دیگری توی دهانش می‌فرستد و با ابرو اشاره می‌کند

 

– مقنعه‌ت رو دربیار…

 

نفسم توی گلویم گیر می‌کند و دستم با ترس روی سینه‌ام می‌نشیند…

 

– در جواب سؤالت هم باید بگم قرار نیست زوری باشه، پس تو هم می‌تونی لذت ببری.

 

با نیشخند، چشمک دیگری می‌زند و مغز بادامی که بین انگشتانش قرار دارد را سمت لب‌هایم می‌آورد

 

– البته بعید می‌دونم زیر من به کسی خوش نگذره، درسته یکم سکس خشن رو می‌پسندم، ولی چون تویی مراعاتت رو می‌کنم.

4.3/5 - (49 امتیاز)
[/vc_column_inner]
پارت های قبلی همین رمان

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest
1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Hasti
1 ماه قبل

حالم از این امید بی حیا بهم میخوره
هی همش میگه سکس سکس عوزی اشغال

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x