〰〰〰〰〰
– نمیخوایم برگردیم تهران؟! اصلان خان چند بار بهم زنگ زده!
کام عمیقی از سیگارش میگیرد و روی عکس دخترک زوم میکند.
تاپ مشکی رنگی به تن دارد و نیمی از موهایش را بالای سرش بسته است.
موهای بلند و مشکی رنگش روی بازوها و شانههای عریانش ریخته و میخندد.
خندهای زیبا که دندانهایش را به نمایش گذاشته و نگاه خاکستری رنگش را براق کرده است.
– امید؟
روی لبهای گوشی و صورتی رنگش زوم میکند و کام عمیق دیگری از سیگار میگیرد و فیلترش را توی جاسیگاری خاموش میکند.
زیادی خاص و زیبا بودند، آنقدر که دلش بخواهد بین دندانش بگیرد.
– امید چیو نگاه میکنی تو گوشی دو ساعته؟! من دارم با دیوار حرف میزنم؟
با اکراه نگاه از چهرهی جذاب و خواستنی دخترک عاصی میگیرد و پر از اخم به رهام نگاه میدوزد
– چیه؟!
رهام قدمی سمتش برمیدارد
– اصلان خان زنگ زده بود بهم. کی برمیگردیم تهران؟
سیگاری از توی پاکت مشکی رنگ بیرون میکشد و با نگاه، به رهام دستور میدهد فندک بزند و رهام، بعد از نفس عمیقی که میکشد، فندک را زیر سیگارش میگیرد و آتش میزند.
پک محکمی میزند و بعد از کمی مکث دود را از راه بینیاش بیرون میفرستد
– فعلاً برنمیگردیم، اگه باز زنگ زد بگو اومدیم تعطیلات…
نیشخند میزند و نگاهش را دوباره بند صفحهی گوشیاش میکند.
– این جا جای خوبیه برای حال کردن.
– امید داری ریسک میکنی! میدونی اگه رسانهها بفهمن چی میشه؟!
نگاه خمارش را به رهام میدوزد و خونسرد و بیتفاوت، پچ میزند.
– پس تو چیکارهای؟! نباید اجازه بدی همچین اتفاقی بیوفته.
رهام با تأسف سرش را به چپ و راست تکان میدهد و امید خیره به تصویر دخترک خندانِ توی عکس، قوطی کاغذی کادوپیچ شدهای سمتش هل میدهد.
– این بسته رو برسون خونهاش. به هیچ وجه درش رو باز نکن و بسته رو جز خودش به هیچ کس نده… فقط خودش… اما وانمود کن برات مهم نیست کس دیگهای هم بسته رو تحویل بگیره. متوجهی؟
رها متعجب بسته را برمیدارد و نگاه به ظاهر زیبایش میدوزد، ظاهری با کاغذ کادوی قرمز براق…!
– توش چیه؟!
اخم کرده قفل گوشیاش را میزند و میایستد
– داخلش چیزیه که جز اون دختر نباید هیچ کسی ببینه، حتی تو! پس دخالت نکن و رو کاری که ازت خواستم تمرکز کن.
رهام با تأیید سر تکان میدهد و او سمت پلهها قدم برمیدارد. رهام از پشت نگاهش میکند.
– بگم یکی بیاد ماساژت بده؟!
شانههایش را به پشت میدهد و روی پلهی اول میایستد…
– نه! نمیخوام کسی رو…
میگوید و پلهها را با آرامش خاصی بالا میرود. به محض ورود به اتاقش پیراهنش را از تنش درمیآورد و وارد سرویس حمام میشود.
شلوارک مردانهی ورزشیاش را از تن میکند و زیر دوش میایستد.
حتی نگاه کردن به آن عکس لعنتی هم با هورمونهای مردانهاش بازی میکرد و احساس خواستنش را بیشتر میکرد.
اهرم آب را میفشارد و آب با فشار روی سرش فرود میآید…
دخترک را زیر تنش، بین بازوانش میخواهد…
پلک میبندد و دستانش را به دیوار شیشهای، قسمت دوس تکیه میدهد
بارها تنش را میان بازوانش، توی هر حالی تصور میکند…
مغزش انگار بدون فکر عمل میکند…
دمای آب را پایین تر میآورد و آب سر باعث میشود نفس عمیق و بلندی زیر آب بکشد و تن داغش کمی سرد شود.
نمیتوانست آن دخترک را از ذهنش دور کند…
نگاه لعنتیاش انگار توی مغزش حک شده بود…
تنش مانند یک معتاد، خمار تن او بود…
– باید از ذهنم بندازمت بیرون دختر مدرسهای… زودتر بیا و تمومش کن…
دوشش را با همان افکار بی سر و ته میگیرد و با همان حولهی دور کمر تنش را روی تخت پرتاب میکند.
گوشیاش را برمیدارد و دوباره روی عکس دخترک چشم خاکستری زوم میکند…
اینبار صفحه را پایینتر از لبهایش میکشد…
روی گردن سفیدش مکث میکند و زیادی مکیدنی و کبود کردنی نبود؟!
صفحه را پایینتر سر میدهد…
درست جایی بین جناق سینهاش…
بر خلاف سنش سینههای توپر و گردی دارد که حتی توی عکس هم مشخص است.
خط سینهاش آتشی توی دلش میاندازد خاموش نشدنی…
با لرزیدن گوشی بین انگشتانش نگاه خمارش به گوشهی صفحه کشیده میشود و دیدن اسم «خوشگلم » نیشخندی روی لبهایش مینشاند.
بلافاصله جواب نمیدهد…
اجازه میدهد دخترک خودخوری کند و بعد از ثانیه بالاخره انگشتش را روی آیکون میلغزاند و گوشی را به گوشش میچسباند…
صدای لرزان و پر اضطراب دخترک به نیشخندش عمق میدهد و با تفریح دست زیر سرش میبرد
– تو… تو چطور جرأت میکنی؟!
چشم باریک میکند…
گوشه ی چشمانش چین میافتد و تنش، آن تن نحیف و شکستنی را بین بازوانش میخواهد….
– چی شده خوشگلم؟!
صدای دخترک خفه به گوشش میرسد…
– این چیه برای من فرستادی؟
دلش بلند خندیدن میخواهد و اما تنها به زدن نیشخند افاقه میکند…
– اون شورت خودته که خوشگلم، سوتین ستش هم پیش منه… گفتم هر دومون یه یادگاری از اون شب داشته باشیم.
– چطور میتونی اینقدر پست باشی تو؟!
از روی تخت بلند میشود…
سمت کمد لباسهایش قدم برمیدارد و در جواب دخترک پچ پچ میکند
– داره مهلتی که بهت داده بودم تموم میشه خوشگلم… ثانیهها داره میگذره… گوش کن…
مکث میکند
– تیک تاک… تیک تاک… به همین سادگی داری وقت رو از دست میدی خوشگلم.
صدای دخترک میشکند و اخمی غلیظ بین ابروهای او جا خوش میکند…
یک رابطهی یک ساعته با او تا این حد عذاب آور است؟!
– خواهش میکنم، همه چیزم رو ازم گرفتی… چرا دست از سرم برنمیداری؟!
خسته از شنیدن حرفهای تکراری گوشی را از گوشش فاصله میدهد و دهانهی گوشی را به لبهایش میچسباند…
– تا دوازده شب وقت داری خوشگلم…
دخترک هق میزند و او تماس را با بیرخمی قطع میکند.
نمیتواند بیخیالش شود…
بارها تلاش کرده و به نتیجه نرسیده…
با دور بودن و جنگیدن نمیتواند با حس خواستنش مقابله کند…
عطشش را تنها با روش خودش میتواند خاموش کند…
تیشرت و شلواری بیرون میکشد و روی تخت میاندازد، قبل از درآوردن حوله لما پیامکی به دخترک میفرستد…
« به نفع خودته زودتر بیای و تمومش کنیم… زمان هر چی بگذره خروج از اون خونه برای خودت سخت میشه خوشگلم.»
مقابل میز بار، روی صندلیهای پایه بلند مینشیند و اما دلش نمیخواهد قطرهای مشروب بخورد…
امشب را میخواهد ناب ناب باشد…
بدون هیچ الکلی..
بدون هیچ مستی و فراموشی…
منتظر دخترک میماند و میماند…
تا جایی که بالاخره در باز میشود و او با همان صندلی سمت ورودی سالن میچرخد…
هنوز هم کلیدهای ویلا را دارد یا نگهبان در را برایش باز کرده است؟!
دخترک با نگاهی سرخ قدم سمتش برمیدارد و با هر قدم، لرزش تنش واضحتر به چشم میآید…
نیشخند میزند و طبق هر بار رویاروییاش، اندام دخترک را از نظر گذرانده و نگاه وحشیاش را توی نقرهفامهای اشکیاش قفل میکند…
– داری میری پیشواز مرگ؟! این چه سر و ریختیه؟!
دخترک گونههای خیسش را پاک میکند و امید از روی صندلی بلند میشود…
– نچرالی درست، ولی یه رژ لب که میتونستی بزنی به اون لبهای رنگ پریدهت…
دخترک که با نفرت نگاهش میکند، گوشهی چشمانش دوباره چین میخورد و دست توی جیبهای شلوارش فرو میکند…
– برو تو اتاقم آماده شو…
تن دخترک میلرزد و با بغض پچ میزند
– آمادهی چی؟!
امید با تفریح کمرش را خم میکند…
خیره میشود توی آن نقرهفامهای اشکی
– سکس دیگه! میخواستی آمادهی چی بشی؟!
لبهای صورتی رنگ آلاله میلرزد و نگاه خمار امید روی لبهای خیسش سر میخورد.
مغزش را انگار جانوری تیز دندان میجود…
دندانهایش را روی هم میفشارد و کشیدن آن لبهای لرزان و صورتی زیر دندانهایش آتش میشود به جان مغزش…
سرش را بیشتر کج میکند….
تا جایی که صدای کوبیدن قلب کوچک دخترک را میشنود و نگاهش را اما از لبهایش جدا نمیکند.
– چرا بغض داری؟!
آلاله بیشتر میلرزد…
هرم نفسهای داغ و ملتهب امید توی صورتش حکم مرگ را دارد برایش…
دست دراز میکند و بیتفاوت به لرز بیامان تن دلبر مظلوم و شکستنی، شالش را از دور گردنش باز میکند…
بوی نعنا و سیگار نفسهایش، نیروی دخترک را بیشتر تحلیل میبرد و بغضش را نفسگیرتر میکند.
– ازت سؤال پرسیدم خوشگلم.
دخترک هقی کیزند و امید با خشونت شالش را میکشد…
طوری که موهای آلاله از بند کلیپس آزاد میشود و موجی از سیاهی روی شانههای نحیفش سر میخورد.
– گریه نکن…
از بین دندانهایش امر میکند، آلاله توی خود جمع میشود و هقهایش را توی گلویش حبس میکند.
نگاهش حریصانه روی موهای افشان و شلاقی دخترک میچرخد و نفسش را کلافه بیرون میدهد…
حتی بوی شامپویش هم مانند خودش و تنش و نگاهش، ناب و خاص است…
– نظرم عوض شد…
دست بزرگ و مردانهاش بین موهای بلند و پر حجم آلاله میلغزد و چیزی توی دلش میجوشد…
چیزی شبیه شهوت و خواستن…
دلش میخواهد اسمش را همین بگذارد. شهوت… هوس…
موهای نرم و لطیفی دارد اما حتی لطافت موها هم نمیتواند خشونت او را کنترل کند…
یکهو دست مردانه و بزرگش بین موهای بلند آلاله چنگ میشود و تن نحیف و سکسیاش را سمت خودش میکشد.
– میخوام خودم لختت کنم…
آلاله پر از وحشت و نفرت و حقارت پلک میبندد و امید دیوانه وار سرش را جلو میکشد…
هوووم!!!!
بوی تنش هم ناب است و شهوتناک…
نفس میکشد…
حریصانه و پر از خشونت عطر تن دخترک را نفس میکشد و با هر دم و بازدم، بیشتر مشتاق میشود به ادامه دادن…
– منقبض نکن خودت رو… خودت رو بسپار به من…
آلاله با حسی بد، دست روی سینهی پرتقلای مرد میگذارد و ملتمس پچ میزند
– التماست میکنم…
امید اما مست و دیوانهوار دست دخترک را پس میزند و تن لرزانش را به خودش میچسباند…
این عطر لعنتی شامپو و تن آلاله، حتی بیشتر از آن الکی هشتاد درصد لعنتی مست کنندهتر است.
– من و سگ نکن… رام شو…
«پارت یکشنبه هم روش گذاشتم»
چه روزایی پارت گذاری میشه؟؟؟
دیگه پستات رو نمیخونم دیر به دیر میزاری
باید امشب پارت میومد پس چرا نیست
😑
کمه
پارت جدید میقااام😐🔪🔪🔪
واقعا یعنی این الان پارت یک شنبه هم روشه واقعا که دیگه نمیدونم چی بگم