رمان آووکادو پارت 3

 

 

با چشم‌های گشاد شده، بین فضای نیمه تاریک آشپزخانه نگاهش می‌کنم و برق نگاه آبی رنگش تمام تنم را می‌لرزاند…

 

می‌خندد و بدون تعادل روبرویم روی زانویش می‌نشیند…

 

– سنجاب کوچولوی من فکر کرده می‌تونه من و بپیچونه؟

 

دهان باز می‌کنم چیزی بگویم و اما صدایی تولید نمی‌شود جز ناله‌ای بیچاره‌وار و او همانطور که نگاه مخمور و چندشش را، توی تاریکی در چهره‌ام می‌چرخاند، لبش را تر می‌کند

 

– اومدی به امید شایگان سرویس بدی دختر خشایار؟ چیه؟ نکنه دلت واسه زیرم له له زدنت تنگ شده؟!

 

نفسم سخت و مرتعش بالا می‌آید و بیشتر به بدنه‌ی چوبی جزیره می‌چسبم و اشکم می‌چکد…

 

– من… من…

 

بیشتر سمتم خم می‌شود و من بی‌اراده جیغی می‌کشم که با کوبیده شدن لب‌هایش روی لب‌هایم خفه می‌شود…

 

تک تک اعضای تنم می‌لرزد از ترس و وحشت و او بی توجه به حال خراب من، گازی از لب زیرینم می‌گیرد…

 

– اوف چه عطر و بویی داری ساره! قبلاً چرا اینقدر س*کسی ندیده بودمت دختر خشایار؟!

 

دست‌هایم را روی سینه‌ی ستبر و لختش می‌گذارم تا به عقب هلش بدهم و او اما مهارم می‌کند

 

– قبلاً جفتک نمی‌نداختی که! مثل یه سنجاب کوچولو خودت رو بهم می‌مالیدی تا تحریکم کنی و من جرت بدم، یادت رفته؟

 

– تـ… تو… تورو… خدا… ولم کن… من… من… ساره…

 

با خشونت، قبل از اینکه جمله‌ی تکه تکه‌ام تمام شود، شال خیسم را از روی سرم می‌کشد…

 

– ادا نیا دلبر هات… می‌دونم داری له له می‌زنی واسه خوابیدن زیر دوست پسر مایه‌دارت.

 

 

 

با گریه و صدایی که بخاطر شوک و وحشت تکه تکه‌ است می‌گویم

 

– آقا من اونی نیستم که فکر می‌کنید، من… من ساره نیستم…

 

بی‌تفاوت به هق هق من، یقه‌ی مانتوام را می‌کشد و کف دستش را محکم روی سینه‌ام می‌کوبد…

 

– اوه شت… سی*نه‌هات چه بزرگ شده! دوست پسر جدیدت برات می‌ماله؟ واسه من طاقچه بالا می‌نداختی و آه و ناله می‌کردی واسه بقیه هرزه‌گی می‌کنی؟

 

زبانم از وقاحتش به کامم می‌چسبد…

حرف‌هایش…

حرکات ماهرانه و پر از خشونت دست‌هایش روی بالا تنه‌ام تمام نیرویم را تحلیل برده و چیزی تا سکته ندارم که عقب می‌کشد…

 

اما درست وقتی که می‌خواهم از زیر دستش فرار کنم تنم را روی سرامیک‌های سرد آشپزخانه پرت می‌کند که جیغ بلندی می‌کشم…

 

– لیاقت نداری عین آدم باهات سکس کنم سنجاب کوچولو… باید یه زن خیانت کار و که شب‌ها زیر دوست پسرش ناله می‌کنه روزا هرز می‌پره مثل حیوون درید…

 

لگ کلفتی که به تن دارم را با همان خشونت از تنم درمی‌آورد، دست و پا می‌زنم و بازوهایش را چنگ می‌زنم و اما او انگار کور و کر شده…

 

نه صدای التماس‌هایم را می‌شنود، نه بیچارگی و زجه‌هایم را می‌بیند…

فقط برجستگی‌های تنم را با خشونت و هوس لمس می‌کند و حرف‌های رقت انگیز می‌زند…

 

– عجب چیزی بوده دختر خشایار خان! نکنه رفتی پروتز کردی سین*ه‌هات رو؟ قبلاً همچین نبودن که!

 

 

 

حالم از حرف‌هایش به هم می‌خورد و او بین تقلاهای من، تیشرت را هم از تنم درمی‌آورد…

 

– ولم کن عوضی… تو رو خدا ولم کن من ساره نیستم…

 

نگاه آبی و عصبی‌اش توی فضای نیمه تاریک آشپزخانه قفل نگاه ملتمسم می‌شود و از بین سایش دندان‌هایش می‌غرد

 

– زر زدنات رو تموم می‌کنی یا نه؟

 

سوتین صورتی رنگم را که بالا می‌دهد هق بلند و از ته دلی می‌زنم و او همانطور که تنش را روی تنم می‌مالد لب می‌زند

 

– مثل همیشه حال کن که ساخته شدی واسه زیر خواب امید شایگان بودن ساره…

 

به محض تمام شدن حرفش، لب‌هایش را روی سینه‌ام می‌گذارد و دستش را پایین شکمم سر می‌دهد

 

– می‌بینم که خودت و سابیدی و اومدی!

 

نیشخند می‌زند و روی پاهای لختم می‌نشیند…

نگاهش به تنم نگاه گرگیست که به شکارش زل زده و قرار است به زودی تنش را بدرد…

 

یک بار دیگر التماس می‌کنم…

برای اولین بار جلوی کسی اینقدر حقیر شده‌ام و التماسش می‌کنم اما ناموس و شرفم بیشتر از این‌ها ارزش دارد

 

– تو رو جون مادرت ولم کن…

 

فکش قفل می‌شود و با خشونت و عصیان به لباس ریزم چنگ می‌زند و توی تنم پاره‌اش می‌کند

 

جیغ می‌کشم و کمک می‌خواهم و او با خشونت بین پایم چنگ می‌زند

 

– ناله کن فقط… مثل همیشه…

 

خودش را روی تنم می‌کشد و نفس‌های داغ و ملتهبش سر شانه‌های لختم را لمس می‌کنند…‌

 

– داری به امید شایگان سرویس می‌دی ساره!

 

حرکتش روی تنم باعث می‌شود جیغ دلخراشی بزنم و او با شهوت، سرش را توی گردنم فرو می‌کند

 

– هووم! چرا قبلاً نفهمیده بودم اینقدر محشری تو دختر؟ زر زر نکن بیخ گوشم بذار حال این تن سکسی رو ببرم…

3.9/5 - (52 امتیاز)
[/vc_column_inner]
پارت های قبلی همین رمان

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest
0 دیدگاه ها
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x