رمان آووکادو پارت 5

 

 

کف دستم را محکم روی گونه‌ام می‌کوبم و صدای لرزانم بالا می‌رود.

 

– بیدار شو آلا… بیدار شو…

 

هق می‌زنم و دیگر اهمیتی ندارد اگر صدایم توسط نگهبان کنار در شنیده شود… پاهایم جانی برای ادامه دادن ندارند و نفس نفس می‌زنم از حجم دردی که دارم…

 

نگهبان با چشمان گرد شده نگاهم می‌کند و من اما با گریه و زانوانی که می‌لرزد خودم را بالاخره به در می‌رسانم…

 

باز کردن در، با دستانی که می‌لرزد و نایی ندارد، سخت است و اما من سرسختانه سعی در باز کردنش دارم که حضور شخصی را کنارم حس می‌کنم.

 

وحشت‌زده عقب می‌کشم و جیغی می‌کشم که مرد دست بلند می‌کند

 

– نترس، می‌خوام در و برات باز کنم.

 

سپس زیر لب نجوا می‌کند

 

– خدا ازت نگذره آقا… با دختر مردم چیکار کردی که صد و نود درجه با اونی که داشت میومد فرق کرده؟!

 

بغضم می‌گیرد از اینکه مرا با آن دختری که روی تخت امید شایگان، جیغ‌های پر لذت می‌کشید و ناراضی به نظر نمی‌رسید مقایسه می‌کند.

 

در را برایم باز می‌کند و می‌پرسد

 

– ماشین داری؟ یا زنگ بزنم آژانس؟

 

بی‌اهمیت به سؤالش، خودم را از خانه‌ی ویلایی بیرون پرت می‌کنم و باران همچنان می‌بارد.

 

کاش از دست حسام فرار نمی‌کردم…

کاش سوار ماشین این هیولای معروف نمی‌شدم…

کاش توی باران خیس می‌شدم و می‌مردم، اما پا توی خانه‌اش نمی‌گذاشتم.

 

 

 

به خانه که می‌رسم پر هستم از بغض و ترس و قرار بود چه جوابی به مردی که چشم دیدنم را نداشت بدهم؟!

 

مرا به امید اینکه در خانه‌ی حسام آشپزی می‌کنم و برایش عشوه می‌ریزم از خانه بیرون فرستاده بودند و حالا برگشته بودم…

 

بدون عفت و دخترانگی‌ام برگشته بودم…

 

دستم را روی سینه‌ام چنگ می‌کنم و آرام پچ می‌زنم

 

– مامانت هست آلا… خواهرت هم هست، اونا باورت می‌کنن. کمکت می‌کنن.

 

انگشتم که روی زنگ بلبلی خانه می‌نشیند، تنم می‌لرزد و شانه‌ام را برای تحمیل وزنم، به دیوار تکیه می‌دهم.

 

صدای بلند ماجد لرز به جانم می‌اندازد و نفسم از ترس می‌گیرد…

اگر می‌فهمید مرا توی همین حیاط دار می‌زد.

 

– کیه؟!

 

لب باز می‌کنم و اما صدایم درنمی‌آید…

من از این مردی که از نه سالگی شده بود آقا بالاسر من و خواهر و مادرم در حد مرگ می‌ترسم. از نگاه‌هایش، از صدای بلندش وحشت دارم.

 

در را شاکی باز می‌کند و با دیدن من، با قیافه‌ی نالان و ترکیده، ابروهای کلفتش در هم قفل می‌شود و نگاهش کوچه را از نظر می‌گذارد.

 

– اون حسام مادرخراب این وقت شب ولت کرده تو خیابون؟

 

چانه‌ام بیشتر می‌لرزد و زانوانم چیزی تا سقوط ندارند…

به زور لب باز می‌کنم و پچ می‌زنم

 

– من و رسوند رفت.

 

باور نمی‌کند، اما تن بزرگش را از مقابل در کنار می‌کشد تا وارد حیاط شوم و من پرده‌ی آبی رنگ جلوی در را کنار زده و داخل می‌شوم.

 

– هی! صبر کن ببینم، کجا سرت و انداختی پایین داری می‌ری؟

 

پاهایم به زمین می‌چسبند و نفسم بالا نمی‌آید…

 

در را می‌بندد و دوباره راهم را سد می‌کند

 

– این چه وضعشه؟ چرا سر و ریختت این شکلیه؟ باز پریدی به اون مادر مرده؟ بنال تا سیاه و کبودت نکردم.

 

 

 

چانه‌ام بیشتر می‌لرزد و او با اخم منتظر جواب سؤالش، نگاهم می‌کند. درست وقتی که لب‌ باز می‌کنم تا بگویم با حسام دعوا کرده‌ام، صدای بلند آرامش نگاه هردویمان را به سمت پله‌ها می‌کشاند.

 

– مامان آلا اومده…

 

سرم را پایین می‌اندازم و خرامان از کنار ماجد می‌گذرم اما خیلی سریع بازویم را می‌گیرد

 

– فکر نکن این یادم می‌ره دختره‌ی پتیاره.

 

آب دهانم را فرو می‌دهم و او بعد از نگاهی خصمانه، رهایم می‌کند و من، با تمام نیرو، خودم را به خانه می‌رسانم.

 

از کنار آرامش هم با سری پایین عبور می‌کنم و خودم را دور از چشم مامان توی اتاق مشترکم با آرامش می‌اندازم.

 

از حجم عظیم بغض توی گلویم نفسم بالا نمی‌آید و وسط اتاق روی زانویم می‌افتم.

 

دست روی سینه‌ام می‌گذارم و نفس‌های مقطعم شبیه خس‌خس شده وقتی در اتاق باز می‌شود و آرامش کنارم می‌نشیند.

 

– چی شده قربونت برم؟

 

دست دور شانه‌ام حلقه می‌کند و تنم را به خودش می‌چسباند…

حس نفس‌هایش روی گردنم باعث می‌شود با وحشت پسش بزنم و تنم را تا حد امکان از او دور کنم…

 

دستان بزرگ و مردانه‌ی او را همچنان روی تنم حس می‌کنم… نفس‌های کثیف و حرامش را هم همینطور…

 

آرامش با چشمان گرد شده نگاهم می‌کند و قطره اشکی از روی گونه‌ی من می‌لغزد.

 

کف دستانش را سمتم می‌گیرد و سرش را بالا و پایین می‌کند.

 

– باشه قربونت برم، آروم باش خواهرکم.

 

لب‌هایم می‌لرزد و او آرام خودش را روی زمین سمتم می‌کشد.

 

– حسام اذیتت کرده؟

4.2/5 - (42 امتیاز)
پارت های قبلی همین رمان

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest
2 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
AVIN
AVIN
27 روز قبل

پارت بعدی کی میاد؟

2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x