رمان آووکادو پارت 66

 

 

هر چه می‌گردد و اثری از دخترک پیدا نمی‌کند، خشم و عصبانیتش بیشتر می‌شود…

 

مشتی به در سرویس بهداشتی می‌کوبد و پر از خشم از واحد خارج می‌شود.

حین سوار شدن به آسانسور با رهام تماس می‌گیرد و فشار انگشتانش روی بدنه‌ی گوشی تا حدی زیاد است که سرانگشتانش به سفیدی می‌زند

 

– جانم امید…

 

– این دختره فرار کرده… چند نفر رو بگو بگردن دنبالش…

 

– چی؟

 

با خشم از آسانسور بیرون می‌زند و فریادش نگاه نگهبان را سمتش می‌کشاند

 

– کری رهام؟ می‌گم دختره نیست… تا یه ساعت دیگه پیداش کردی، کردی. نکردی خودت هم گم و گور شو.

 

می‌گوید و تماس را قطع می‌کند. سمت نگهبان می‌چرخد که مرد بیچاره با دیدن حرکتش، سریع نگاه می‌دزدد و با کامپیوتر مشغول می‌شود

 

– بگو ماشین من و از پارکینگ بیارن اصغری…

 

نگهبان چاپلوسانه اطاعت می‌کند و امید تا آمدن ماشینش، بارها دور خودش می‌چرخد و بارها ساعت گوشی‌اش را چک می‌کند.

 

پنج ساعت پیش آپارتمان را ترک کرده و توی این پنج ساعت هر بلایی ممکن است بر سر دخترک بیاید…

 

اوی ساده که تا به حال از شهر کوچکش خارج نشده می‌تواند توی تهران از خودش دفاع کند؟

 

سوار ماشینش می‌شود و با این که نمی‌داند کجا را باید بگردد، حرکت می‌کند.

 

توی خیابان‌ها نگاه می‌چرخاند و کوچه پس کوچه‌ها را می‌گردد… تا جایی که هوا تاریک می‌شود.

 

صدای زنگ گوشی‌اش باعث می‌شود با فکر تماس رهام، سراسیمه ترمز کند و گوشی را از روی صندلی شاگرد بردارد.

 

با دیدن شماره‌ی ویلای پدری‌اش اما یاد قرار شام می‌افتد و دندان‌هایش روی هم کلید می‌شود.

 

کلافه تماس را وصل می‌کند و صدای مادرش توی گوشش می‌پیچد

 

– زنگ زدم یادآوری کنم دیر نیاین پسرم…

 

لب‌هایش را روی هم می‌فشارد و جمله‌ی نرفتن و نرسیدن و بهانه‌ها را پشت دندان‌هایش حبس می‌کند و تنها پچ می‌زند

 

– دیر نمی‌کنیم مامان.

 

 

صدای اعلان پشت خطی باعث می.شود نگاهی به صفحه‌ی گوشی بیاندازد و با دیدن شماره‌ی رهام، لبی تر کند

 

– مامان من پشت خطی دارم… دیر نمی‌کنیم دورت بگردم.

 

مادرش خداحافظی می‌کند و او تماس رهام را وصل می‌کند

 

– پیداش کردی؟

 

رهام با مکث می‌گوید

 

– آره تو پارکینگ برج بود… یکم آسیب دیده بود آوردمش بیمارستان.

 

دندان‌هایش روی هم کلید می‌شود و از بینشان غرش می‌کند

 

– کدوم بیمارستان؟

 

– امید می‌‌خوای تو برو خونه من سرمش که تموم شد میارمش… التماسم می‌کرد چیزی بهت نگم.

 

صدایش بالاتر می‌رود و مشتش را روی فرمان می‌کوبد

 

– پرسیدم کدوم بیمارستان رهام؟

 

– داره سگ لرز می‌کنه از ترس امید… اومدنت اینجا همه چیو بدتر میکنه… فردا باید دنبال برداشتن شایعات از مجازی و رسانه باشم. برو خونه میارمش دیگه.

 

پر از عصبانیت و جنون می‌گوید

 

– آدرس اون خرابشده رو بده نمیام تو… بیرون منتظر می‌مونم تا اون ابله رو تحویلم بدی.

 

رهام ناچار آدرس می‌دهد و امید با سرعت رانندگی می‌کند تا زودتر خودش را به آن دخترک نفهم برساند و حالش را جا بیاورد.

 

انتظارش توی پارکینگ بیمارستان زیاد طولانی نمی‌شود… رهام را می‌بیند که همراه دخترک قدم برمی‌دارد و نگاهش روی باند پیچیده شده دور سر آلاله ثابت میماند.

 

آلاله با دیدن ماشین آشنای امید قلبش از ترس می‌لرزد و با وحشت سمت رهام می‌چرخد

 

– گفتی خبرش نمی‌کنی؟! به خدا من و می‌کشه چرا نمی‌فهمی؟

 

 

رهام که جوابش را نمی‌دهد هق زده و قدم هایش از حرکت می‌ایستد. زانوانش می‌لرزد و وحشت خروار خروار توی دلش سرازیر می‌شود.

 

امید که حرکت آلاله را می‌بیند در ماشین را باز می‌کند و پیاده می‌شود.

دخترک با وحشت بیشتری قدم به عقب برمی‌دارد و رهام وقتی دست دراز می‌کند بازویش را بگیرد، امید صدایش می‌کند.

 

– تو می‌تونی بری رهام…

 

رهام با تردید نگاهش می‌کند و جدیت امید باعث می‌شود بی حرف عقب بکشد و اما دخترک زار می‌زند

 

– خواهش می‌کنم تنهام نزار…

 

امید با خشم سمتش خیز برمس‌دارد و قبل از اینکه دخترک بتواند به خود بجنبد بازویش را چنگ می‌زند و تنش را بی‌تفاوت به نگاه پر ترحم رهام سمت ماشین می‌کشد.

 

– لال شو تا دندونات رو تو دهنت خورد نکردم آلا…

 

دخترک خود به خود لال می‌شود و هق‌هایش را تو گلو خفه می‌کند تا گرگ درنده و وحشی مقابلش را وحشی‌تر نکند.

 

از گریه‌ی زیاد سکسکه می‌کند و امید تن لرزانش را روی صندلی شاگرد پرت می‌کند و خود ماشین را دور می‌زند…

 

داشت به رهام التماس می‌کرد تنهایش نگذارد؟! چرا؟

 

مگر قول نداده بود کاری به کارش ندارد؟

مگر برای سر نرفتن حوصله‌ی لعنتی‌اش به پدرش رو نیانداخته بود؟

مگر برای عقب نماندن از درس و مشقش از اسم و رسمش استفاده نکرده بود؟

 

دخترک نمک به حرام بود؟!

 

پشت فرمان که می‌نشیند پر از خشم است و دیوانگی…

دلش می‌خواهد دندان‌های دخترک را که از ترس به هم می‌خورند توی دهانش خورد کند…

 

حرکت می‌کند و حرکت تند و سریع ماشین باعث می‌شود آلاله جیغ خفیفی بکشد و با هق هق دستانش را به داشبورد تکیه دهد…

 

– کدوم گوری بودی؟ کی این بلا رو سرت آورده؟

 

نیم نگاهی به گونه‌ی کبود دخترک می‌اندازد و مغزش گر می‌گیرد

 

– کی دست روت بلند کرده؟

 

آلاله با لبانی که می‌لرزد سمتش برمی‌گردد…

می‌ترسد…

وحشت دارد از مردی که صورتش سرخ است و رگ‌های شقیقه‌اش نبض می‌زند…

 

وحشت دارد از رگ های روی دستان بزرگ مردی که فرمان را با تمام قدرت می‌فشارد تا دست روی دخترک بلند نکند.

 

 

صدای فریادش دل دخترک را از هم می‌پاشد و با هق هقی خفه به در می‌چسید

 

– لال شدی؟ گفتم کی دست روت بلند کرده؟

 

آلاله با وحشت و گریه می‌گوید

 

– نمی‌دونم… دو تا مرد بودن…

 

مغز امید بیشتر گر می‌گیرد و ناگهانی ناشین را کنار می‌کشد که شانه‌ی آلاله محکم با در ماشین برخورد می‌کند

 

دست دراز می‌کند و بازوی چپ آلاله را محکم بین دستش می‌گیرد و مجبورش می‌کند نگاهش کند

 

– چی می‌خواستن؟ نگام کن زر بزن…

 

آب بینی‌اش را بالا می‌کشد و نفسش تکه تکه بالا می‌آید

 

– دزد بودن… پولام رو ازم گرفتن و ولم کردن.

 

– پولت چقدر بود مگه؟!

 

آلاله به خاطر درد بی امان بازویش که میان مشت امید پودر می‌شود، چهره در هم می‌کشد

 

– پولای تو رو از توی کشو برداشتم. می‌خواستم بلیط بخرم مجبور بودم…

 

هق می‌زند و امید نفس‌های عمیق و داغ می‌کشد تا دست دور گردن دخترک حلقه نکند و آن نفس تکه پاره‌اش را نگیرد.

 

– کدوم گوری می‌خواستی بری؟

 

– نرفتم… برگشتم خونه‌ی تو…

 

فشار دستش را دور بازوس نحیف آلاله بیشتر می‌کند و آلاله با گریه روی صندلی خودش را بالا می‌کشد

 

– به خدا برگشتم… ولی وقتی ماشینت رو تو پارکینگ دیدم ترسیدم… ترسیدم برگردم و اذیتم کنی.

 

ناگهانی رهایش می‌کند که آلاله با هق هق روی صندلی می‌افتد و از درد به خود می‌پیچد

 

– نمک به حروم…

 

چز دیگری نمی‌گوید…

آن کبودی روی گونه‌ی دخترک مغزش را انگار می‌خراشد…

 

– اون بی شرفا زدنت؟

 

آلاله با صدایی لرزان جوابش را می‌دهد…

با صدایی شکسته و خسته…

 

– آره… وقتی پول و ندادم کتکم زدن…

4.7/5 - (85 امتیاز)
[/vc_column_inner]
پارت های قبلی همین رمان

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest
16 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
NGS
NGS
2 ماه قبل

نویسنده میشه لطفا پارت بزاری؟

عرشیا
2 ماه قبل

پارت جدید نداریم

خواننده رمان
خواننده رمان
2 ماه قبل

چرا پارت نمیدین

ساناز
ساناز
2 ماه قبل

چرا پارت نمیزارین

Aramesh
2 ماه قبل

چرا پارت نیست

یلدا
یلدا
2 ماه قبل

امشب پارت جدید نداریم؟

دیانا
دیانا
2 ماه قبل

پارت نداریم

لیلی
لیلی
2 ماه قبل

از نظر شما منطقی‌ترین کار برای آلاله این نیست که با امید بسازه؟ درسته که بهش تجاوز کرده و این وحشتناکه و حتی از خانوادش هم دورش کرده(از خانواده‌اش دور باشه خیلی بهتره به خاطر بابای احمقش) اما چاره چیه؟ که هی روی اعصاب امید راه بره و باعث بشه امید بیشتر حساس بشه؟ “مجبوره” که باهاش بسازه و کنار بیاد البته از نظر من(نه اینکه یهو رام بشه ولی حداقل دیگه یاغی‌گری اضافه که باعث دردسر برای خودش هست رو کنار بذاره، الان اگر آلاله میرفت امید همه جا رو دنبالش می‌گشت)

مینا
مینا
پاسخ به  لیلی
2 ماه قبل

ببین سخته خیلیم سخته خدا برا هیچ دختری نیاره درکش خیلی سخته درسته زندگیش چنان گل و بلبلم نبوده ولی حتی اگه کل دنیا رو بریزه پای آلاله بازم جبران نمیشه کاری که کرده درسته که تو مستی کرده و نمیدونسته ولی قبول کن امید حتی یبارم اظهار ندامت نکرده حتی بدتر بهش فشار آورد که دوباره انجامش بده این کارش از تجاوزش هم بدتر بود شاید اگه ازش عذرخواهی میکرد آلاله آرومتر میشد ولی اون حتی از خواهر آلاله استفاده کرد برای تحت فشار گذاشتن آلاله که تسلیمش کنه بعدم که دید نمیشه آبروش و برد میتونست با روش دیگه ای آلاله رو بدست بیاره امید هم جسم آلاله رو تاراج کرد هم روحش و کشت هم آبروش و برد بخشش اینهمه ظلم کار راحتی نیست بلکه غیر ممکنه

لیلی
لیلی
پاسخ به  مینا
2 ماه قبل

راست میگی، موافقم

هاچ
هاچ
2 ماه قبل

چرا پارت نذاشتی فاطمه؟؟

همتا
همتا
2 ماه قبل

عه پارت نداریم

ستی
ستی
2 ماه قبل

سلام نویسنده جان خسته نباشی لطفا میشه هرروز پارت بدی؟

ساناز
ساناز
2 ماه قبل

تازه داشت خوب میشد باهاتاااا

خواننده رمان
خواننده رمان
2 ماه قبل

لااقل تکلیف مهمونی روشن میشود بعد تمومش میکردی

:///
:///
2 ماه قبل

:))))))💔💔

16
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x