امیر صورتم رو نوازش کرد و گفت
_نگران چیزی نباش ملکه من
منو که میشناسی اتفاقی برام نمیفته میریم هرجایی که تو بخوای حتی اگه بگی میریم ناف تهران زندگی می کنیم ولی قبل رفتن باید این آشغالای عوضی این نامردا حساب پس بدن…
دنیا بی حساب کتاب نیست زندگی من بدتر از دنیاست هر قدمی که بر دارن باید تاوانشو پس بدن.
ملتمس به ارمین نگاه کردم و اون گفت
_به نظر من بهتره که بیخیال بشی درگیری چیزی پیش میاد دوباره روز از نو روزی از نو لیلی بیچاره میمونه و تویی که روی تخت بیمارستانی.
محکم به بازوی ارمین زدم و گفتم زبونتو گاز بگیر
با صدای بلند خندید و گفت
_لیلی اینطور عاشق ندیده بودیم که خدارو شکر به لطف جناب امیر اینم دیدیم.
امیر منو محکم بغل کرد و گفت
_ من دیگه هیچ وقت تورو تنها نمیزارم پس خیالت راحت باشه مستقیم میریم به عمارت .
خیالم راحت می کرد اما میترسیدم از رفتن به این عمارت از روبرو شدن با آدمهایی که نمی خواستم ببینمشون چون میدونستم کسی که توی عمارت ما الان داره زندگی میکنه تو اون مهمونی کذایی هر شب و هر شب بالای سر من می ایستاد و برام کف میزد اگه اون جا میرفتیم امیر بی شک می فهمید چی به چیه از ترس داشتم پس می افتادم
واقعا تحملشو نداشتم امیر که انگار به حال من شک کرده بود دستمو گرفت و گفت
_چیزی شده که من نمیدونم؟
لب گزیدم وازش فاصله گرفتم نگاهمو ازش دزدیدم میدونستم این آدم خوب میتونه حرفامو از چشمام بخونه به خاطر حضور آرمین دیگه بیشتر از این پاپی نشد
اما می دونستم تنها که بشیم تا ته این قضیه رو در نیاره بیخیال نمیشه بالاخره کارهای مرخصی انجام شد عادل وقتی فهمید داریم میریم به عمارت اونم نگران تر از من به من خیره شده .
ارمین که از نگرانی ما سر در نمیآورد متعجب بود با چشم و ابرو از من می پرسید چی شده و اینجا چه خبره
فرصت نمی شد تا براش توضیح بدم برای همین به عادل اشاره کردم تا همه چیز به آرمین بگه وقتی آرمینم فهمید اوضاع از چه قراره حالش دگرگون شد
اونم دلش می خواست مانع این رفتن بشه دلش نمیخواست امیری که تازه به هوش آمده تازه داره بیمارستان مرخص میشه وبره و اوتجا چیزی بشنوه ..
اما هر کاری که کردیم هر بهانه ی آوردیم هر دلیلی آوردیم امیر بیخیال نشد که نشد
توی مسیر عمارت بغلم کرده بود و سرم روی شونه امیر بود
هر دقیقه یکبار پیشونیمو می بوسید و کنار گوشم حرفهایی میزد که هر دختری اگر میشنید هزارباردل میداد عاشق میشد
اما من فکرم به قدری درگیر بود و ترس همه وجودمو گرفته بود که غرق به فکر و خیال بودم امیر از این همه سردی و بی خیالی من دلخور شده بود کمی از من فاصله گرفت و به بیرون خیره شد
نمی خواستم این حس و داشته باشه اما الان به قدری ترسیده بودم که نمی تونستم هیچ توضیحی بهش بدم….
جلوی در عمارات که رسیدیم واقعاً قلبم داشت از جا کنده میشد چطور باید بهش توضیح میدادم ؟
چطور باید جوابشو میدادم؟
من شکی نداشتم امیر بعد از شنیدن واقعیت ها
بهم می گفت که راضی بوده بمیره و من این کارو نکنم میدونستم اما من نمی خواستم امیر رو از دست بدم به هیچ وجه نمی خواستم از دستش بدم.
قبل از ما عادل از ماشین پیاده شد و در سمت امیر و باز کرد.
به صندلی ماشین چسبیده بودم نمی خواستم پایین بیام عادل بیچاره از منم نگرانتر بود .
ماشین آرمین پشت سرمون ایستاد و آرمین و هانا پایین اومدن .
اونا هم نگران بودن خیلی زیاد مثل من…
امیر از این همه نگرانی سر در نمیآورد بدون حرف به سمت عمارت رفت نگهبانا ؛ نگهبان های قدیمی بودن با دیدن امیر در باز کردن و اون وارد شد پشت سرش راه افتادم پاهام میلرزید…
وارد ساختمون که شدیم چرخی توی سالن بزرگ طبقه پایین زد و با صدای بلندی عُمَر شیخی که اونجا زندگی میکرد و صدا زد .
کمی که گذشت عمر ناباور از پله ها پایین اومد و با دیدن امیر سرتا پاشو از نظر گذروند خشکش زده بود باورش نمی شد که امیر بیدار شده و الان سالم و سرحال جلوی روش ایستاده باشه
امیر توی سالن دوری زد گفت
_که وقتی من نیستم دست روی عمارت من میذاری ؟
فکر کردین امیر می میره و دیگه نمیاد نه!
اما من هفت تا چون دارم یکیش رفته تا الان و۶ تایی دیگش برام مونده میفهمی که چی میگم؟
حالا برام توضیح بده چه جرأتی تونستی قدم توی خونه ی من بزاری؟
خونه ای که در نبود من مال زن و بچه ی من بوده !
شیخ عمر کمی مکث کرد کمی فکر کرد و خودشو جمع و جور کرد از پله ها پایین اومد نزدیک امیر شد اما نگاهش به سمت من بود با یه نگاه خاصی بهم خیره شده بود انگار داشت میگفت برگ برنده ما زنته گه کنارت ایستاده
دلم می خواست التماسش کنم تا حرفی نزنه تا امیرو بعد از این همه وقت دوباره عصبی و ناراحت نکنه اما اون نزدیک ترشد و گفت
_من که کاری نکردم من خونه تو گرفتم اونم به خاطر بدهی که داشتی و فک میکردم نمیای و خونه تو بجای بدهیم برداشتم
اما خبر داری شیخ هاتف چیکار کرده برای من گردن کلفتی نکن امیر از اون بپرس!
بپرس زنت چیکارا که نکرده وقتی تو بیهوش بودی!
دیگه پاهام واقعا جون نداشت دیگه نمیتونستم بایستم پس وا رفته روی زمین نشستم
امیر نگاهش سمت من چرخید به قدری عصبی بود که تا به حال ندیده بودم به سمتم اومد
عادل تا خواست براش توضیح بده و مانعش بشه اون وکنار زد نزدیکم شد کنارم روی زمین نشست با اون چشمای که ازشون خون می بارید بهم خیره موند
و پرسید:
این مرتیکه چی داره میگه؟
لب گزیدم و نگاهمو به کف زمین دادم نمی خواستم نگاهش کنم ناخنم وبه کف دستم فشار میدادم داشتم میمردم داشتم جون میدادم چیکار باید میکردم ؟
چی میگفتم ؟
آرمین به دادم رسید بازوی امیرو کشید و از زمین بلندش کرد و گفت
_من بهت توضیح میدم همه چیز و من میگم بیخیال لیلی شو…
آرمین و کنار زد دوباره خواست نزدیکم بشه اما دوباره بازوشو کشید و گفت
_ با من حرف بزن گفتم که من بهت میگم این دختر نمیتونه برات توضیح بده من برات بازش می کنم اگه واقعیت رومیخوای…
🍁🍁
🆔 @romanman_ir
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز ۴ / ۵. شمارش آرا ۸
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
وااااای ادمیننننننن چرا اینجوریه
رفتم قسمت ورود نام کاربری و رمز میزنم میاد بدون اعتبارinvalid nonce
ینییییی چییییییی
پارت ۱۰۴ هم تا ۲۶۳ تا کامنتا برام میاد بعد میزنه۳۶۶ میزنم روش ولی نمیااااد
این مشکل برای منم پیش اومده
اهم اهم دوستان گرام
منوفاطیما صداکنین قاطی نشیم
اون فاطمه روهم فاطمه
دیگه قاطی نمیشین
حال میکنیدازعقل مبارکم چقدکارمیکشم
ادمین کامنت های پارت ۱۰۴برای من بالا نمیاد میشه یه نگاه بندازی
سلام
خوبین؟؟؟؟منکه خوبم
چطورین چیکار میکنین ؟؟؟؟؟
سلام آزی
هیچی بیکاریم
علافیم
یاسی من دیلیت کردم🙁
سلام سلام عشقتون اومده(چه اعتماد به نفسی)
خاک تو سرتون(دور از جون)سراغی از ما نگیریدااا😐😂😂
نفس
حد اقل بزار ۵ دقیقه بگذره!
یکم دلمون تنگ شه!
گمشو بیشعور با بقیه بودم تو که همین الان باهات خدافظی کردم😂
واییی من بفکر اینم هفته دیگه اومدم تل چجوری رمانام رو پیدا کنم😭😂
خخخخخخخ
نفسی!
مییییییییلااااااااااددددددد….!!!!!
میلیییییییی….
میلووووووششششش….
میییییی…..
دو ره می فا سو لا سی…..😂😂😂😂
اون گی افتو بیار ببینیم کیه؟!
نترس vampire نیستم نمیخورمش😅😅😅
.
.سلام شهاب خوبم خوبی؟؟؟
س
منم خوبم
شهاب ببینم تو نازک نارنجی هستی؟؟؟؟🤨🤨🤨
چرا فکر کردی نازک نارنجیم
فاطی میگه من نه🤷🏻♀️🤷🏻♀️🤭😂
کم کل کل کنین😂😂😂
جا داره،
یادی بکنیم از،
یاسی خدابیامرز!
دختر خوبی بود،
رفتنت زود بود رفیق!…
هی دلمون براش تنگ شده واقعا😞
اره خیلی دختر باحالی بود☹☹☹
دلم براش تنگولیده😭😭😭💗💗💗
ار ایلین عزیزم باهم دوستیم☺
الانم که با مامان سایانی فامیلیم😂
ماراااال لعنتی بابا دار شدیم رفت نمردیم و را زدن مامانمون رو هم دیدیم ای خدااااااا مارال بیا بغلم !
سایان می اندازمت تو ترشی خیار چنبر ( خشم چنگیزی منو بیدااااار نکنید 🤣🤣🤣🤣)
پارت ۳ رو تو سایت رمان وان نفرستادی
نفرستادم ؟؟؟؟ ولی همین امروز فرستادم !
پارت یک چطور ؟ نمی دونم چرا جدیدا این مشکل برام پیش میاد می فرستم ولی واسه شما انگار نیومده و نمی تونم پارتای قبلی رو ببینم .
پارت ۳ نیست
پارت جدید این رمانه کی گذاشته میشه
البته رمان استاد خلافکار
ار خواهرم بلخره این روزم دیدیم😂اوه اوه بدبخت مادر سایان 😂😂خواهرم میگم فهمیدیم تو از کجا اورد از جوب معلوم نیست من بدبخت از کجا اورد😂
بیا بغلم بیا
این لامصبو که اینجوری کشش میدی اندازه ای هم که مینویسین تو هر پارت که اصن هیچی حداقل تند تربنویس تموم شه این رمان که به چرتتت و پرت گفته زکی
بابا حداقل رمانو یه جوری تمومش نکن ادم حس کنه به شعورش توهین شده
کیمیا خواهرم ایلین جان این مارالی که کامنت گذاشت اصلا من نیستم یه مارال جدید من اسمم مثل روز اول که کامنت گذاشتم مینویسم که من با اون اشتباه نکنید
ااااااااااا
اشتباه شد پس!
به هر حال با همه دوستیم!
ار باهم دوستیم 😄
الانم که دیگه با مامان سایانمی فامیلیم😂
سلام ایلین جان میخواستم بپرسم ک پارت جدید کی گذاشته میشه؟؟؟؟ ممنونم میشم اگه جواب بدی
سلام عزیزم
نمیدونم والا!
الان داداش قادر میگه
فاطی عشقم خوبییییی؟؟ کجای دختر ؟؟
منکه چند بار حالتو پرسیدم!😑😐…
توی واتم بهت پیام دادم دختر نبودی…!
سلام بر لیدی ها و جنتلمن ها✋🏻
خدایی خیلی زیادید نمیشه اسم برد
خب فاطمه دلایل قهرت با من رو کی میگی؟؟
و فاطمه ۲ آقا ما حال همه رو میپرسیم
جواب همه رو هم میدیم جدید و قدیم هم نداریم
فرداازامتحان اومدم
اون باهات لج کرده….خدا کمکت کنه دااش🤭😂
فاطی جون دیگه قهر نکن عجقم بیا کنار هم به خوبی و خوشی زندگیمون رو بکنیم آفرین دختر خوب…!!!😃❤
یعنی لج کنه انقدر خطرناک میشه🤭🤦🏻
نه ایلین اصراارنکن
نگاه من برادررادوشایدببخشم ولی شهابواصلا
باایدبفهمه بادکتروشاعراینده چطوربحرفه
اصلااگه مریض شدمداواش نمیکنم
یه حرف میزنم به تریپ اقابرمیخوره
والا پسرانقده لوس ونازک نارنجی ندیدم
ااااایییییششششش
فاطمه خانوم، اون پایین گفتید من ناراحت شدم از شما و…
من، برای چی باید ناراحت بشم از شما؟ شما هرچی دوست دارید من رو صدا کنید😂بعدم برای چی با من قهر کردید، من واقعا متوجه نمیشم.
مارال خانوم خوش اومدید.
فاطمه خانوم ۲ حالت تون خوبه؟، الان همه به نوعی درگیر هستند، ولی خوب من الان حال تون رو پرسیدم 😂
ابجی کیمیا، تیمور لنگ و چنگیز؟ 😂😂😂
ترکیب جالبی میشه. بعدم این سری شانس اوردم، دمپاییت خورد تو دیوار، باز برای چی هوای منو کرده بود😐😐😂😂. کو اون جذبه ی برادرانه کو؟ 😑😂
بنابه دلایلی که عرض میکنم
به شعرام خندیدین حالااین شهاب ازادبیات چیزی حالیش نمیشه
ولی من وشماکه همکاریم چرامیدونیدچقدوقت صرف شعرتون کردم
بعدشم اصلادیگه واست شعرنمیگم
بعدم یه خاهش میشع بهم لفظ خانوم ندین عادت ندارم همه بهم میگن فاطمه
دیگه عرضی نیس
ما هم خوبیم داداش شهاب روزهای تکراری رو می گذرونیم و همچنان قرص میندازیم بالا خودت خوبی ؟
فاطی کی ناراحتت کرده برم دهنشو صاف کنم ؟؟؟؟😂😂😂😂😂😂😂
اسم بگو دمپایی تحویل بگیر 🤣🤣🤣🤣
کیمیاقشنگ بزن صافش کن
این شهابه خیلی داره پیاده روی میکنه رواعصابم
دستم بنده امتحانه وگرنه میشستم مینداختمش روبند
لجبازیای منو ندیده
عه عه شعرامو مسخره میکنه اولا
ثانیاجنبه شوخی نداره هی بهش برمیخوره دوکلوم میحرفم
دیگه خیال این فاطمه خانم راحت شه
اتفاقا چند وقته شایان نیست رایا هم رفته خونه دوستاش دلم لک زده برای یه کل کل حسابی
قربون دستت
یه دمپایی بتنی لطفا
حتما
بگیر که اومددددددددددد نگی نگفتی !
قدرت دمپایی رو ندید نگیر داداش شهاب از داداش علیسا بپرس !😂😂😂😂😂😂
چطوری به این نتیجه رسیدی؟؟
باهمون عقلی که توازش استفاده نمیکنی واکبندمونده
اتفاقا در راه های عالی ازش استفاده می کنم😂
کاملامشخصه
کسی در حال شکافتن قفسه ی سینه ام بود مثل یک بختک …مثل یک کابوس…درد هایم زیاد تر می شود ، چشمانم قرمز تر می شود فکر این که دیگر در دنیا وجود ندارم تسلی بخش است . حال انقدر از خودم تنفر دارم که دیگر نمی توانم چرخش چرخه ی روز ها را تماشا کنم ، خسته ام از آرزو های شعاری ، خاطرات بایگانی ، لحظه های کاغذی ،
خسته ام از چشم انتظاری… حس می کنم نامرئی ام آدم ها مرا نمی بینند ، نادیده می گیرند و از روحم و جسمم رد می شوند . من نامرئی بودن را دوست دارم چون حس این که موجود منفوری مثل من در خیابان ها دیده می شود آزار دهنده است …
(شهاب)
…
داداش شهاب مگه من گفتم که شما گفتید بد گفته ابجی فاطمه؟؟!! هوم؟!!
اینجا همه همو میشناسن و دوستن😮😶
منم دلم خواست😐
بیا پیش خودم مارال 😂
چی میخای چی دلت میخاد
والا من که یه مدتیه اومدم تو جمعشون و دوست شدیم و فقط اینجا درارتباطیم….🤷🏻♀️
بقیه رو هم خبر ندالم🤷🏻♀️😂
اصل بده باتوهم آشنا شیم مارال جون
مارال جانم مگه ما دوست نیستیم؟!
من یه مارال دیگه ام. ۱۵ سالمه از تهران☺
کامنتارو که خوندم دیدم خیلی باحالین خدایی😍😂
بعد دلم خواست دوست شم باهاتون اگه بشه🙂
بفرما عزیز دل
جمعتون خیلی خوب و دوستانس🙂❣
فدااات عزیزم
این شما و این هم چنگیز !
آخ جوووون دوباره زن گرفتم 😂😂😂😂
اینجا زنم میگیرید؟!😂
خواهرم دوباررره میخوای زن بگیری حتما این مارال جدید چرا تو درست نمیشی اون قبلیا بس نبودن هاااا
سلام مارالیم😍😃
خوبی عزیزم به جمعمون خوش اومدی…
مرسی عزیز دلم تو خوبی؟💛
اینجا همه همو میشناسن؟؟؟😮😶
مارال عزیزم فکر کنم اجی کیمی و ایلین من با تو اشتباه گرفتن
مارال عزیزم فکر کنم اجی کیمیا و ایلین من با تو اشتباه گرفتن😅😅
آره من جدیدم اشکال نداره من آخرش یه ستاره میزنم😅
اها چه جالب من هم ۱۵ سالم خوشبختم
حالا حالا…ترشیدی…عشقم ندیدی؟؟؟!!!.حرفام نشنیدی…به من خندیدی…🤭😂
آقا من دارم میترشم این🤭😂😂😂
آیلین تو کی رل زدی…ماشالا میلادم که رل زده….
من موندم و ترک دیوارا😐😐😐😐😐
جات خالی!
از سینگلیت دراومدم آیلین!
خوش بگذره😍❤😂
من شوخی میکنم باووو من رل نمیزنم…سینگل بودم و خواهم موند😎😅
رل زدن کار من نیس نه شرایطشو دارم نه امکانشو😐😑😂
نه تروخداایلین پسرادارن خودکشی میکنن بیارلشون بشو
خخخخخخخخخخخ
فاطی حالا جا داره منم عین خودت قهر کنم هااااا😑😑😑
نه واقعا خودکشی رو که میکنن….حقشونه!!!
خب دوستمم میگه…میگه نه پا میدی نه دست!😅😅😅
مثل هاپو رفتار میکنم…خب اینجور که باشه سینگل میمونه آدم😅😅😅
منگول من فرق دارم قهرمیکنم بعدشم خجالت نمیکشی
ادم باخاهرش میقهره ااییااااا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
نفس و علی از قلم افتادن
هعی یروزی ماهم اینجا یه برو بیایی داشتیم
سلام میکنی کسی جواب نمیده
الناز واقعا حوصلم بد سررفته تو خونه زندگی من شده:
خواب خوردن خواب گوشی خواب
آیلین ها آزاده نسترن هانا فاطمه شهاب میلاد آرشام علیسا الناز نیوشا کیمی عسل ستایش زهرا ادمین و بقیه خعلی بی معرفت تشریف فرما شدین
فاطمه نو که اومد به بازار منه کهنه شدم دل آزار
هعییییییی کرونا بیا منو بگیر ببر
مرض این چه حرفیع زبونتوگازبگیر
بعدشم اگه بابودنم مشکل داری فاطمه بگو دیگه نیام
دوست ندارم موجب رنجش کسی باشم
عزیزم سلام خوبی؟؟؟؟؟😂😂😂😂
بابا فاطی چندبار سلام دادیم حالتونو پرسیدیم….😂💗
سلام قربانت لطف داری
زرنزن کی حالمو پرسیدی خدایاخاهرندادی نداادی حالایه زلزله دادی
من خودم زلزلم…😎😎😎
میدونم
سلام فاطی جان، خوبی عشقم؟
علیکم سلام
ممنون بخوبیت خوبم توچطوری
علیساجان سلام شعرت حاضره
علیساگمگشته بازایدبه سایت غم مخور
سایت داداش قادرشودروزی گلستان غم مخور
(یوسف گمگشته هست این علیساشونه)
البته بگما این شعروازروشعرمن کپی کردن فقط جاعلیسایوسف گذاشتن وکنعات
خب شعرم چطوره؟؟؟؟ پیشرفت کردم؟؟؟؟
شاعرای قبل تو سوتفاهم بودن دختر خانم
عه!..
داداش شهاب چیکار خواهرم دارید…
شعر به این قشنگی میگه…
شاعر مثل خواهرم اون موقع نبود😉😉…
مگنه فاطمه؟؟
مگه من گفتم بد میگه🤔
متلک نندازبچه جون(شهاب)
مردم نمی دونن درک ندارن توزمینه شعر
سلاممممممممممممممممممممم خوبیننننن چخبرااااااااااااااا . پارت جدید کی میاددددد .
فاطمههههههه میزنمتاااااااا بخدا من که هر روز حالتو میپرسم هم اینجا هم وات تازه واتم یه گروه زدیم توهم عضو کردم که بعدببین چقدرحالتو پرسیدم بخدا من حال همتونو میپرسم
خخخ
فاطمه ابجی یکی هم واس من بگو😆😂
باشع واسه پس فرداالناز
باهات قهرم اق شهاب
بعدشم من اسم دارم
دادا شهاب این شاعرایی که الان معروف شدن همشون یه روزی شاگرد فاطی بودن تو خبر نداشتی!😂😂😂
بروعمتومسخره کن
سلاممممممممممممممممممممم خوبیننننن چخبرااااااااااااااا . پارت جدید کی میاددددد
اجی آزی چطور مطوری؟؟…
.
ابجی آزی جوابتو دادم ولی دیه خبری ازت نشد…
ابجی اگه ابجی نسترن شمارتو داره از اون بگیرم؟
یا اگه داداش ادمین داره برام بفرسته شمارتو ابجی؟؟…
…یا ابجی میخوایی خودم شماره بدم؟☺😊..
عالی بود چه قدر زود پیشرفت کردید؟ جالبیش اینه خیلی زود تحویل دادید افرین واقعا👏🏻👏🏻👏🏻(اگه همین فرمون رو برید جلو، فکر کنم نصف بیشتر شاعرامون تنشون تو گور بلرزه. 😂😂😂شوخی بود. به دل نگرید)
تادلتم بخاداصلادیگه برات شعرنمی سرایم
بچه ها
ستایش میگه که تولدش الان نیست
۲۳ تیره
چرا الان دارین جو میدین 😕😕😕
من جلوترم۹تیرم وای بحال کسی که یادش بره
آغا خودش گفت ۲۳ ام هست من چیکار کنم آدرس دادن بلد نیس😐😐😐😐😐
گقتم ۲۳ تیر برو دوباره ببین😍😍😍🤦♀️🤦♀️
اوک یبارم اونموقع تبریک میگم😂😂😂
مال منم ۱۱ دی هست…۱ژانویه😍😍😍😍😍
تحویل سال میلادی🥳🥳🥳🥳🥳🥳
اره واقعا من ۲۳ تیر تولدمه .ولی از اینکه به فکرم بودید کلیی ممنونم😍😍😍
امیر از لیلی متنفر شد انداختش بیرون لیلی گفت لیاقت مادری سام نداری لیاقت منم نداری منم تو قلبم کشتمت امیر گذاشت رفت
ماشین هم زد به لیلی
حتما میره لیلی هم کما یا میمیره چون اخراش نویسنده گفت داره تموم میشه حتما اینجوری میشه مسخره اش در اورده نویسنده
کمی آهسته گذر کن بدنم روح که نیست
این ستون فقرات است، خم کوه که نیست
آب در چشم شما ریختن آموخت مرا
ورنه ابری که منم، اینهمه انبوه که نیست
هرگز از کشتن من بیم به خود راه نده
دل بیرحم شما اسوه نستوه که نیست
نه بزن! هرچه دلت خواست بزن تیغت را
تو که چشمت نگران دل مجروح که نیست
مرگ در باور من چیز حقیری است نترس
بزن آهسته بمیرد دل من، نوح که نیست
از ستون فقراتم برو بالا به درک
مرده را هیچ غم از شدت اندوه که نیست…
قشنگ بود👏
چرا همه میگویند
میگذرد فراموش میشود
تا بگذرد و فراموش شود درد کمی نیست …
سلام خلای تو خونه
حال دلتان چطوووور است
اونایی که ب من سلام و احوال پرسی کرده بودین سلام علیکم من خووووووبم شما خوبین
کیمی چخبره ۱۰ تا بچه؟! من کی آوردم که خودم خبر ندارم؟! نمیدونم شاید حسابش از دستم در رفته
ستایش جونی تفلدت مبااااارک
میگماااا شما از بیکاری تو خونه چطوری دووم میارین
راسی داداش علیسا چ اسمت بسی زیباست خوشمان آمد!
ستایش جون تولدت مبارک عزیزم
فاطمه منم همین سوالو پرسیدم جواب دوستان این بود که تو خونه راحت تریم😅من که دوام نمیارم
تازه اوضاع کرونا کرمانشاه افتضاحه قرمزه خدایی اگه قرمز نبود باید شک میکرد خیابونا شلوغ هیچکس اهمیت نمیده فقط ماییم که هلاک شدیم تو خونه