20 دیدگاه

رمان استاد خلافکار پارت 2

5
(1)

 

چشماش… حالت نگاهش… حتی حرکاتش هم نرمال نبود.
آرش راست می گفت این آدم بیماره.
کمربند شلوارش و باز کرد.
با ترس عقب رفتم که با صدای غرق در شهوتی گفت
_کاری با بکارتت ندارم.
خم شد و دستش به سمت شلوارم رفت… باید یه کاری می کردم.
هر چه قدر هم که این ماموریت برام مهم بود اما نباید اجازه میدادم دست کثیفش بهم بخوره.
تنش رو که روی تنم انداخت تمام حس بد دنیا به دلم سرازیر شد.
ضربه ی محکمی بین پاش زدم که حرکت دستش روی تنم متوقف شد و صورتش از درد در هم رفت.
هلش دادم که پرت شد روی تخت.
بلند شدم و بدون معطلی به کیفم چنگ زدم و بدون لحظه ای اتلاف وقت از خونه بیرون زدم و راه پله رو در پیش گرفتم.
مرتیکه ی عوضی… لاشخور لعنتی.با لاله هم همین طوری رفتار کردی!اون مظلوم بود نمی تونست از خودش دفاع کنه. خدا میدونه چه حالی شده وقتی باهاش مثل حیوون رفتار کردی.
به محض اینکه پام و از ساختمون گذاشتم بیرون آرش و دیدم که داشت از ماشینش پیاده میشد.
به سمتش پرواز کردم. با دیدن حال روزم چشماش نگران شد.
سوار ماشین شدم و با وحشت گفتم
_برو آرش.
نگاهی به صورتم انداخت و گفت
_چت شده لیلی؟
بغضم ترکید و خودم و توی بغلش انداختم و هق زدم
_حق با تو بود. اون یه مریض روانیه آرش خواست به من…
حیرت زده منو از خودش جدا کرد و گفت
_چیکار کرد باهات؟
سکوت کردم. چه احمقی بودم که چنین حرفی و به آرش زدم.
غرید
_میگی باهات چی کار کرد یا برم از خودش بپرسم؟
تند گفتم
_نه لطفا… ببین از دستش فرار کردم. ما این همه برای اجرای نقشه مون زحمت کشیدیم آرش بهمش نزن.
کلافه دستی لای موهاش کشید
_نمیشه لیلی پات و بکش بیرون. من تحمل ندارم یه آدم مریض و روانی نزدیکت باشه. تو می‌دونی اگه بلایی سرت بیاره من به چه روزی میوفتم؟
اشکام و پاک کردم و گفتم
_مواظب خودم هستم.
_اون قویه… سال هاست آموزش دیده.
تند گفتم
_منم آموزش دیدم.
_اما خودتم خوب میدونی که زورش ازت بیشتره.اون آدم جنون داره لیلی.وقتی اراده کنه باید با یکی س*ک*س داشته باشه بخوای دم پرش بشی بالاخره یه بلایی سرت میاره.
ترس به دلم افتاد… اما به روی خودم نیاوردم و گفتم
_من تا تهش میرم.

* * * *
مقنعه م و روی سرم مرتب کردم و خیره به آینه موندم
چه جون سختی بودم که با وجود کاری که دیشب باهام کرد باز امروز می خواستم باهاش چشم تو چشم بشم.
صدای غرق در خواب آرش از پشتم اومد
_هنوز مسممی که بری؟
برگشتم و گفتم
_من آره ولی انگار تو تصمیم داری گند بزنی به نقشه مون میدونی که اون روی طعمه ش زوم میکنه. اگه تو رو اطراف این خونه ببینه چی؟
بلند شد و در حالی که دنبال پیرهنش میگشت گفت
_نترس من بلدم خودم و محو کنم.
بهم نزدیک شد و از پشت بغلم کرد و گونه م رو بوسید و گفت
_دو نفر و میذارم مواظبت باشن. اون جی پی اس وصل شده بهت خیالم و راحت نمیکنه.
نفس عمیقی کشیدم و گفتم
_من می تونم مواظب خودم باشم آرش انقدر نگران من نباش. تا چند ماه دیگه وقتی لاله رو پیدا کردم همه ی اینا تموم میشه.
پی در پی گونم رو بوسید و با اکراه رهام کرد و به سمت پیراهن چروکش رفت و گفت
_دو ساله که در انتظار اینم بریم سر خونه زندگیمون. این چند ماهم روش.
لبخندی زدم. کوله م رو برداشتم و گفتم
_من میرم. تو هم صبحونه تو خوردی برو لطفا احتیاط کن کسی نبینتت.
سری تکون داد. بعد از خداحافظی ازش از خونه بیرون زدم.
از کوچه ی تنگ و باریکمون که بیرون اومدم چشمم به ماشین امیر کیان افتاد و خودش که تکیه زده به ماشینش داشت نگاهم می‌کرد.
تمام زنای محل از خونه هاشون بیرون اومده بودن و پچ پچ میکردن.
دلم نمیخواست ریختش رو ببینم اخم ریزی کردم و به سمتش رفتم.
خواستم بی اعتنا از کنارش رد بشم که سد راهم شد و گفت
_حداقل وایسا یه سلام بکن.
اخمی کردم و گفتم
_از سر راهم برید کنار.
در حالی که نگاهم می‌کرد گفت
_سوار شو با هم میریم.
_سوار شم؟ مثل اینکه شما یادتون رفته دیشب…
وسط حرفم پرید
_دیشب و با گندی که زدم برات توضیح میدم. سوار شو لطفا.

بعد از نگاه خیره و طولانی که بهش انداختم سوار شدم و گفتم
_فقط اگه میشه سریع تر از اینجا برید جلوی همسایه هام بد میشه.
سری تکون داد و ماشین و روشن کرد. از محله که خارج شد بالاخره سکوت بینمون رو شکست و گفت
_حالت خوبه؟
پوزخندی زدم و گفتم
_از این بهتر نمیشه.
نفس عمیقی کشید و گفت
_می دونم حیوون بازی در آوردم. اما میخوام برات قسم بخورم که دست خودم نبود.
با ترش رویی گفتم
_مگه میشه؟شما داشتین به من…
وسط حرفم پرید
_ببین گوش کن… نباید اینا رو بهت بگم چون دانشجومی ممکنه بری و به همه بگی اما چون برام مهمی میگم… من بیماری جنسی دارم… وقتی به اون جنون برسم فکرم از کار میوفته و باید اون لحظه…
این بار من وسط حرفش پریدم
_پس با این وضعیت باید به خیلیا تجاوز کرده باشین.
_نه… قسم میخورم که نه… من هیچ دختر باکره ای رو نمیارم توی خونم. تو رو به خاطر وضعیت بردم و اون لحظه نمیدونم چه مرگیم زد که… ازت میخوام منو ببخشی…
اگه زود قبول میکردم ممکن بود شک برانگیز باشه برای همین گفتم
_کاری که شما باهام کردین وحشتناک بود.
_و حاضرم همه جوره جبرانش کنم.
دست به سینه زدم و به بیرون خیره شدم.
مرتیکه ی زبون باز لاشی… لابد فکر کردی منم مثل اون دخترای ساده خر حرف ها و تیپ و قیافت میشم. خبر نداری که من مامور شب اول قبرتم.
ماشین رو که پارک کرد چشمم به آرمین افتاد نگاه معناداری بهمون انداخت و با چشماش بهم گفت دارم اشتباه میکنم… مثل بقیه…
پیاده شدم!کیان به سمت آرمین رفت و من بدون منتظر موندن به سمت دانشگاه رفتم.
به درک که آرمین مخالف بود… آرش مخالف بود… مامان بابا مخالف بودن…من این راه و انتخاب کردم و تا تهش می رفتم.
ته راهی که ختم میشد به نابود کردن استاد خلافکار

داشتم از کلاس بیرون می رفتم که صدام زد
_خانوم سماوات یه لحظه…
راه رفته رو برگشتم و روبه‌روش ایستادم.
صداش و آروم کرد و گفت
_برات خونه پیدا کردم.
اخم ریزی کردم و گفتم
_ممنون من نیازی ندارم.
صورتش و نزدیک تر آورد و گفت
_لج بازی نکن عزیزم. اون محله مناسب تو نیست.اینجایی که برات پیدا کردم با دو نفر دیگه هم خونه ای.
بفرما… پس میخواست لحظه به لحظه چکم کنه.
لب هام تکون خورد. اگه قبول میکردم باید تا پایان ماموریت قید دیدن آرش و بقیه رو میزدم… توی اون لحظه درست ترین تصمیم رو گرفتم و گفتم
_ولی من خونه ی خودم و ترجیح میدم.
نفسش و فوت کرد و گفت
_ندیدی اون پسره چطوره مزاحمت شد؟
نگاه چپ چپی بهش انداختم که لبخندی زد و گفت
_قبول منم اشتباه کردم. اما حاضرم تو رو پیش دکترم ببرم تا باور کنی کارم از روی عمد نبوده… حداقل بذار برای جبران به یه شام دعوتت کنم.
توی دلم عروسی بر پا شد… من و هدف قرار داده بود من… یعنی سوژه ی مورد نظر بعدیش یه دختر یتیم تنهای احمق و زود باوره.
سری با تردید تکون دادم و گفتم
_باشه.
جالبه که من خیلی خوب می تونستم حیله رو توی چشماش ببینم.شاید چون زیادی دقیق روی رفتاراش شده بودم.
پس چطور لاله…
حالا که کلاس خالی شده بود راحت تر می تونست حرفش و بزنه.
نزدیک اومد و گفت
_باشه عزیزم… شب ساعت هشت منتظرم باش

* * * *
لنز هام و توی چشمم گذاشتم و جواب آرش و دادم
_لازم نیست واسه من بادیگارد بفرستی. اون آدم زرنگیه شش دنگ حواسشم جمعه من نمیخوام بویی ببره آرش.
صدای خستش از توی اسپیکر گوشی پخش شد
_پس با دل صاب مرده م چی کار کنم که تا تو بری و برگردی وایمیسته؟
نگاهی به چشمایی که به لطف لنز سیاه شده بود انداختم و گفتم
_من مواظب خودم هستم. خودتم خوب می دونی که یک تنه…
زنگ موبایل دیگم بلند شد.خودش بود. خطاب به آرش گفتم
_دیگه قطع می کنم رسید.
نذاشتم که حرفی بزنه و تماس و قطع کردم.
کیان پیام داده بود که برسه روی گوشیم تک میزنه پس الان صد در صد رسیده.
نفس عمیقی کشیدم و خودم و توی آینه برانداز کردم.
همه ی اینا می گذره… تهش به لاله میرسم و این مرد هوس باز مریض رو دستگیر میکنم. مطمئنم

با دیدنم لبخندی زد و سری تکون داد.
خدا می دونست چه عذابی می کشم تا به روش لبخند بزنم.
کت شلوار مجلسی پوشیده بود و اندک موهاش و پشتش با کش بسته بود.
نزدیکش که شدم گفت
_از همیشه زیباتر..
لبخندی از روی شرم زدم و گفتم
_ممنون.
در ماشین و برام باز کرد و گفت
_بفرمایید پرنسس.
سوار شدم. در و که بست تا ماشین و دور بزنه و سوار شه چند بار نفس عمیق کشیدم که بوی عطر لعنتیش وارد مشامم شد.
سوار شد و ماشین و روشن کرد. با همون لحن اغوا کننده ش گفت
_مرسی که دعوت شامم و قبول کردی.از صبح برای این لحظه هیجان زده بودم…
نتونستم جلوی نیش زبونم و بگیرم و گفتم
_شما همه ی دانشجو هاتون و شام دعوت میکنید استاد؟
طوری جدی جواب داد که اگه نمی‌شناختمش فکر میکردم راست میگه.
_چشمای خودتو با بقیه ی دانشجو ها مقایسه نکن اگه امشب شام دعوتت کردم فکر نکن هر شب یک نفر کنارم نشسته نه…این شام هم به خاطر معذرت خواهیه و یه دلیل مهم تر داره که موقع سرو دسر بهت میگم
تک تک حرفاش و حفظ بودم چون لاله بارها و بارها از حرفای این بشر برام تعریف کرده بود. هه… اون به لاله هم از چشماش گفته بود..
کمی از مسیر به سکوت طی شد تا اینکه کیان سکوت رو شکست
_چند ساله کار میکنی؟
متعجب گفتم
_ببخشید؟
اشاره ای به هیکلم کرد و گفت
_بدن تو میگم… چند سال کار کردی؟
دستم مشت شد اما با خونسردی ظاهری جواب دادم
_سه سالی میشه.
با تحسین گفت
_هیکلت برای مدلینگی عالیه.اگه بخوای می تونم به یکی از دوستام توی دبی معرفیت کنم.شرکت مد داره.
نفسم بند اومد.خودشه عوضی پس به این بهانه دخترا رو میفروشه.

🍁🍁🍁🍁

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (2)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4 (8)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…
IMG ۲۰۲۴۰۴۱۲ ۱۰۴۱۲۰

دانلود رمان دستان به صورت pdf کامل از فرشته تات شهدوست 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   دستان سپه سالار آرایشگر جوانی است که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدر بزرگش او را نوه حاجی صدا میزنند دستان طی اتفاقاتی عاشق جانا، خواهرزاده ی بزرگترین دشمنش میشود چشم روی آبروی خود میبندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش می…
aks gol v manzare ziba baraye porofail 33

دانلود رمان نا همتا به صورت pdf کامل از شقایق الف 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:         در مورد دختری هست که تنهایی جنگیده تا از پس زندگی بربیاد. جنگیده و مستقل شده و زمانی که حس می‌کرد خوشبخت‌ترین آدم دنیاست با ورود یه شی عجیب مسیر زندگی‌اش تغییر می‌کنه .. وارد دنیایی می‌شه که مثالش رو فقط تو خواب…
IMG 20240405 130734 345

دانلود رمان سراب من به صورت pdf کامل از فرناز احمدلی 4.7 (9)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: عماد بوکسور معروف ، خشن و آزادی که به هیچی بند نیست با وجود چهل میلیون فالوور و میلیون ها دلار ثروت همیشه عصبی و ناارومِ….. بخاطر گذشته عجیبی که داشته خشونت وجودش غیرقابل کنترله انقد عصبی و خشن که همه مدیر…
149260 799

دانلود رمان سالوادور به صورت pdf کامل از مارال میم 5 (2)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان:     خسته از تداوم مرور از دست داده هایم، در تال طم وهم انگیز روزگار، در بازی های عجیب زندگی و مابین اتفاقاتی که بر سرم آوار شدند، می جنگم! در برابر روزگاری که مهره هایش را بی رحمانه علیه ام چید… از سختی هایش جوانه…
اشتراک در
اطلاع از
guest

20 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دریا
دریا
3 سال قبل

این آرمین چیکاره ی این یارو لیلیس؟

pouryaaaaaa
pouryaaaaaa
پاسخ به  دریا
3 سال قبل

همکارن.

دریا
دریا
پاسخ به  دریا
3 سال قبل

تا ته خوندم بالاخره فهمیدم:|الانم بار دومه کلا معتاد شدم به این سری رمان=|اولیو سه بار دومیو پنج بار اینو دو بار=|

Fati
Fati
3 سال قبل

ببخشید الان یعنی که لیلی اسم آرمینو اورد همون آرمین تو رمان عروس استاده به هم مربوطن؟

ayliiinn
عضو
پاسخ به  Fati
3 سال قبل

سلام عزیزم بله
این رمان ۳ جلده که شخصیتاش به هم مربوط هستن
جلد ۱: استاد مغرور من ( مهرداد و ترانه)
جلد ۲: عروس استاد( آرمین و هانا)
جلد۳: استاد خلافکار( امیر و لیلی)
که در اخرش تکلیف ارمین و هانا هم مشخص میشه،
و هنوز نویسنده اعلام نکرده جلد چهارم وجود داره یا نه
بازم سوالی داشتین بپرسین کمکی از دستم بربیاد انجام میدم

نها
نها
4 سال قبل

پارت ۱۳کی میاد مردم از انتظار تو اینستا پیج داری یا ن ک رمان گذاشته باشین

.......
.......
4 سال قبل

این رمان به عروس استاد مربوط میشع عایا؟؟؟؟؟؟؟

مهسا جون
مهسا جون
4 سال قبل

ادمین 5 روز شد چرا بارت 3 رو نمیزاری

reyhaneh
reyhaneh
4 سال قبل

نویسنده توروخدا تو دو فصل قبلو کامل بزلر دیگهههه

Maryam.b
Maryam.b
4 سال قبل

ادمین پارت بعدی (3)رو کی می زاری ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟چهار روز شد….

Maryam.b
Maryam.b
4 سال قبل

ادمین عزیز میشه لطف کنی از نویسنده بپرسی که اتفاقات الان استاد خلافکار باکدوم قسمت عروس استاد مطابق بوده چون توی همین پارت یع اشاره ریزی به ارمین شده

آوا
آوا
4 سال قبل

اییی شت تاااا میایم سیر بشیم پارت تموم میششه
به هر حال ممنون ادمین جان

Sara
Sara
4 سال قبل

ادمین تو رو خدا جواب بده . چه جوریه این رمان فصل سوم استاد دانشجوعه به در صورتی که همون عروس استاد تموم نشده ؟

Sara
Sara
پاسخ به  admin
4 سال قبل

مررسی *_*

رها
رها
پاسخ به  admin
4 سال قبل

حتما داره که اسم ارمین رو گفته دیگع

دریا
دریا
پاسخ به  admin
3 سال قبل

ربط داره خعلیم داره ولی ب من باشه فقط تیکه های هانا و آرمین و میخونم:\

رکسانا
رکسانا
4 سال قبل

دستت درد نکنه ادمین

shahrzad
shahrzad
4 سال قبل

سپاسسسسسسسسسس ادمین

دسته‌ها

20
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x