* * * *
با صدای زنگ ،از جام پریدم و وحشت زده به در زل زدم.
اومد خدایا… اومد.
دستای لرزونم و مشت کردم و با قدمای آروم به سمت در رفتم.
تا این مسیر کوتاه و برم کلی طول کشید.
دستم و روی دستگیره گذاشتم و با نفسی عمیق درو باز کردم.
چشمم که به چشمش افتاد یخ زدم و انگار تازه به عمق ماجرا پی بردم.
نگاهش و از پاهای برهنم بالا کشید تا به چشمام رسید.
لبخند محوی کنج لبش نشست و اومد داخل.
درو بستم و با تته پته گفتم
_اممم…شام خوردی؟
روبه روم با کمترین فاصله ایستاد و بی اعتنا به سؤالم گفت
_دیوونه کننده شدی!
به چشماش نگاه کردم،حالا که قبول کردم دیگه حق جا زدن نداشتم. به خاطر آرش!
با جلو اومدنش عقب رفتم و چسبیدم به دیوار.
دستش و کنار سرم روی دیوار گذاشت چشاش و بست و عمیق نفس کشید.
قلبم تند تند میکوبید.دستش و گرفتم و گفتم
_بیا برات چای بریزم.
دستم و کشید که صاف شوت شدم توی بغلش.انگار یه عروسک کوچیک و بدی دست یه غول.
در مقابلش دقیقا چنین حسی داشتم.
صورتش و جلو آورد و لب هاش و پر قدرت روی لب هام گذاشت.
خشکم زد.از طرفی ترس و از طرف دیگه حس ناشناخته ای داشتم که اولین بار تجربش میکردم.
لعنت به این مرد که خوب می دونست چه طوری با قلب بقیه بازی کنه!
چسبوندتم به دیوار که به خودم اومدم.اگه لج می کرد دیگه به هیچ طریقی نمیتونستم آرش و نجات بدم.تردید و کنار گذاشتم و برای اولین بار باهاش همراهی کردم.
دستام و دور گردنش انداختم و خودم و بالا کشیدم.
دست زیر پاهام انداخت و بلندم کرد با همراهی کردنم حرص رفتارش بیشتر شد.
وارد پذیرایی شد و پرتم کرد روی کاناپه کتش و در آورد و روی میز انداخت و گند زد به تمام تزئیناتم.
خم شد سمتم و دوباره لب هام و اسیر کرد.
دکمه های پیرهنش و باز کردم و دستامو روی سینه ی عضلانیش گذاشتم.
پیراهنش و در آورد نفس بریده با نگاهی خمار به صورتم زل زد و این بار سرش و توی گردنم برد و پچ زد
_چنان لذتی بهم میدی که دلم نمیخواد این لحظه ها تموم بشه.
گردنم و بوسید و نگاهم کرد.بلند شد،دست زیر پاها و کمرم انداخت و بلندم کرد.
به سمت اتاق خواب قدم برداشت و گفت
_دنیا رو به پات میریزم خانومم.
وارد اتاق شد و درو با پاش بست.
دستش روی شکمم برهنم نشست و از پشت در آغوشم کشید و آروم در گوشم گفت
_درد داری عزیزم؟
خیره به نقطه ی نا معلومی گفتم
_نه!
موهامو از صورتم کنار زد و سرش و بین شونه و سرم گذاشت و دستمو گرفت.
نمیدونم چه طور انقدر بی حس شده بودم که دیگه گارد نمیگرفتم!
چه فایده وقتی نیم ساعت قبل رسما باهاش یکی شدم؟
اونم با وجود ناتوانی جنسیش،یه رابطه ی طولانی ولی موفق…
با حرکت دست امیر روی شکمم نفسم برید. اگه اون قرص های ضد بارداری اثر نکنه و…
حتی فکرش هم غیر ممکنه! یه بچه از من و امیر…یه بچه که من مامانشم و باباش… امیر!
برگشتم به سمتش که صاف دراز کشید و منم توی بغلش جا داد
سرم درست روی قلبش نشست. قلبش آروم میزد.خیلی آروم تر از حالت نرمال.
برعکس من که صدای ضربان قلبم کلافم کرده بود.
هر چند جای تعجب نداشت. این بشر اصلا قلب نداره!
دست زیر چونم گذاشت و سرمو بالا گرفت.
کوتاه لبم و بوسید و گفت
_بعد از سالها…اولین دختری بودی که…
انگشتم و روی لبش گذاشتم و نذاشتم ادامه بده.
بوسه ای سر انگشتم زد و گفت
_بریم دکتر؟
_برای چی؟
با نگاه معناداری جواب داد
_نمیخوام مشکلی واسه بچه دار شدنمون باشه!
جا خوردم. فکر اینجاشو نکرده بودم.بدون هیچ واکنشی گفتم
_لازم نیست تو بیای من خودم میرم!
خیره نگاهم کرد اما چیزی نگفت. خواستم بلند بشم که حلقه ی دستش دورم تنگ تر شد.با اخم گفتم
_میخوام یه چیزی بپوشم سردمه!
پتو رو بیشتر روی تنم کشید و این بار کامل توی بغلش گمم کرد و گفت
_آروم بگیر الان گرم میشی!
چپ چپ نگاهش کردم و زیر لب گفتم
_خودخواه
_یعنی چی که معلوم نیست؟امیر تو به من قول دادی!قول دادی آرش و نجات میدی!
در حالی که داشت دکمه های پیراهنش و میبست با خونسردی گفت
_اوکی عزیزم اما اینکه زنده بمونه یا بمیره یا هر اتفاق دیگه ای دست من نیست. میدونی که؟اون زهر قویه و برای یه مدت طولانی تو بدنش بوده به هر حال…
متحیر گفتم
_حرف تو واضح بزن امیر!
به سمتم اومد و با دست موهامو از صورتم کنار زد و گفت
_تو به ایناش فکر نکن تو میخوای آرش زنده بمونه که میمونه.
_اما یه بلایی سرش میاد نه؟
شونه بالا انداخت و گفت
_بستگی به مقاومت خودش داره.
سرمو بین دستام گرفتم. لعنتی یه حرفم عین آدم نمیزد.
من میدونستم. می دونستم امیر به این راحتی ها ول نمیکنه.
حتما یه بلایی سر آرش میاره،خدایا دارم دیوونه میشم.
کنارم نشست و دستشو دور شونم حلقه کرد و در آغوشم کشید!
با اوقات تلخی گفتم
_ولم کن برو کلاست دیر میشه!
سرمو بلند کرد و با نگاه پر محبتی گفت
_وقتی تو این جوری ناراحتی که نمیتونم تنهات بذارم عزیزدلم
پوزخند زدم و توی دلم گفتم
_زبون باز عوضی.
چشامو بوسید که خودم و عقب کشیدم و بلند شدم. بدون نگاه کردن به صورتش گفتم
_باید برم دیرم میشه!
مچ دستمو کشید و پرتم کرد روی تخت.
خم شد سمتم و همراه با نوازش صورتم گفت
_چه طوری ازت دل بکنم؟خانومم…ملکه ی من… نفسم،عمرم،همه کسم…
لبم و بوسید و پیشونیش و به پیشونیم چسبوند و گفت
_خیلی میخوامت!اون قدری که حاضرم واست دنیا رو زیر و رو کنم.
فکر اینکه قبل از من این حرفا رو به هزار نفر دیگه گفته و حالا توی ذهنش منو خر میکنه عذابم میداد.
به صورت جذابش نگاه کردم. من رام حرفای عاشقونت نمیشم امیر کیان فرهمند. به هیچ وجه
از آسانسور پیاده شدم و چشمم به گلای ردیف شده ی جلوی خونه افتاد..
این دفعه خیلی بیشتر از دفعات قبل بود.
درو با کلید باز کردم و سعی کردم نسبت به اون گلای رز خوشگل بی تفاوت باشم.
وارد شدم و اومدم درو ببندم که کسی مانع شد.
برگشتم و با دیدن لاله لبخندی زدم و گفتم
_تو اینجا چی کار میکنی؟
پرید بغلم و گفت
_من که هر روز اینجا پلاسم آبجی جونم.
با شیطنت به گلام نگاه کرد و گفت
_آشتی کن با این آرش بابا.. انقدر گل فرستاد ورشکست شد
لبخند کم جونی زدم و چیزی نگفتم.
دو تا از سبد گلا رو برداشت و با خودش داخل آورد و گفت
_خیلی خاطر تو میخواد. ببین خونت شده باغ گل آخه کی تو این دوره انقدر واسه یه دختر گل میخره؟
روی مبل لم داد و گفت
_میشه من یه سبدشو واسه خودم ببرم؟
در حالی که به سختی ظاهر نرمالم و حفظ کرده بودم گفتم
_آره هر چه قدر میخوای ببر.
نچی کرد
_نه اون با عشق واسه تو خریده بمونه همین جا.
به آشپزخونه رفتم و خودم سرگرم دم کردن چای کردم.
حالم از شخصیتی که داشتم بهم میخورد.
با اینکه عذاب کشیدن لاله رو میدیدم بازم با امیر…
اومد توی آشپزخونه و با دیدن سفره ی جمع نشده ی صبحانه ابرو بالا انداخت و گفت
_آشتی کردی با آرش؟
بی حواس گفتم
_نه چه طور؟
اشاره به میز کرد و گفت
_مثل اینکه صبح مهمون داشتی.
هول شده تند وسایل روی میز و جمع کردم و گفتم
_یکی از بچه های اداره اینجا بود.بیخیال اونو از خودت بگو خوبی؟
با غم گفت
_نیستم…امروز که پیج امیر و چک کردم دیدم نوشته متاهل!ازدواج کرده لیلی…
حتی روی نگاه کردن به صورتشم نداشتم.
با صدای زنگ در فرصت گیر آوردم و تند گفتم
_نگهبانه..
از آشپزخونه بیرون رفتم و درو باز کردم.
با دیدن امیر خون توی رگام یخ بست.
🍁🍁🍁🍁
🆔 @romanman_ir
برای اطلاع از بقیه رمان ها و وبسایت هامون به کانال رمان من مراجع کنید
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 5
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
وااااااااااییییی این امیر چرا انقدر خره هان؟؟؟
اوووف مطمئن باشید اگه من جای لیلی بودم و توی دوراهی قرار نمیگرفتم مطمئن باشید میکشتمش😑😑😑😑😑😑😑🔪🔪🔪
دلم برای ارش خیلی میسوزه🥺🥺🥺🥺
ببخشید جواب منو اگه میخواستید بدین به ایمیلم پیام ندین چون که گوشیم فعلا خاموشه ودردسترس نیست بی زحمت اگه جوابی خواستید بدید توی همین سایتتون بهم بدید
سلام میشه زودترپارت بزارید بابا بخدا من کنکوردارم اما به خاطراینکه میخوام بدونم اخرش چیشد مغزم همراهی نمیکنه که درس بخونم توروخدا شما که فک کنم دویا10پارت دیگه نمونده حداقل یه لطفی بکنید تاهفته ی دیگه همین موقع تموم شه به خدا اگه این کاررو بکنید انگار 2000باررفتین کربلا اومدین انشالله هرچی ازخدا بخواین بهتون بده فقط توروخدا این قدر ماهارو اذیت نکنید
شایدبقیه وقت داشته باشن بیان روز به روز بخونن ولی من نمیتونم درس دارم ازطرف دیگری هم عاشق این رمان شمام توروخدا زودترپارت بزارید که حداقل تا هفته ی دیگه این رمان تموم بشه بعد رمان های دیگتون رو هرچند میخواین پارت گذاشتنتون رو طول بدین
راستی ساناز نزایید؟ فیله مگهه؟؟
فیل دیگه چیه
فکر کنم کلا خره
این نویسنده چرا همه داستاناش درمورد سادیسمی هاس 😕یا هم ناتوان جنسی ها 😐
دیگه هیچ چیزی واسه توصیف این مضخرفات به ذهنم نمیرسه فقط خااااااااک یه کامیون خااااک
یکم واقعی فیلم هالیوودی هم اینطور نیست مضخرفات که نوشتی لیلی و از نامزد مورد علاقش دور کردی تا قبل مهر هم به یه سرانجام خوب نرسوندی من دیگه علاقه ای ندارم خیلی ها هم ندارن دیگه رمانتم نمیخونم فقط اومدم نظر بزارم یه لطف کن یه نگاه افراد کانال و یه نگاه به بازدید کننده های سایت.راستی ترنم سادیسم جنسی داری خاااااک
این نویسنده چرا همه داستاناش درمورد سادیسمی هاس 😕یا ناتوان جنسی ها 😐
شاید اجاقش خرابه و شعله هاش روشن نمیشه😉😉😉😉
تو زندگیم سه تا رمان روانیم کردن به خاطر ناقص بودنشون: 1-سیگار شکلاتی 2- ببار بارون 3-عروس استاد ولی حداقل رمان اسطوره در حین ناقص بودن فوق العاده بود…
پوف رمان سیگار شکلاتی منم روانی کرد حالم از اینجور رمانایه نصفه و نیمه بهم میخوره
منم وقتی دیدم سیگار شکلاتی ناقصه خیلی خورد تو ذوقم…..خیلی رمانشو دوست داشتم
من نمیدونم این پدر و مادر لیلی کدوم گورین؟
این چه خانواده ای هست که هنوز از اتفاق های بین دخترشون با ارش خبر ندارن
بعد از 28 پارت تازه لاله وارد شده
یکم طبیعی تر بنویس
ینی قشنگ حرف دلمو زدی ایلاجان…
ینی چی شورش و درآوردین آخه چرا از آرمین و هانا نمیان واقعا که حوصلم سر رفت
این ازاین رمانتون که مسخره شده حالا کاری ندارم هرچی که هست آخرش و خوب در بیار نه مثل عروس استادکه بی سرو ته تموم شد
فایل کامل رو برای فروش ندارید؟
سلام ازاده جان
اگر لیلی تو همچین تله ای افتاده خیلی ادم باهوشی نیست
اون که میدونست امیر برای انتقام جلو اومده چرا هم خودشو نابود کرد هم خواهرشو!!
اگر علاقش به ارش باعث شد اینکارو بکنه که به نظرم راههای دیگه ای هم بود ناسلامتی پلیسه هیچ فکر و ایده ای نداشت برای حل مشکل؟
قبلا حداقل ارش مطمئن بود هیچ رابطه ای بین امیر و لیلی اتفاق نیفتاده ولی الان …. بچه هم که بیاد واویلا به حال و روز ارش
حالا نمیدونم من چرا اینهمه به ارش علاقه پیدا کردم!!!!
امیدوارم امیر در اینده لیلی دیگه حضور نداشته باشه من جفت لیلی و ارش رو بیشتر دوست دارم
وای جانت خیلی ذوق کردم طرف مخاطبت منم 😉😉
ولی من بر عکس شما زوج امیر و لیلی رو دوست دارم نمیدونم چرا ؟
شاید بخاطر مرموز بودنش باشه ولی آخرش هر چی شد همش مربوط به خلاقیت نویسندس.
نمیشه زودترپارت بزارین ؟؟؟؟؟
فکر کنم امیر میخواد با این کاراش
رابطه میون دو خواهرو خراب کنه.
سلام این داستان فایل کامل برای فروش نداره؟
نویسنده هم که به قول دوستان میاد نظرات رو میخونه میره برعکسش رو انجام میده تا دل ما رو بسوزونه
یعنی چی کی ی ادم با وجود اینکه میدونه دختره به نامزد قبلیش علاقه داره بازم اصرار به همخوابگی و بچه و … میکنه؟ غرور داشتن هم چیز بدی نیست لیلی اینهمه فداکاری میکنه اصلا ارش قراره قدردان این فداکاری باشه یا با وجود بچه ای که امیر میخواد تکلیف ارش چی میشه با لیلی؟؟؟
لیلی برای کمک به خواهرش افتاد تو بازی حالا نشسته جای همون خواهر !!! اگر لاله براش مهم بود چرا اینکارو کرد؟ اگر مهم نبود که اصل قصه زیر سواله!! به هر حال لاله قراره بفهمه که لیلی زن امیر شده اینکه بدتره حتی ممکنه بره گم و گور کنه خودشو و اون موقع لیلی هم ارش از دست داده هم لاله رو و هم قطعا خانوادش رو کمی داستان در جهت پیچیدگی دچار تزلزل شده به نظر من در هر صورت امیدوارم این داستان با پیدا کردن نقطه عطفی حداقل برای من انگیزه برای این انتظار هفته به هفته رو ایجاد کنه (اگر فایل کامل برای فروش باشه خریدارم) ترجیح میدم یهو شوکه بشم تا اینکه هر هفته اعصابم خورد بشه مرگ یبار شیون یبار
عادت دارین آدمو بزارین تو خماری ؟:|
خیلی کمع !
میشه بگیدکی پارت بعدی رومیزارید؟؟؟؟؟؟؟؟
4 روز بعد
چ خبره بابا خو یکم زودتر بزارید عههه☹
هوف قشنگ منظورتو برسون ١٢ شب از نظر تو همون فردا صبه
رمان قشنگیه ولی وقتی پارت جدید میاد باید بری ببینی پارت قبلی چی بود😢کاش پارت گزاری زود به زود انجام بشه😊
ولی ادمین انصافا خیلی دیر دیر پارت میذارین . چون دیگ مدرسع هاام شروع میشه لطفا اگ میشه فصل چهارمو زودتر بذارین والا من ب امید هانا و ارمین دارم این رمانو میخونم.
سلام ادمین جان میشه تو پیام رسان سروش هم یک کانال بزنی؟ممنون میشم.
نه امکانش نیست شرمنده
وقتی امیر از خودکشی لیلی میترسه واقعا نمیتونست از این نقطه ضعفش استفاده کنه؟؟؟حتما باید تن به خواستش میداد؟؟؟و جالبه ک مشکل جنسی امیر فقط با لیلی حل شد!!!این اراجیف چیه ک ترلان به خورد جوونا میده؟؟؟ترلان آخر با این عقاید ضد انسانیش گیر میفته ک حقشه بیمار جنسی
تدلان دیگه کیه؟؟