رمان استاد خلافکار پارت 47

 

* * * * *
#لیلی
عصبی از این طرف به اون طرف میرفت.
با خشم داد زد
_یعنی چی که هیچی؟به خونه ی من تیراندازی شده…به خونه ی من… اگه لیلی طوریش میشد چی؟
همه معنادار نگاهم کردن. سرمو پایین انداختم…
از روی دوربین ها فهمیدیم یه ماشین سیاه بوده که پلاک هم نداشته.چهار نفر توش بودن که هر چهار نفرشون نقاب داشتن.
آرش یه سری دستورات به همشون داد.
بعد از رفتنشون کلافه کنارم نشست و گفت
_دارم دیوونه میشم کار کی میتونه باشه؟
نگاهش کردم و گفتم
_کار امیره…اون به من گفت ازت دور باشم اما من…
بغلم کرد
_هیش…!
پسش زدم و کلافه گفتم
_بفهم دیگه آرش. هر بار با همیم بعدش یه اتفاق بد میوفته. اگه دیشب یکی از اون تیر ها به تو می‌خورد…
نفس عمیقی کشیدم تا گریه م نگیره.
بلند شد و عصبی گفت
_فکر کردی من نمی‌فهمم؟فکر کردی وقتی صدای شلیک اومد من چه حالی شدم؟از ترس اینکه بلایی سرت بیاد مردم لیلی. از فکر اینکه برای همیشه از دستت بدم دیوونه شدم.عذابم نده تو رو خدا…اونی که داره با جفتمون بازی می‌کنه رو پیدا می‌کنم تو این مدتم ازت می‌خوام خونه ی بابات بمونی و نیای سر کار.
چشمام گرد شد
_تو حالیته چی میگی؟ من کارم و ول نمی‌کنم خودتم میدونی.بعدشم با این کار خانوادمو در خطر نمیندازم.
منم مثل اون با لحن مطمئنی گفتم
_اونی که داره باهامون بازی می‌کنه رو با هم پیدا می‌کنیم.
لبخند محوی زد. لیلی هیچ وقت جا نمی‌زد.
* * * * * *

#هانا
با لبخند محوی به آیلا زل زده بودم.ظرف یک هفته آرمین وسایل این خونه رو عوض کرد. البته جز اتاق مشترکمون…
خودش اونجا می‌خوابید و منم توی اتاق آیلا می‌خوابیدم. این طوری احساس امنیت بیشتری می‌کردم.
توی حیاط رسما یه پارک درست کرده بود و یه پرستار برای آیلا و سه تا خدمتکار و یک باغبون هم استخدام کرده بود.
همه چی به روال سابق برگشت الا رابطه ی ما… انگار هر روز که می گذشت از هم دورتر می‌شدیم.
موبایل توی دستم لرزید. با دیدن اسم مهرداد تماس و وصل کردم
_جانم داداش؟
به جای صدای مهرداد صدای عصبی میلاد توی گوشم پیچید:
_هانا تو کجایی؟ خونه ی اون عوضی؟
ناباور پلک زدم و گفتم
_اومدی ایران؟
_آره… انقدر دروغ تحویلم دادین که طاقت نیاوردم و اومدم. الانم با مهرداد داریم میایم تو رو از اون عوضی پس بگیریم.
هول شده گفتم
_نیا…به خدا آرمین یه بلایی سرتون میاره نیا…

***************************************************

_تا کی میخوای از اون عوضی بترسی؟اون حق نداره شما رو به زور اونجا نگه داره.
کلافه شدم.آرمین کلی نگهبان جلوی در گذاشته بود، کلی دوربین…پرنده پر می زد بهش خبر میدادن و بدتر از اون اینکه شرکتش خیلی به خونه نزدیک بود.
نالون گفتم
_نیاین اینجا…
عصبی گفت
_وسایل خودت و آیلا رو جمع کن تا پنج دقیقه دیگه رسیدیم.
تماس و قطع کرد.. بلند شدم… حالا باید چه خاکی توی سرم می‌ریختم؟
می ترسیدم. از هر اقدامی می ترسیدم. از اینکه آرمین دخترم و ازم بگیره می ترسیدم.
هنوز توی شک بودم که صدای داد و بیداد به گوشم خورد.تند به سمت در دویدم و رو به نگهبانا گفتم
_باز کن درو.
خشک نگاهم کردن و یکیشون گفت
_تا آقا دستور نده نمیشه
صدای مهرداد و از پشت در تشخیص دادم. داشت با نگهبانای اون طرف دعوا می‌کرد.
با عصبانیت داد زدم
_باز کن این درو…
فقط نگاهم کردن.چشمم به اسلحه ی دور کمرشون افتاد و تو یه حرکت یکی از اسلحه ها رو کشیدم و چند قدم رفتم عقب و گفتم
_باز کن این درو!

***************************************

نگاهی به هم انداختن و درو باز کردن.
مهرداد با دیدنم یقه ی نگهبان جلوی درو ب
ول کرد و گفت
_حاضر شو هانا… تا آرمین نیومده با میلاد برو…
درمونده گفتم
_پیدامون میکنه.
محکم گفت
_اجازه نمیدم…آیلا رو بردار و باهاش برو.
خبری از میلاد نبود…با اشاره ی ابروی مهرداد حدس زدم میلاد یه جای دیگه منتظرمه.
سر تکون دادم و اسلحه رو انداختم و به سمت آیلا که روی تاب بود دویدم.
پیادش کردم که غر زد
_عه… من میخواستم بازم بازی کنم.
دنبال خودم کشوندمش و گفتم
_دو دقیقه حرف نزن آیلا…
_مسابقه ی سکوته مامانی؟
سر تکون دادم که خوشبختانه ساکت شد.
با دیدن نگهبانای در پشتی آه از نهادم بلند شد.
قبل از اینکه ما رو ببینن کنار کشیدم..
خم شدم و کنار گوش آیلا چیزی گفتم که چشماش برق زد و به سمت نگهبانا دوید.
دو دقیقه ی بعد جلوی اون در از هیچ نگهبانی خبری نبود.
با ذوق آیلا رو بغل کردم و محکم بوسش کردم
_قربونت برم که انقدر تو بازیگری ماهری!
درو باز کردم و میلاد و دیدم.
آیلا تند از بغلم پرید پایین و داد زد
_بابایی!
به سمت میلاد دوید و میلاد هم دلتنگ بغلش کرد.

*******************************************************

درو بستم و به سمتشون رفتم.نگاهم کرد. با یه دست آیلا رو نگه داشت و با دست دیگه منو بغل کرد و کنار گوشم گفت
_خوبی؟
بی اختیار اشکم جاری شد و گفتم
_نه
نگاهش هم از روی اشکام سر خورد و گفت
_تموم شد.
آیلا رو صندلی عقب نشوند.سوار شدیم.
آیلا با ذوق گفت
_میریم خونمون پیش سهیل؟
میلاد سر تکون داد و گفت
_آره عشق بابا میریم خونه.
استارت زد که آیلا لبهاش آویزون شد
_اما من که با آرمین خدافظی نکردم.
میلاد سرزنش گر نگاهش کرد و گفت
_دیگه اسمش و نمیاری. اون آدم خوبی نیست.
آیلا با سر تقی جیغ جیغ کرد
_نه خیرم خیلی خوبه.. من که عاشقشم!
عصبی ماشین و راه انداخت و درست همون لحظه ماشین آرمین پیچید توی کوچه و راه میلاد و سد کرد.
چشمام و بستم. بدبخت شدم… این بار دیگه بهم رحم نمیکنه و دخترمو ازم می‌گیره.
آرمین از ماشینش اومد پایین و نگاهش مثل شمر به میلاد و من افتاد.
میلاد پیاده شد.آیلا با اون صدای بچه گونش گفت
_مامان من میشه بزرگ شدم با آرمین ازدواج کنم؟به نظرم خوووووووشتیپپ مرد دنیاست.
با سرزنش نگاهش کردم که دیدم با دهن باز زل زده به روبه رو…
رد نگاهش و دنبال کردم که دیدم میلاد روی زمین افتاده و آرمین پاش و گذاشته روی سینه ش و اسلحه رو درست به سمت سرش نشونه رفته.
تند از ماشین پیاده شدم و داد زدم
_آرمین چیکار میکنی؟

******************************************

صورتش از خشم می لرزید… طوری کبود شده بود که مات موندم میلاد صدادار پوزخند زد و گفت
_بزن دیگه منتظر چی هستی؟آیلا هم چهره ی واقعی تو میبینه برای اون همیشه یه قاتل عوضی میمونی…
با این حرفش آرمین منفجر شد و چنان نعره ای زد که چند قدم رفتم عقب.
با خشم چند بار به هوا شلیک کرد و داد زد..وحشت زده خودم و جمع کردم. واقعا ترسناک ترین آدمی بود که توی عمرم دیدم.
میلاد بلند شد و خون روی لبش و پاک کرد.
از ترس قالب تهی کردم.نفس زنون اسلحه رو پایین آورد و چنان به میلاد نگاه کرد که مطمئنم داشت نقشه می‌کشید چه طور بکشتش!
نگاهش از روی میلاد سر خورد روی من…عصبی غرید
_آیلا رو ببر تو!
خشکم زده بود. میخواست منو آیلا بریم که میلاد و بکشه؟
_مگه کری؟

با صدای دادش تکونی خوردم. آیلا رو از ماشین در آوردم. داشت گریه می‌کرد…
در خونه رو باز کردم و کنار گوش آیلا گفتم
_تو برو بالا توی اتاقت پیش خاله منم میام.
با ترس چسبیده بود بهم. با هزار وعده وعید فرستادمش تو ولی خودم نرفتم…
برگشتم سمت آرمین و گفتم
_میلاد تو برو!
_بدون تو؟ من اومدم دنبالت اون وقت تو…
حرفش با لگدی که آرمین توی سینش زد قطع شد.
جیغ زدم و به سمتش رفتم که آرمین بازوم و کشید و منو پشت خودش نگه داشت و داد زد
_گه خوردی اومدی دنبال زن من حروم زاده

 

🍁🍁🍁
🆔 @romanman_ir

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.7 / 5. شمارش آرا 6

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان سر گشته
دانلود رمان سر گشته به صورت pdf کامل از عاطفه محمودی فرد

    خلاصه رمان سر گشته :   شیدا، برای ساختن زندگی که تلخی های آن کمتر به دلش نیش بزند، هفت سال می جنگد و تلاش می کند و درست زمانی که ناامیدی در دلش ریشه می دواند، یک تصادف، در عین تاریکی، دریچه ای برای تابیدن نور به زندگی اش می‌شود     به این رمان امتیاز بدهید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان یلدای بی پایان pdf از زکیه اکبری

  خلاصه رمان :       یلدا درست در شب عروسی اش متوجه خیلی چیزها می شود و با حادثه ای رو به رو می شود که خنجر می شود در قلبش. در این میان شاید عشق معجزه کند و او باز شخصیت گمشده اش را بیابد … پایان غیرقابل تصور !..   به این رمان امتیاز بدهید روی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شاپرک تنها

    خلاصه رمان:             روشنا بعد از ده سال عاشقی روز عروسیش با آرمین بدون داماد به خونه پدری برمیگرده در اوج غم و ناراحتی متوجه غیبت خواهرش میشه و آه از نهادش بلند میشه. به هم خوردن عروسیش موجب میشه، رازهایی از گذشته برملا شه رازهایی که تاوانش را روشنا با تموم مظلومیت

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سیطره ستارگان به صورت pdf کامل از فاطمه حداد

          خلاصه رمان :   نور چشمامو زد و پلکهام به هم خورد.اخ!!!از درد دوباره چشمامو بستم. لعنت به هر چی شب بیداریه بالخره یه روز در اثر این شب بیداری ها کور میشم. صدای مامانم توی گوشم پیچید – پسرم تو بالخره یه روز کور میشی دیر و زود داره سوخت و سوز نداره .

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان حکم نظر بازی pdf از مژگان قاسمی

  خلاصه رمان :       همتا زنی مطلقه و ۲۳ ساله زیبا و دلبر توی دادگاه طلاقش با حاج_مهراد فوق العاده جذاب که سیاستمدارم هست آشنا میشه اما حاجی با دیدنش یاد بزرگ ترین راز زندگی خودش میفته… همین راز اونارو توی یک مسیر ممنوعه قرار میده…     به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک

جهت دانلود کلیک کنید
رمان زیر درخت سیب
دانلود رمان زیر درخت سیب به صورت pdf کامل از مهشید حسنی

  خلاصه رمان زیر درخت سیب به صورت pdf کامل از مهشید حسنی :   من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود   فشاری که روی جسم خسته و این روزها روان آشفته اش سنگینی میکند، نفسهای یکی در میانش را دردآلودتر و سرفه های خشک کویری اش را بیشتر و سخت تر کرده او اما همچنان میخواهد

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
278 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Aram
Aram
4 سال قبل

رمانش عالیهههه خیلی خوشم اومد ولی اگه میشه بیشترپارت بزارید
ادمین جان لطفابین این همه نظرتوهم ی چیزی بگو اصلاهستی؟؟؟🤣🤣🤣

قرن21
قرن21
4 سال قبل

خبر دارید 6روزه پارت نداریم؟خخخ عجب

s
s
4 سال قبل

من اصالتا شمالیم ولی تهران زندگی میکنم

پریسا
پریسا
4 سال قبل

خوبه که نیستی😊

یاس
یاس
4 سال قبل

بچه ها این جا شمالی نداریم ایاااا؟؟؟؟😂

Marya
Marya
4 سال قبل

میشه دیگه جمعش کنی؟خیلی داره بیمزه و کش دار میشه بسه دیگه

آیلین
آیلین
4 سال قبل

ادمین اینجا شلوغ شده نظراتو درست حسابی نمیتونیم پیدا کنیم میشه بری پارت بعد؟…..

فلورا
فلورا
4 سال قبل

ی پسر هست قدش 187 وزنش 79 بنده هم فلورا هستم

قرن21
قرن21
4 سال قبل

ادمین نظر قبلیم چش بود ؟؟بد بود؟

لی لی
لی لی
4 سال قبل

من رل دارم ینی داشتم هنو دارم ولی باهم حرف نمی زنیم قهرم باهاش یه ماهه حرف نزدیم ایشون دانشجو هستن و شیرازن و کلی دور من هنوز اینور پلی به اسم کنکور موندمTT

دختر ترک
دختر ترک
پاسخ به  لی لی
4 سال قبل

اهاااان میدونی چیه لی لی جون ؟ مشکل همینجاس ک رل داشتن مشکلای خودشو داره ک از قضا همین قهر و دعوا و حرص دادن به همدیگس اصن همون بهتره ک رل نداشته باشی با خیال راحت میگیری میخوابی زندگیتو میکنی بدون هیچ دردسر و فکر و خیال

لی لی
لی لی
پاسخ به  دختر ترک
4 سال قبل

اره دیقیقا همون کلی باهم جنگ اعصاب داریم از وقتی دانشجو شده انگار اصلا تحویل نمی گیره فک کنم یه دختر شیرازی مخشو زدهTT

آیلین
آیلین
پاسخ به  دختر ترک
4 سال قبل

آره بابا اززندگی سینگلی لذت ببرین چیه این کارا؟!؟!؟…. مدیونید اگه فکر کنید دلم خواست!!.. پیف پیف!…

*آزاده*
*آزاده*
پاسخ به  لی لی
4 سال قبل

خدایا نگا کن همه رل دارن اونوقت ماییم که با یه دست پس و با یه پا پیش میزنیم
ههههعیییی روزگار

Sajjad
Sajjad
پاسخ به  *آزاده*
4 سال قبل

تو هم رل بزن عزیز

آیلین
آیلین
پاسخ به  Sajjad
4 سال قبل

هعییییی…. الان تنها دلخوشیم اینه که فردا مدارس تعطیله به خاطر بارش برف….

#_#
#_#
پاسخ به  Sajjad
4 سال قبل

اره واقعا فکر بدی نیس میدونم تهش باخته اما حداقل یک روز هس ک خوش باشی و الان نمیدونم من احمق چرا رل نداشتم و ندارم با خودم به نتیجه نمیرسم

ساشا*
ساشا*
پاسخ به  *آزاده*
4 سال قبل

آجی چی گفتی نبینم حرف دوس پسربزنی ها من به غیرتم برمیخوره باهمه ی دخترای گروهمون خواهرای من
نبایدباهیچ پسری دوس بشن خخخخخخ شوخی کردم ولی دختر بایدفقط باشوهرش دوست باشه نه بایه پسر
پسرتاوقتی که نیادخواستگاریت نباید باهاش دوس بشی اینم نصیحتی از طرف داداشتون

دختر ترک
دختر ترک
پاسخ به  ساشا*
4 سال قبل

نه دیگ کم کم ازت خوشم میاد خوبه !

*آزاده*
*آزاده*
پاسخ به  ساشا*
4 سال قبل

عهههههه شما با پردیس جان که روحش شاد و قادش گرامی رل نبودین ؟؟؟

*آزاده*
*آزاده*
پاسخ به  *آزاده*
4 سال قبل

ببخشید یادش گرامی

یاس
یاس
پاسخ به  *آزاده*
4 سال قبل

آزاده جون
تنها نیستی 😬😂😂

پریسا
پریسا
پاسخ به  *آزاده*
4 سال قبل

ببین اصلا رل نزن همه ی پسرا یکی بهتر ببینن اون قبلی و می زارن کنار.حتی اگه یارو رو دوست داشته باشی برای ایسگا کردن هم خوب نیست چون مسافتی توی این خط اصلا با هیچ پسری دوست نشو من کسی و میشناسم که زن و بچه داره با هزار تا دختر دوسته هیچ پسری آدم نیست
البته بی احترامی نشه به خوب ها که توی این گروه هستن
ادمین نزنی بکیشمیون یهو🥺

قرن21
قرن21
پاسخ به  admin
4 سال قبل

چه دلت پره…میدونم چی میگی

دختر ترک
دختر ترک
پاسخ به  admin
4 سال قبل

نه بابا منظورمون فقط پسرا نبود دخترا هم همینجورین البته بعضیاشون

دختر ترک
دختر ترک
پاسخ به  *آزاده*
4 سال قبل

عزیز من تو زندگیت یه بار رل بزن ک اونم آخرش به ازدواج ختم بشه
البته دیگ رل و دوس پسر معنی نداره کلا همه رلا مث زن و شوهر با هم تو یه خونه زندگی میکنن من اصن موندم اینا آیا خانوده ای چیزی ندارن ///؟؟؟!!!
نمونش ک خودتونم شاید تو اینستا دیده باشین کیو میگم .

برج زهرمار
4 سال قبل

دختر ترک چجوریاس همتون همو میشناسین
ن باو میگم ک من خیلی ترکا رو دوس دارم چن وقت پیش ی شارژ 10 تومنی ی تبریزی اشتباهی واس خطم فرستاده بود زنگید شارژ رو بگیره هیچی دیگ باهم رفیق شدیم. نمیدونم فامیلی شاهین چیه ازش نپرسیدم ولی میدونم اسم خواهرش شقایق و مامانشم خیاطه ….

ستایش دخترم ن داداش . اگ بخاطر نزنگیدن بخام بدبخت شم همون بدبخت بشم بهتره

دختر ترک
دختر ترک
پاسخ به  برج زهرمار
4 سال قبل

خوبه دیگ ما ترکارو دوس دارین…….. فقط یه عیبی ک داریم اینه ک بخاطر
آبو هوامون ک سردو خشکه یکمی فقط یکمی هااا بد اخلاقیم
جالبه اسم خواهرشو میدونین اونوقت فامیلیشو نمیدونین!!؟؟
والا منم تا اون حدی نمیشناسم فقط اینو میدونم ک طلا فروشی داره

setayesh
setayesh
پاسخ به  برج زهرمار
4 سال قبل

جدا .نمیدونستم ببخشدید ابجی

Manely
Manely
4 سال قبل

ادمین گلی نمیشه یکم بیشتر کنی پارت هارو💋💋♥️♥️♥️♥️💋💋♥️💋♥️💋♥️💋♥️💋♥️💋♥️♥️💋💋♥️♥️💋💋♥️

s
s
4 سال قبل

سلام یاس عزیز من فکر میکردم قدت کوتاه باشه صورت گردو تپلی موهای کوتاه پسرونه پوست سفید و عینکی باشی البته برای همین گفتم کاملا اشتباه حدس زدم

دختر ترک
دختر ترک
4 سال قبل

بد بختی ینی فردا امتحان زیست داشته باشی اونم ای جانم تستی باشه و از اون سوالات خوشگل موشگل خانم نعمتی ..!!😠😠😠🙁🙁🙁🙁🙁

..........
..........
4 سال قبل

پوووووف هانا داره شورشو. در میاره خاک تو سرش اگه ارمین پیداش کنه که حسابش رسیدس

sogol
sogol
4 سال قبل

ادمین عزیز پارت بعد کی گذاشته میشه؟

برج زهرمار
4 سال قبل

اخر دختر ترک ی رفیق دارم ب اسم شاهین واس ماکوعه یکیم واس تبریز اسمش اسیه از وقتی با اینا رفیق شدم عاشق ترکا شدم مخصوصا اسیه وقتی میگ عشگم بشدت دلنتگشونم شمارشونم دارم ولی این غرور لعنتیم نمیزاره بشون بزنگم. واس این چالشتون میتونم بگم ی خواهر دارم کپی خودمه دوقلوایم 20 ساله از اراک هر دو دانشجو رشته روانشناسی

setayesh
setayesh
پاسخ به  برج زهرمار
4 سال قبل

غرورتو بذار کنار داداش فقط خودتو بدبخت میکنیاا

دختر ترک
دختر ترک
پاسخ به  برج زهرمار
4 سال قبل

عععع چه خوب ک از ترکا خوشتون میاد والا اکثرا فارسا ما ترکارو مسخره میکنن یا اصلا از ما خوششون نمیاد درسته ک ترکا هم از اونا خوششون نمیاد ولی من خودم اینطوری نیستم
و میشه فامیلیشونو هم بگین شاید بشناسم یکی به اسم شاهین حسنخانی میشناسم شاید اون باشه ?

لی لی
لی لی
پاسخ به  دختر ترک
4 سال قبل

همه اینطور نیستنا من کلی دوست فارس دارم که افتخار می کنن با من دوستن راستش من زیاد ترکی بلد نیستم بعضیا می گن مایه ننگه کاملا متوجه می شما ولی موقع حرف زدن مشکل دارم ولی بالاخره لحجه ترکی رو دارم و بهش افتخار می کنم چون نشون می ده اصلات پدری من چیه و اصلا ازش ناراحت نیستم
اخه می دونین بعضی از همشهری های ما سعی می کنن کنار مهمونای فارسمون جوری رفتار کنن انگار اصلاتا فارسن و لحجه ندارن و تازه خجالتم می کشن

دختر ترک
دختر ترک
پاسخ به  لی لی
4 سال قبل

ارومیه ای ها اونطورین یجوری فارسی حرف میزنن انگار اصالتشون هم فارسه واقعا ک متاسفم براشون داش باشلانااا….!!!!!

والا ما چون نزدیک مرز ترکیه هستیم هر هفته دوبار میریم ترکیه و من بعضی وقت ها با دوستام ترکیه ای حرف میزنیم اصنم مایه ننگ نیس اتفاقا زبون سختیه هر کسی نمیتونه یاد بگیره

عسل
عسل
پاسخ به  لی لی
4 سال قبل

کسایی که سعی میکنن خودشونو با کلاسو شهری نشون بدن از همه داهاتی ترن من خودم ترک نیستم ولی واقعن عاشق ترکام

دختر ترک
دختر ترک
پاسخ به  برج زهرمار
4 سال قبل

دقیقااا اخلاق منم همینه وقتی یه دوستم به من زنگ نزنه اصلا غرورم اجازه نمیده ک بهش زنگ بزنم
و البته اینم بگم غرور خیلی خوبه البته تو این دوره زمونه دختر باس مغرور باشه و سنگین ولی متاسفانه خیلیا اینجوری نیستن و نمی گم و اصن شیطون نباشه چرا اتفاقا خوبه ولی تا یه حدی خوبه

Adele
Adele
4 سال قبل

نه تو رو خدا دوباره این بچه رو از باباش جدا نکنید😑😢 واقعا چه قدر سخته که بچت به یکی دیگه بگی بابایی…. پس کی می خواد آیلا بفهمه آرمین باباشه؟!
با هانا هم دیگه حرفی ندارم😑 هر وقت عقلش برگشت سر جاش باهاش آشتی میکنم..

مسی
مسی
4 سال قبل

اه….این هانا شورشو درآورده…حیف آرمین….من جای آرمین بودم بیخیالش میشدم دختره بیشعور..

دختری که آهنگ امید مینوازد💙
دختری که آهنگ امید مینوازد💙
4 سال قبل

چرا من نظرمیذارم ولی واسه خودم نمیان چرا عایا؟؟ برا شما هم نمیان😂😂😂

دسته‌ها
278
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x