20 دیدگاه

رمان استاد خلافکار پارت 6

0
(0)

 

* * * *
وارد کلاس که شدم حس کردم اوضاع مثل همیشه نیست.
هر چند نفر یه گوشه پچ میزدن.
داشتم می رفتم بشینم که اسم استاد تهرانی و بین صحبت های دو تا دختری که داشتن حرف میزدن شنیدم.
یک هفته ای بود که آرمین و ندیده بودم اما انقدر سرم گرم بود که وقت نکردم بهش زنگ بزنم.
کنجکاو به سمتشون برگشتم و گفتم
_استاد تهرانی چی شده؟
یکی شون با آب و تاب گفت
_دیگه نمیاد دانشگاه امروز یه استاد جدید و میذارن به جاش.
چشمام گرد شد. آرمین عاشق تدریس بود!محال بود ول کنه
متعجب پرسیدم
_آخه چی شده؟
دختره شونه بالا انداخت و گفت
_معلوم نیست… یکی میگه زنش و طلاق داده، یکی میگه زنش ولش کرده،یکی میگه زنش مرده… در کل کسی اطلاعات درستی نداره ولی زنشم ترم آخرش و ول کرده نصفه چند هفته ای هست نمیاد.

با یه ببخشید ازشون فاصله گرفتم و موبایلم و از جیبم بیرون کشیدم و شماره ی آرمین و گرفتم اما خاموش بود.
نگرانی به دلم سرازیر شد. اگه انقدر درگیر ماموریت کوفتی نمیشدم الان می دونستم چی شده!
چشمم به استاد آریا فر افتاد.چشمام ریز شد. کت شلوار تماما مشکی پوشیده بود. اگه اشتباه نکنم هانا خواهرش بود پس یعنی…
یکی محکم توی سرم کوبیدم.اگه آرمین زنش و از دست داده باشه الان توی وضعیت بدیه و من باید پیشش باشم.
به سمت در دانشگاه دویدم اما از شانس خوبم رخ به رخ امیر کیان شدم.
چند تا دانشجوی دختر دورش و گرفته بودن.
با گوشه ی چشم اشاره کرد که چی شده. تند گفتم
_ببخشید استاد عجله دارم.
خواستم از کنارش بگذرم که صدام زد
_خانوم سماوات یه لحظه…
متوقف شدم و به سمتش برگشتم. با یه لحن مودبانه و زیرکانه تمام دانشجو ها رو فرستاد پی کارشون.نزدیکم اومد و آروم پرسید
_چیزی شده عزیزم؟ خوب به نظر نمیای؟
در حالی که چشمم روی استاد آریا بود گفتم
_خوبم فقط… اممم کلاس دارم با خودت میخواستم تا بیای برم هوا بخورم استرس امتحانیه که میخوای بگیری..

لبخند محوی زد و گفت
_خانوم من واسه این چیزا استرس گرفته؟
_هممم آخه یه خورده سخته!
سرش و نزدیک تر آورد و آروم کنار گوشم گفت
_عشق من تمام درساش و پاسه… حالا برو سر کلاس دانشجوی شیطون من.
با لبخند سر تکون دادم و زیر سنگینی نگاهش به سمت کلاس برگشتم.

* * *
بالای سرم ایستاد.بهم گفته بود آخر کلاس بشینم…دوباره از نو باید پشت میز دانشگاه می شستم و درس می خوندم. بدبخت تر از من هم آدمی بود؟
چشمم به برگم بود که یه برگه ی دیگه روی میزم گذاشته شد.
حیرت زده به جواب سؤالا نگاه کردم و بعد سرم و بلند کردم و به کیان زل زدم که چشمکی حوالم کرد .
چرا اون موقعی که واقعا دانشجو بودم از این استادا گیرم نیومد؟
زودتر از بقیه برگه مو تحویل دادم و بیرون زدم. باید به آرش زنگ میزدم تا بفهمم آرمین کجاست.
شمارش و که گرفتم بعد از کلی بوق بالاخره جواب داد
_جانم عزیزم زود بگو کار دارم.
نگاهی به اطراف انداختم و گفتم
_آرش تو می‌دونستی آرمین دیگه تدریس نمیکنه؟
با لحن متاسفی گفت
_آره منم امروز فهمیدم منتهی بعد از اتفاقی که برای زنش افتاده آرمینم کلا غیب شده فقط امیدوارم بلایی سر خودش نیاورده باشه ..
متعجب گفتم
_مگه زنش چی شده…
_زنش هفته ی پیش… لیلی من باید قطع کنم شب صحبت میکنیم.
و تا بخوام حرفی بزنم تماس و روم قطع کرد.
* * * * *
ماشین و توی یه کوچه بن بست پارک کرد. متعجب گفتم
_این جا کجاست؟ در ماشین و باز کرد و گفت
_پیاده شو می فهمی نفسم.
خودش پیاده شد و قبل از اینکه من مهلت آنالیز اطراف و داشته باشم در سمت منو باز کرد و دستش و به سمتم گرفت
دستم و توی دستش گذاشتم و پیاده شدم.دروغ چرا یه کم از این آدم می ترسیدم..
کلید انداخت و اول صبر کرد من وارد بشم در که پشت سرمون بسته شد تکونی خوردم.
بی توجه دست دور کمرم انداخت و به سمت آسانسور برد. سوار شدیم دکمه ی طبقه ی هفتم رو زد.
نگاه خیره ش رو بهم انداخت. انقدر دستپاچه شدم که کیفم از دستم افتاد.
خم شدم که برش دارم اما دستش درست جای ممنوعم نشست. تند صاف شدم و تا بخوام به خودم بیام هلم داد جلو و از پشت چسبید بهم و دکمه ی توقف آسانسور رو زد که تند گفتم
_چی کار داری می کنی؟
از کمر به پایین بیشتر بهم چسبید و کنار گوشم پچ زد
_یه عشق بازی ساده

چشمام گرد شد و خواستم پسش بزنم که سرش و توی گردنم فرو برد و گفت
_از چی می ترسی لیلا؟از من؟
_من از کسی نمی‌ترسم فقط نمیخوام میفهمی؟نمیخوام… بکش کنار.
یه کم ازم فاصله گرفت و گفت
_دلم نمیخواد انقدر باهام غریبه باشی که اجازه ی یه عشق بازی ساده رو هم بهم ندی.
تند از زیر دستش بیرون اومدم و با عصبانیت گفتم
_دیگه این کار و نکن.
دکمه ی حرکت آسانسور و زدم.با صدای پر جذبه ای گفت
_شک داری که تو طالع منی؟من همین الانشم تو رو زن خودم میدونم. بخوای همین فردا عقد میکنیم منم کل زندگیم و به پات میریزم.
در آسانسور باز شد،تند پریدم بیرون و نگاهی به واحد روبه روم انداختم و گفتم
_برای چی اومدیم اینجا.
نفسش و فوت کرد. در واحد و با کلید باز کرد و گفت
_برو تو.
مثل میخ سر جام ایستادم که گفت
_باشه من نمیام،خودت برو تو نگاه کن ببین خوشت میاد از این جا.
حیرت زده گفتم
_اینجا…
_این ساختمون و تازه خریدمش،اولین واحدشم میخوام اجازه بدم به تو.
نگاهش کردم و گفتم
_من نمیتونم قبول کنم.
ابرو بالا انداخت و گفت
_گفتم میخوام اجاره ش بدم… اجاره تو هر وقت مدل شدی و معروف بهم میدی البته اگه تا اون موقع درخواست ازدواجم و قبول نکرده باشی.
خجالت زده سر پایین انداختم و گفتم
_تو سر جمع یک ماهه منو میشناسی.
دست زیر چونم گذاشت و سرم و بلند کرد و گفت
_یک ماه برای عاشق شدن یه مرد کافی نیست؟
_نمیدونم!من که مرد نیستم.
روبه روم ایستاد و گفت
_اما من هستم،از همون لحظه ی اول که دیدمت می دونستم یه روزی مال من میشی.
لبخند محوی زدم که گفت
_حالا برو داخل خانومم،محاله اجازه بدم یه شب دیگه توی اون محله زندگی کنی.

با تردید وارد شدم و اون همون جلوی در ایستاد.
با ظاهری کنجکاو به اطراف نگاه کردم.
در ظاهر با دیدن اون آپارتمان لوکس چشمام برق زد اما در واقع این آپارتمان دویست متری نصف واحدی که خودم توش زندگی می کردم نبود.
هیجان زده دستام و بهم کوبیدم و گفتم
_اینجا خیلی خوشگله کیان.
دست به جیب با لبخند دختر کش و عاشقش بهم زل زد و گفت
_بعد ازدواج خونمون خیلی بزرگ تر از اینه عزیزم
سرم و خجالت زده پایین انداختم که گفت
_قربون خجالتت برم عزیزم،عمرم،خانومم،نفسم… چی کار کردم که خدا تو رو بهم داد.
دستم دور کیفم سفت شد.بدون بستن در جلو اومد و گفت
_وقتی این طوری خجالت میکشی می دونی چه به حال دل عاشقم میاد؟
روبه روم ایستاد.
خواستم یک قدم به عقب بردارم که کمرم و محکم گرفت و کیفم از دستم افتاد.
نگاهش خیره روی برجستگی هام،دکمه ی بالای مانتوم و باز کرد و گفت
_وقتی ما مال همیم چرا به خودمون سختی بدیم؟
چشماش دقیقا مثل اون شب قرمز شده بود.
اگه باز به جنون برسه و بخواد…
دکمه ی دومم رو باز کرد.نالیدم
_نکن کیان.
با چشمای قرمز و خمارش گفت
_کاری با بکارتت ندارم
_نمیخوام… نکن.
انگار صدام و نمیشنید. مقنعه مو از سرم در آورد و دستش و لای موهام برد.
دستام و روی سینش گذاشتم و به عقب هلش دادم اما تکون نخورد.
سرش و توی گردنم فرو برد و به سمت مبل هلم داد و پرتم کرد روی مبل.
من نمی تونستم!نمیتونستم با کسی جز آرش باشم. ‌
کتش رو در آورد و وحشیانه خم شد روم. با صدای آلوده به هوسی گفت
_نترس جوجه ی من…بدون از بین بردن بکارتت یه جوری ار***ت میکنم که همیشه دلت هم آغوشی با منو بخواد.

پشت بند حرفش سرش و پایین آورد.

با اخم هایی در هم عقب رفت و دکمه های پیرهنش و بست.
صاف نشستم و مانتویی که از تنم کشیده بود رو پوشیدم صدای تلخ و خشکش توی گوشم پیچید
_میمیری از اول بگی ماهیانته؟
ته دلم پوزخند زدم… نه به اون خانومم،نفسم گفتنش،نه به الان که…
سریع بلند شدم و شالم و روی سرم انداختم.
کیفم و برداشتم و بدون جواب دادن بهش خواستم به سمت در برم که صداش در اومد
_کجا اااا؟
بدون برگشتن گفتم
_میرم خونم.
_تو هیچ جا نمیری. خونه ی تو اینجاست.
سر تکون دادم و گفتم
_باشه میرم وسایلام و جمع کنم.
_صبر کن می رسونمت.
برگشتم و خیره به صورت قرمز شده از هوسش و خشمش بابت ناکام موندنش گفتم
_خودم میرم…
نموندم تا حرفی بزنه و از خونه بیرون زدم.

* * * *
بی حواس روی صفحه ی کاغذیم خطوط نا مفهومی می کشیدم که همه از جاشون بلند شدن.
به گمونم استاد اومده بود اما انقدر حالم گرفته بود که سرم و بلند نکردم حتی با وجود پچ پچ های بچه ها.
با صدای مردونه ی آشنایی چنان سر بلند کردم که گردنم رگ به رگ شد.
_بنده آرش افتخاری تا زمانی که استاد تهرانی برگردن به جای ایشون تدریس میکنم.
نفسم برید. نگاه که به اطراف انداختم با دیدن نگاه دخترای دانشگاه روی آرش و پچ پچ هاشون دستام و روی میز کوبیدم و بلند شدم.
آرش با خونسردی نگاهم کرد و باقی دانشجو ها متعجب.
خون خونم و می‌خورد. آرش با همون لحن خونسردش گفت
_مشکلی براتون پیش اومده؟
لعنتی… دیشب باهاش بودم و یک کلمه از نقشه ی جدیدش نگفت.
من نخوام نامزدم بین یک مشت دختر باشه که نیومده دندون براش تیز کردن باشه کیو باید ببینم
یکی از دخترا گفت
_مگه استاد تهرانی برای همیشه نرفتن؟برمی گردن؟

 

پارت گذاری هر شب تو کانال رمان من 
🆔@romanman_ir

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
c87425f0 578c 11ee 906a d94ab818b1a3 scaled

دانلود رمان به سلامتی یک شکوفه زیر تگرگ به صورت pdf کامل از مهدیه افشار 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   سرمه آقاخانی دختری که بعد از ورشکستگی پدرش با تمام توان برای بالا کشیدن دوباره‌ی خانواده‌اش تلاش می‌کنه. با پیشنهاد وسوسه‌انگیزی از طرف یک شرکت، نمی‌تونه مقاومت کنه و بعد متوجه می‌شه تو دردسر بدی افتاده… میراث قجری مرد خوشتیپی که حواس هر زنی رو…
aks darya baraye porofail 30 scaled

دانلود رمان یمنا به صورت pdf از صاحبه پور رمضانعلی 3 (4)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:     چشم‌ها دنیای عجیبی دارند، هزاران ورق را سیاه کن و هیچ… خیره شو به چشم‌هایش و تمام… حرف می‌زنند، بی‌صدا، بی‌فریاد، بی‌قلم… ولی خوانا… این خواندن هم قلب های مبتلا به هم می خواهد… من از ابتلا به تو و خواندن چشم‌هایت گذشته‌ام… حافظم تو را……
aks gol v manzare ziba baraye porofail 43

دانلود رمان بانوی رنگی به صورت pdf کامل از شیوا اسفندی 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:   شایلی احتشام، جاسوس سازمانی مستقلِ که ماموریت داره خودش و به دوقلوهای شمس نزدیک کنه. اون سال ها به همراه برادرش برای این ماموریت زحمت کشیده ولی درست زمانی که دستور نزدیک شدنش، و شروع فاز دوم مأموریتش صادر میشه، جسد برادرش و کنار رودخونه فشم…
55e607e0 508d 11ee b989 cd1c8151a3cd scaled

دانلود رمان سس خردل به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:     ناز دختر فقیری که برای اینکه خرجش رو در بیاره توی ساندویچی کوچیکی کار میکنه . روزی از روزا ، این‌ دختر سر به هوا به یه بوکسور معروف ، امیرحافظ زند که هزاران کشته مرده داره ، ساندویچ پر از سس خردل تعارف میکنه…
porofayl 1402 04 2

دانلود رمان آرامش پنهان به صورت pdf کامل از سمیرا امیریان 4 (5)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:       دلارا دختری است که خانواده خود را سال ها پیش از دست داده است و به تنهایی زندگی می گذراند. روزی آگهی استخدام نیرو برای یک شرکت مهندسی کامپیوتر را در اینستا مشاهده می کند و برای مصاحبه پا به این شرکت می گذارد…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

20 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Zori
Zori
4 سال قبل

خخخخخ
تو هم میای یاسی؟

گلی
4 سال قبل

یه سوال میشه بگید این کدوم دانشگاه که اینجور استادایی داره ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

Zori
Zori
پاسخ به  گلی
4 سال قبل

میخوای بری اون دانشگاه؟؟😜😜

گلی
پاسخ به  Zori
4 سال قبل

اره 😊😂

Zori
Zori
پاسخ به  گلی
4 سال قبل

منم میام
بریم مخ استاراشونو بزنیم🤣🤭
ادمین بگو کدوم دانشگاهه؟

Yasi
Yasi
پاسخ به  Zori
4 سال قبل

دانشگاه مافیایی ها 😄

Ayda
4 سال قبل

چند روز یه بار پارت میزاریین

Mhdye
Mhdye
4 سال قبل

اخع ادمین نمیشع هرشب پارت بزاری؟
کلیی باید صبر کنیم گونا داریم☹😕
هرشب بزارین اگع کمتر شد میشع یکارش کرد
بازم ممنون

آیه
آیه
پاسخ به  admin
4 سال قبل

اسم کانالت چیه

Aytk
Aytk
4 سال قبل

نمیفهمم دلیل این همه اصرار نویسنده رو برای ادامه دادن چیزایی که اکثرا فقط مثه من بخاطر خانه و ارمین دارن میخوننش خب اون دوتا رو برسون بهم دیگ😶

Zori
Zori
پاسخ به  Aytk
4 سال قبل

خخخخ تهش که بهم میرسن معلومه…
حتما لیلا میره خارج اونجا هانارا میبینه.. 🙄🤭

Atena
Atena
4 سال قبل

ارمین کجاسسسیT_T

Raha
Raha
4 سال قبل

دلم میخواد زودتر بدونم چه اتفاقی بعد رفتن هانا میفته…لطفا پارت ها رو زود به زود بزارین!

:/
:/
4 سال قبل

فقط دنبال میکنم ببینم ته قصه ی هانا و آرمین چی میشه…
کجای ایران دانشگاه اینجوریه…
همه استاداشون خلافکار بودن.هه حالا همه پلیس مخفی ن…
یه چیز بنویسین با واقعیت جور دربیاد :/

Yasi
Yasi
پاسخ به  :/
4 سال قبل

اره واقعا 😕

مبینا
مبینا
پاسخ به  :/
4 سال قبل

واقعااصلاباعقل جوردرمیادطرف صدتاخلافکاری کنه بعدبگن پلیسه

Aram
Aram
پاسخ به  :/
4 سال قبل

دقیقاااااااااااااااااا

Mahsa
4 سال قبل

Kheyli roman khobi vali kash zod tar part bezare

دسته‌ها

20
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x