رمان استاد خلافکار پارت 60 - رمان دونی

رمان استاد خلافکار پارت 60

 

در اتاق باز شد و همون مرد بداخلاق اومد داخل…
با نفرت نگاهش ڪردم ڪه گفت
_داری با خودت لج میڪنی دختر جون!
با انزجار گفتم
_غذاهای ڪثیفتونو نمیخوام برید به درڪ!
جلو اومد
_اگه نخوری از راه های دیگه ای به خوردت میدیم.
با اخم گفتم
_چرا انقدر غذا خوردن من براتون مهمه؟
سڪوت ڪرد… میدونستم ڪه یه نقشه ای برام دارن.
ذهنم و خوند و گفت
_اگه فڪر می‌ڪنی با غذا نخوردنت از خیرت می‌گذرن اشتباه ڪردی! تو در نهایت تبدیل میشی به اونی ڪه ما می‌خوایم.
_چی؟ چی ازم می‌خواین؟
جوابم و نداد به جاش گفت
_به نفعته از این به بعد دختر خوبی باشی. دفعه ی بعد این طوری باهات صحبت نمی‌ڪنم.
خواست از اتاق بره بیرون ڪه تند گفتم
_صبر ڪن!
ایستاد.
لب هامو خیس ڪردم و گفتم
_امیر منو به شما فروخت نه؟
چند لحظه نگاهم ڪرد و در نهایت سری با تایید تڪون داد و از اتاق بیرون رفت.
اشڪام شدت گرفت. خیلی بی رحمی امیر… خیلی!

* * * * *

* * * * *
با صدای باز شدن در چشمام تند باز شد.
یه دختر جوون با سینی غذا اومد داخل. دیگه خبری از اون عجوزه ی پیر نبود.
لبخندی به صورتم زد و سینی و ڪنارم گذاشت.
تختم و بالا برد و ڪنارم نشست. سینی و روی پاش گذاشت و گفت
_میدونم ڪه مادام بداخلاقی ڪرده! اما من مثل اون نیستم می‌تونی راحت غذاتو بخوری.
قاشق و به سمت لبم آورد ڪه با اخم گفتم
_نمی‌خوام.
لبخندی زد و گفت
_اما تو دو روزه چیزی نخوردی!
جوابش و ندادم.قاشق و توی ظرف گذاشت و پرسید
_متأهل بودی؟
بودم؟نه… اما متعهد بودم برای همین سر تڪون دادم ڪه آهی ڪشید و گفت
_منم در شرف ازدواج بودم ڪه اومدم اینجا.
نگاهش ڪردم و گفتم
_تو رو هم به زور آوردن؟
_نه. من با خواست خودم اومدم اما گول خوردم.
نمیدونم چرا باها‌ش حس راحتی ڪردم و گفتم
_اینا می‌خوان باهام چیڪار ڪنن؟
با دلسوزی نگاهم ڪرد و گفت
_ندونی به نفع خودته!
_می‌خوام بدونم. می‌خوان تقویتم ڪنن و بعد مثل یه ڪالا منو بفروشن نه؟
سری با تاسف به طرفین تڪون داد و گفت
_می‌دونی الان ڪدوم ڪشوری؟
با تردید گفتم
_دبی؟
_آمریڪا
متحیر نگاهش ڪردم ڪه گفت
_اینا خطرناڪ تر از اونین ڪه بخوان تو رو همین طور بفروشن به ڪسی. بهاتو پرداخت ڪردن. باید با ارزشت ڪن

ترسیده گفتم
_یعنی می‌خوان چی کار کنن باهام؟
متاسف سر پایین انداخت و گفت
_عروسک جنسی!
قلبم از حرکت ایستاد؛حتی زبونمم از کار افتاد.
با تته پته گفتم
_ی… یعنی… چی؟
_نمی‌دونم راجع بهش شنیدی یا نه اما اینجا دخترای جوون و حسابی تقویت می‌کنن بعد…حالت خوبه؟
چشمام سیاهی رفت. قبلا راجع بهش خونده بودم… اما حالا می‌خواستن همون کار و با خودم بکنن.
نگران از جاش بلند شد و گفت
_چی شدی تو؟
تمام نوشته ها و تحقیقاتی که قبلا خونده بودم جلوی چشمم ظاهر شد.
اینکه دست و پای دخترا رو از آرنج به پایین قطع می‌کنن و زبونشونو میبرن تا تبدیل به یه عروسک جنسی بشن.
حالا من… من…
با تمام توان فریاد زدم….دختره ترسیده نگاهم کرد.. بازم داد زدم…
در اتاق باز شد و همون مرد لعنتی اومد داخل و با دیدن من رو به دختره داد زد
_چی بهش گفتی؟
با ترس و وحشت داد زدم
_من می‌خوام برم… ولم کنین بذارین برم عوضیا…
مرده از کشوی کنار تختم سرنگی رو بیرون کشید و از یه مایه ی سفید رنگ پرش کرد و به سمتم اومد بازم داد زدم اما فایده ای نداشت.
اون لعنتی سرنگ و بهم تزریق کرد.
کم کم تمام وجودم تحلیل رفت و در نهایت فقط تاریکی موند..

🍁🍁🍁🍁
🆔 @romanman_ir

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.6 / 5. شمارش آرا 9

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان دو دلداده به صورت pdf کامل از پروانه محمدی

        خلاصه رمان:   نیمه شب بود، ماه میان ستاره گان خودنمایی میکرد در حالیکه چشمانش بسته بود، یاد شعر موالنا افتاد با خود زیر لب زمزمه کرد. به طبی بش چه حواله کنی ای آب حیات! از همان جا که رسد درد همانجاست دوا     به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دژ آشوب pdf از مریم ایلخانی

  خلاصه رمان:     داستان خاندانی معتبر در یک عمارت در محله دزاشیب عمارتی به نام دژآشوب که ابستن یک دنیا ماجراست… ماجرای یک قتل مادری جوانمرگ پدری گمشده   دختری تنها، گندم دختری مهربان و سرشار از محبت و عشقی وافر به جهاندار خان معین شهسواری پیرمردی چشم به راه فرزند سفر کرده… کامرانی که به جرم قتل

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ریکاوری
دانلود رمان ریکاوری به صورت pdf کامل از سامان شکیبا

      خلاصه  رمان ریکاوری :   ‍ شاهو یه مرد کورد غیرتیه، که به جز یه نفر خاص، چشماشو رو بقیه دخترا بسته و فقط اونو میبینه. اما اون دختر قبل از رسمی شدن رابطشون میزنه زیر همه چیز و با برادر شاهو ازدواج میکنه و این اتفاق باعث میشه که اون از همه دخترا متنفر بشه تا

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان رز سفید _ رز سیاه به صورت pdf کامل از ترانه بانو

  خلاصه رمان:   سوئیچ چرخوندم و با این حرکت موتور خاموش شد. دست چپمو بالا اوردم و یه نگاه به ساعتم انداختم. همین که دستمو پایین اوردم صدای بازشدن در بزرگ مدرسه شون به گوشم رسید. وکمتر از چندثانیه جمعیت حجیمی از دختران سورمه ای پوش بیرون ریختند. سنگینی نگاه هایی رو روی خودم حس می کردم که هراز

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دیوانه و سرگشته pdf از محیا نگهبان

  خلاصه رمان :   من آرمین افخم! مردی 34 ساله و صاحب هولدینگ افخم! تاجر معروف ایرانی! عاشق دلارا، دخترِ خدمتکار خونمون میشم! دختری ساده و مظلوم که بعد از مرگ مادرش پاش به اون خونه باز میشه. خونه ایی که میشه جهنم دلی، تا زمانی که مال من بشه، اما این تازه شروع ماجراست، درست شب عروسی من

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان خاطره سازی

    خلاصه رمان:         جانان دختریِ که رابطه خوبی با خواهر وبرادر ناتنی اش نداره و همش درگیر مشکلات اوناس,روزی که با خواهرناتنی اش آذر به مسابقه رالی غیرقانونی میره بعد سالها با امید(نامزدِ سابقِ دوستش) رودررو میشه ,امید بخاطر گذشته اش( پدر جانان باعث ریختن ابرویِ امید و بهم خوردنِ نامزدیش شده) از پدرِ جانان

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
185 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Hana
Hana
4 سال قبل

ستایش جان چند سالته؟

Hana
Hana
4 سال قبل

ممنون از پارت گذاریتون

سورنا
4 سال قبل

واس عکس عکسای رهام هادیانو امیر مقاره هم خوبه من

sahar
sahar
4 سال قبل

ادمین این همه ادم درخواست عکس دادن
منم بدم ؟!

sahar
sahar
پاسخ به  admin
4 سال قبل

هیرو فاینس تیفین بازیگر فیلم افتر
یا
پارک سئو جون بازیگر سریال منشی کیم چشه
مرسی:)

Yasi
پاسخ به  admin
4 سال قبل

آدمین 🥺🥺
خودت گفتی که ما مثل خواهرتیم اونوقت داری دل خواهرتو میشکونی …..
تورو خدا جون من و آزاده و ستایش بیا این پارت عکس عمران عباسی رو بزار قول میدم دیگه نگم عکس این و اونو بزار 🥺
ببین چقدر دختر خوبی شدم داداشی…..😊

ayliin
ayliin
4 سال قبل

سلااام…. من همچنان نت ندارم… با فلاکت نت پیدا کردم که بگم ادمین خیلی ماهی… ممنون بابت عکس این پارت… فکر نمیکنم بدشانس تر از من وجود داشته باشه… ولی وسط حال بدم خیلی خوشحالم کردی…و بچه ها ببخشید اگه جوابتونو ندادم، چون واقعا تو شرایطیم که نمیتونم کامنتارو بخونم… برام دعا کنید…

ayliin
ayliin
پاسخ به  ayliin
4 سال قبل

اها راستی ارام جان شعرتو خوندم خیلی بهم ارامش داد… اگه بتونم میام بقیه کمنتارم میخونم…

Yasi
پاسخ به  ayliin
4 سال قبل

اهااااای پس من چی اینقدر خودمو به در و دیوار زدم که ادمین خان عکس رابرت پتینسون رو بزاره حالا اون ماه شد ما هی چی ??????😡😡

راستی چیشده ایلین خدایی نکرده اتفاق بدی برات افتاده ???

روشا
4 سال قبل

سلام به همه دوستان
آرمین چند وقت یکبار پارت میزاری🧐🧐🧐🧐

روشا
پاسخ به  روشا
4 سال قبل

ببخشید منظورم ادمین بود

Yasi
4 سال قبل

بچه ها مامانم گوشی نازنینم رو ازم گرفته دیگه نمیتونم زیاد به اینجا سر بزنم البته روزی دو سه بار میام 😁چون دختر عموم در همسایگی ما تشریف دارن و میرم با گوشی اون کامنت میزارم الانم دارم با گوشی خودش کامنت میزارم …..
😭😭دعا کنین مامانم گوشی رو بهم برگردونه ….

❤A.Z❤
❤A.Z❤
4 سال قبل

راستی یاسی جون رشتت چیه ؟؟؟؟؟؟دیشب تاالان فکرم درگیره ازت بپرسم 😚😚😚😚

Yasi
پاسخ به  ❤A.Z❤
4 سال قبل

تجربی😅😅

❤A.Z❤
❤A.Z❤
پاسخ به  Yasi
4 سال قبل

مرسی تفاهم🤣🤣🤣🤣🤣

❤A.Z❤
❤A.Z❤
4 سال قبل

عکس ازاده گذاشته میشه واسه پارتای بعدنوبت بگیرعزیزم😂😂😂😂😂

atefeh
atefeh
4 سال قبل

آرمین واسه پارت جدید عکس ماریو کاساس رو بزار.

روشا
4 سال قبل

سلام پارت جدید کی میاد

آرام
آرام
4 سال قبل

شعری از سهراب سپهری تقدیم به شما عزیزان:
چه هوایی … چه طلوعی!جانم …
باید امروز حواسم باشد
که اگر قاصدکی را دیدم
آرزوهایم را
بدهم تا برساند به خدا …!
به خدایی که خودم می‌دانم!
نه خدایی که برایم از خشم
نه خدایی که برایم از قهر
نه خدایی که برایم ز غضب ساخته‌اند!
به خدایی که خودم می‌دانم!
به خدایی که دلش پروانه‌ ست …
و به مرغان مهاجر
هر سال راه را می‌گوید !
و به باران گفته ست
باغ‌ها تشنه شدند …!
و حواسش حتی
به دل نازک شب بو هم هست!
که مبادا که ترک بردارد …!
به خدایی که خودم می‌دانم
چه خدایی … جانم …!

Zahra
Zahra
پاسخ به  آرام
4 سال قبل

ممنون آرام جون زیبا بود

آرام
آرام
پاسخ به  Zahra
4 سال قبل

خواهش

Yasi
پاسخ به  آرام
4 سال قبل

واییی دمت گرم آرام ، من عاشق سهراب سپهریم 😍😍

آرام
آرام
پاسخ به  Yasi
4 سال قبل

سهرابم عاشق توعه خخخ یاسی بانو
بچه تر که بودم هیچی از شعرای سهراب نمی فهمیدم گرچه الآنم خیلیاشو نمیفهمم ولی اهل کاشانمو حفظ بودم

آرام
آرام
پاسخ به  Yasi
4 سال قبل

سهرابم عاشقه توعه یاسی بانو خخخ

Yasi
پاسخ به  آرام
4 سال قبل

وایییییی خدا راست میگی آرام واقعا اونم عاشق منه 🤪🤪

marjan
marjan
پاسخ به  آرام
4 سال قبل

ممنون آرام قشنگم
عالی بود:-*

arsha
4 سال قبل

رسما مارو علاف کرده این نویسنده

روشا
4 سال قبل

رمان استاد مغرور من هم جزوش این چهارتا هست ??

مهرسا
مهرسا
4 سال قبل

سلام من میخوام رمان هاموانتشارکنم بایدچکارکنم

Zahra
Zahra
پاسخ به  مهرسا
4 سال قبل

عزیزم یادمه ی سری ادمین گفت ب ی نفر ک باید آی دی تونو داشته باشه بعدم ب ی نفر گفت اگه رمانتون کامله میذاره باز خودش احتمالا جوابتو میده

مهرسا
مهرسا
پاسخ به  Zahra
4 سال قبل

ممنون گلم

❤A.Z❤
❤A.Z❤
4 سال قبل

لیلی خیلی حال بهم زنه باهمه هست بعدم ادعاش عالموبرداشته 😠😠😠😠
ولی هانا و ارمینوخیلی دوس دارم 😍😍😍😍

دختری که آهنگ امید مینوازد💙
دختری که آهنگ امید مینوازد💙
4 سال قبل

دیگه حالم از هرچی لیلی و آرش و آرمین و هاناس بهم میخوره از بسکه لفتش میده نویسنده تو نوشتن این رمان اه 😪😪

setayesh
setayesh
4 سال قبل

????hellloooo everybody .how are you

*آزاده*
*آزاده*
پاسخ به  setayesh
4 سال قبل

بیا برو تو کوچچچچه 😑😑😑

آرام
آرام
پاسخ به  *آزاده*
4 سال قبل

ایول آزاده جونم.

آرام
آرام
پاسخ به  *آزاده*
4 سال قبل

آزاده جون عکستو تو پارت بعد میبینیم؟خیلی دوس دارم ببینمت
البته فکر کنم ادمینم مشتاقه!!!

Yasi
پاسخ به  آرام
4 سال قبل

هیییییییی روزگار…….
آدمین ما رو طلاق دادی که بیای مخ این آزاده ورپریده رو بزنی اره ؟؟؟؟

*آزاده*
*آزاده*
پاسخ به  admin
4 سال قبل

هییییییییی ادمین انشاءا… برادرم قصد داره این گوشیو بفروشه
پس تمام سعی تو کن مخمو بزنی😂😂😂😊😊😊
یاسی تو به من میگی ورپریده ؟؟؟؟وایسا نشونت میدم ورپریده کیه 😬😠😠ادمین میشه تو آیدییتو بدی من روم نمیشه

setayesh
setayesh
پاسخ به  *آزاده*
4 سال قبل

خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ

Yasi
پاسخ به  setayesh
4 سال قبل

😜😜

مریم
مریم
4 سال قبل

متن نظرات از متن رمان بیشتره
نظراتو بخونم بیشتر حال میکنم تا خود رمانو😁😁

M.R
M.R
4 سال قبل

ببخشید میشه بگید کلا چند پارت هست

دسته‌ها
185
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x