198 دیدگاه

رمان استاد خلافکار پارت 67

3
(1)

 

#لیلی

دو روز از حضور من تو خونه دانیل میگذشت ولی هنوز نمیفهمیدم چرا منو خریده
هیچ توقعی ازم نداشت…صبح بعد ازصبحانه از عمارت خارج میشد و عصر بر می گشت
خیلی اروم و متین بود!
منم ازادی کامل داشتم و برای خودم همه جای عمارت میرفتم…کم کم جون به پاهام برگشته بود و میتونستم روی پاهام راه برم
دلم برای ارش هم تنگ شده بود ولی هیچ راه ارتباطی ای باهاش نداشتم….آهی کشیدم و جلوی اینه ایستادم…
بد نبود اگر یک دوش میگرفتم…موهام مشخص بود کثیف شده و توهم پیچ خورده
به سمت کمد رفتم…یک حوله سفید برداشتم
با یک لباس یقه شل یشمی با شلوار دمپا گشاد ستش که ترکیب خط های راه راه های درشت سفید و یشمی داشت
بعد از اینکه دوش گرفتم و حسابی به خودم رسیدم از اتاق بیرون رفتم

_آنا…
انا یک دختر جوون خوش چهره بود که کوچک ترین خدمتکار عمارت بود
_جانم خانوم
_میشه یک تلفن بهم بدی
با حرفم چشمای روشنش درشت شد!
_چیه،چرا اینجوری نگاهم میکنی…میخوام تماس بگیرم
_نمیشه خانومم…به خود اقا دانیل بگید…من شرمندتونم
خواستم حرفی بزنم که باصدای مردونه پر صلابتش به عقب چرخیدم
_به کی میخوای زنگ بزنی لیلی
با،بالاتنه لخت ایستاده بود و با حوله داشت موهاش رو خشک می کرد
_شـ…شما کی اومدید
_اصلا نرفته بودم که بیام
چشمام رو از روی بدنش دزدیدم که باز اومد مقابل نگاهم
این بار نزدیک تر…تو یک قدمیم…چه بودی عطری میداد
ناخوداگاه نفس عمیقی کشیدم که ریه ام پر شد از عطرش
زیر لب زمزمه کردم
_چه عطر مست کننده ای…فوق العادست
سرشُ نزدیک گوشم اورد و گفت
_چیزی گفتی
هول شده عقب رفتم
_نه،نه!میتونم برم تواتاقم
با حرفم از جلو راهم کنار رفت،به سمت اتاقم پا تند کردم که گفت
_امشب اتاقت عوض میشه…میای طبقه بالا

سریع پریدم تواتاقم و نفس عمیقی کشیدم…با نفسم دوباره اون بوی خوشش تو سرم و ریه ام پیچید
مشحره این عطر…
نمیدونم چقدر گذشته بود و تو فکر بودم که در اتاقم باز شد
با دیدن دانیل ایستادم و سلام کردم
_چند بار در روز بهم سلام میکنی…میشه صحبت کنیم باهم
سری تکون دادم که داخل اومد و درُ پشت سرش بست
هول شده بودم…جلوش دست و پام رو گم می کردم
ازش میترسیدم ولی ترسناک نبود!
من من کنان گفتم
_من برم براتون یک شربت بیارم
خواستم از کنارش رد بشم که مچ دستم رو گرفت و به طرف خودش کشید
به طرف پایین خم شدم که چشمامون مقابل هم قرار گرفت
_اینجا عمارت خودمه…لازم نیست ازمن پذیرایی کنی…بشین
اب دهنم رو قورت دادم و مقابلش روی زمین نشستم
اینقدر استرس داشتم که نمی فهمیدم چیکار می کنم
ابرو هاشُ بالا انداخت
_اینجا میخوای بشینی؟!
_بله،بفرمایید
_مطمئنی لیلی
_اره راحتم خیالتون راحت
باحرفم دستی به پشت گردنش کشید و زیر لب گفت
_که اینطور…ببین لیلی…تو پلیسی درسته؟
با تکون دادن سرم حرفشو تایید کردم
_باید کمکم کنی…
_تو چه موردی؟!
با سوالم ناگهانی از جاش بلند شد
_تو باید کمکم کنی منم به تو کمک می کنم برگردی کنار خانواده خودت…من درباره تو همه چیز میدونم و اطلاعاتم دقیقه…بهم کمک کن تورو میرسونم به ارش…بدون هیچ اسیبی از سمت امیر
با اسم امیر رعشه ای به تنم افتاد!
متوجه حالم شد که دستاشو دور شونه ام گذاشت
_اصلا نترس…باهام همکاری کن هیچکس نمیتونه بهت هیچ اسیبی برسونه تمام؟!
حالا کامل فکراتو بکن و خبر بده…

ذهنم بهم ریخته بود…انگار پازل مغزم ازهم پاچیده بود و حالا باید کنار هم میچیدم
اما قدرت تنها کنارهم گذاشتنشون رو نداشتم…کاش میتونستم با آرش صحبت کنم
جرقه ای تو مغزم خورد…میتونم بهش کمک کنم
ولی به شرط اینکه با آرش مشورت کنم
بتونم ازش کمک بگیرم،بااین فکر از اتاق بیرون رفتم و دنبال دانیل می گشتم
_آنا
_جانم خانوم
_اقا دانیل کجاست
_تو سالن بالا درحال بازی کردن
به طرف پله های گرد شیشه ای عمارت رفتم…اولین بار بود میخواستم طبقه بالارو ببینم
اروم بالا میرفتم که مبادا پله ها زیر پام بشکنن و سقوط کنم!
نگاهم به اطرافم افتاد….یک اکواریوم سر تا سر سالن بود…پر از ماهی و حیوانات دریایی
چشمام برقی زد و به سمت دیوار شیشه ای رفتم
_وااااو…چه نمای باحالی
_تاحالا هرکی اینجارو دیده پسندیده….سلیقه ام خوبه نه؟!

باصداش سریع عقب گرد کردم و با سرفه ساختگی گلوم رو صاف کردم
_ببخشید بی اجازه اومدم بالا
بی توجه به حرفم به سمت صندلی چوبی پشت پنجره رفت و نشست
سیگاری از روکش طلا روی لبش گذاشت
_انگار یک تصمیم مهم گرفتی لیلی…بگو
ولی درباره ارش نباشه لطفا
با حرفش چشمامُ گرد کردم و مقابلش ایستادم
_اوه شما ذهن خونی بلدید؟
نگاهش پر نفوذ تو چشمام دوخته شد که دست و پام شل شد
پوزخندی زد
_فیلم تخیلی و فانتزی نیست…قدرت دهن خونی ندارم ولی تجربه زیاد دارم که ار چشم ادما خواسته هاشون رو بخونم
اگر کار من با ارش حل می شد تو رو وارد این ماجرا نمی کردم
تو کلید راه منی!
تو تصمیم آنی گفتم
_برای خلاصی از اینجا راه دیگه ای ندارم
کمکت میکنم ولی تو چه راهی؟

#هانا
ارمین وقتی فهمید تا یک مدت مجبوره از ویلچر استفاده کنه کاملا بهم ریخت و حتی با ایلا هم حرف نمیزد
کلافه نگاه از ظرف سوپش گرفتم
_چرا نمیخوری ارمین؟داری با کی لج میکنی
با خودت یا من؟یک مدت کوتاه وضعت اینه باید خودتو تقویت کنی تا خوب بشی نه بدتر خودتُ داغون کنی
بااین حرفم نگاه غمگینشو دوخت بهم
‌_برات مهمم؟
خنده هیستریکی کردم و گفتم
_معلومه که مهمی!این چه حرفیه ارمین
وقتی هیچ خبری ازت نداشتم داشتم دیوونه میشدم از نگرانی….اون شبم که جلوی در بااون حال دیدمت روح از تنم خارج شد
صدام بغض دار شد….برای اینکه بغضم نشکنه سکوت کردم و سرم رو پایین انداختم
دستامو توهم قفل کردم…
_هانا
با نگاهم منتظر ادامه حرفش شدم که لب زد
_بغلم کن…
بی طاقت تر از اونی بودم که بخوام مخالفت کنم…به آغوش امنش پناه بردم و محکم دستامو دورش حلقه کردم
_فکر می کردم دیگه هیچوقت نمیتونم تو بغلم بگیرمت و عطرتو نفس بکشم…
ولی خوشحالم که الان دوباره پیشتم هانا…دلم لک زده بود برای کنارتو بودن

این ارمین بود که اینطوری ابراز عشق می کرد…بی غرور…!
اشکای گرمم روی گونه هام جاری بودن و لب هام رو تر کردن
سرمُ بالا گرفتم که نگاهم تو نگاه ارمین قفل شد
اروم لب زدم
_منم‌!
_توچی؟
خودمُ بالا کشیدم و لبمُ چسبوندم به ته ریش نامرتبش و اروم بوسیدم!
_منم دلم تنگ شده بود واسه کنارت بودن…لش کردنم تو بغلت…
بین گریه ام خندیدم و بینیم رو بالا کشیدم
‌_حتی واسه داد زدن و تهدید کردنات هم دلم تنگ شده بود….ارمین شاید غرورم جلوت له بشه ولی من هیچوقت نتونستم فراموشت کنم..بعد از چهارسال خودم رو متعلق به تو میدونم
یعنـی…
نفس عمیقی کشیدم و ادامه دادم
‌_من دوستت دارم

با درد شدیدی تو گردنم بیدارشدم….اخ زیر لبی گفتم و جا به جا شدم که حس کردم چیز سفتی زیر سرمه…
نگاهمو به کنارم دوختم که چشمم به چهره غرق خواب ارمین افتاد
لبخندی روی لبام شکل گرفت….خوشحالم بودم از این که تو بغلش خوابیده بودم…مثل دخترای تازه به بلوغ رسیده که بار اولشونه میرن سرقرار با دوست پسرشون هیجان داشتم
از تخت پایین اومدم و گونه ارمین رو بوسیدم
سریع یک دوش یک ربعه گرفتم و بعدش یک صبحانه شاهانه اماده کردم
برای ناهار تصمیم گرفتم غذای مورد علاقه ارمین که همیشه تو رستورانای سنتی سفارش میداد
ابگوشت و ماهیچه پلو بپزم
با لذت به میز صبحانه خوشمزه ام نگاه کردم و منتظر شدم تا ارمین بیدار بشه
کم کم داشتم تو چرت میرفتم که صدای در اتاق منو به خودم اورد
_مامانی ارمین جون بیدارشده…
_ای شیطون بلا…نکنه تو بیدارش کردی
_نه بخدا مامان
خندیدم لپشو کشیدم…کمک ارمین کردم تا کارای ضروریش رو انجام بده
و بعدم اوردمش سر میز صبحانه
‌_بفرمایید
_من که گفتم میلی ندارم
لقمه نیمرو رو جلوی دهنش گرفتم و لب زدم
‌_ارمین لطفا
سری تکون داد و لقمه رو بلعید
کل روز رو توخونه کنارهم با شیرین کاریای ایلا گذروندیم…
ولی ارمین خیلی دمغ بود ولی به روی خودش نمیاورد و سعی می کرد با ما بخنده
داشتم شونه هاشو ماساژ میدادم که خودشو کج کرد
سوالی نگاهش کردم
_میشه بریم تو اتاق حرف بزنیم

رو به روش نشستم و منتظر زل زدم به چشماش…
یک جور عجیبی نگاهم می کرد…انگار بین حرف زدن مردد بود
_بگو آرمین…هرچی باشه من پیشتم دخترت پیشته….
همون تیک عصبی همیشگیش که شصتش روی پشت لبش می کشید
لبخندی زدم و گفتم:
_میدونم الان عصبی ای و داری از یک موضوعی رنج میبری…از حرکاتت میفهمم….بگو لطفا!
_نمیخوام پیش من باشی…برو دنبال زندگیت!

گیج نگاهش کردم که ابروهاشو بالا انداخت
_نمیخوام دیگه منتظرم باشی…بد موقعی رو انتخاب کردی برای کنارم بودن…من نیاز به مهر و محبت و دوست داشتنت از سر ترحم ندارم

با صدای ضعیفی گفتم
_ارمین چه ترحمی؟من بهت ترحم نمیکنم…توچیزیت نشده…امروز،فردا روپاهات راه میری….من به دل خودم ترحم میکنم…من تازه میفهمم با کنارت نبودن چه ظلمی در حق خودم کردم ارمین…من بعد از این همه سال نتونستم فراموشت کنم..من متعلق به توام
_بس کن هانا….همین که گفتم….برو هانا…از الان به فکر یک زندگی جدید باشه بدون من!
_پس آیلا چـ..ـی میشه؟
_آیلانه…توبرو…اون دخترمه…اون بچه داخل شکمت هم به دنیا میاری و بعد میری!

ناباور خیره شدم به صورتش و چشمای نم دار ارمین…
اشکم از گوشه چشمم جاری شد!
دهنم مثل ماهی باز و بسته میشد…اخ ارمین چرا لج کردی…
_ارمین بیا این حرفاتو فراموش کن…بعدا که خوب شدی صحبت میکنیم
_نظرم جدیه هانا…
_چقدر بی رحم شدی…من بدون شماها چیکار کنم آرمیــــــن
من بدون تو چیکار کنم….آیلا دیدی چقدر شبیهته…تاالانم سرپا موندم به این دلیل که اون مثل تو بود…با داشتنش زنده بودم و امید داشتم حالا هم خودتو هم اونو داری ازم میگیری
نکن ارمین…!

🍁🍁🍁🍁
🆔 @romanman_ir

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4 (8)

5 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…
IMG ۲۰۲۴۰۴۱۲ ۱۰۴۱۲۰

دانلود رمان دستان به صورت pdf کامل از فرشته تات شهدوست 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   دستان سپه سالار آرایشگر جوانی است که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدر بزرگش او را نوه حاجی صدا میزنند دستان طی اتفاقاتی عاشق جانا، خواهرزاده ی بزرگترین دشمنش میشود چشم روی آبروی خود میبندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش می…
aks gol v manzare ziba baraye porofail 33

دانلود رمان نا همتا به صورت pdf کامل از شقایق الف 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:         در مورد دختری هست که تنهایی جنگیده تا از پس زندگی بربیاد. جنگیده و مستقل شده و زمانی که حس می‌کرد خوشبخت‌ترین آدم دنیاست با ورود یه شی عجیب مسیر زندگی‌اش تغییر می‌کنه .. وارد دنیایی می‌شه که مثالش رو فقط تو خواب…
IMG 20240405 130734 345

دانلود رمان سراب من به صورت pdf کامل از فرناز احمدلی 4.9 (8)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: عماد بوکسور معروف ، خشن و آزادی که به هیچی بند نیست با وجود چهل میلیون فالوور و میلیون ها دلار ثروت همیشه عصبی و ناارومِ….. بخاطر گذشته عجیبی که داشته خشونت وجودش غیرقابل کنترله انقد عصبی و خشن که همه مدیر…
149260 799

دانلود رمان سالوادور به صورت pdf کامل از مارال میم 5 (2)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان:     خسته از تداوم مرور از دست داده هایم، در تال طم وهم انگیز روزگار، در بازی های عجیب زندگی و مابین اتفاقاتی که بر سرم آوار شدند، می جنگم! در برابر روزگاری که مهره هایش را بی رحمانه علیه ام چید… از سختی هایش جوانه…
IMG 20240402 203051 577

دانلود رمان اتانازی به صورت pdf کامل از هانی زند 4.8 (12)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:   تو چند سالته دخترجون؟ خیلی کم سن و سال میزنی. نگاهم به تسبیحی ک روی میز پرت میکند خیره مانده است و زبانم را پیدا نمیکنم. کتش را آرام از تنش بیرون میکشد. _ لالی بچه؟ با توام… تند و کوتاه جواب میدهم: _ نه! نه…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

198 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
نیوشا Ss
نیوشا Ss
4 سال قبل

روز عشق و روز مادر برهمه مبارک••• فکرکنم دیروزبود بابت تاخیر پوزش میخوام درگیری هام کم بود موبایلم هم آسیب دید•••• دیگه توان غم و اندوه ندارم دارم خم میشم برادرم عصبانی میشه میاد کامپیتر یا موبایل منو دستکاری میکنه•••• دلش خنک بشه

Parisa
Parisa
4 سال قبل

بله بله ادمین
همچین میگی همه فکر و ذکرتون شده پریسا خانوم انگار عاشق چشم و ابروم شدن
توام عاشق شو شکست عشقی بخور بیا پیش خودم،خودم دلداریت میدم حسودی نکن
به جون تو پام در رفت دیشب فکر کنم همش به خاطر چشم زدنای تو ادمین
بعد امروز ولنه به همتون تبریک میگم

Yasi
پاسخ به  Parisa
4 سال قبل

پری جون ولن دیروز بود تموم شد رفت امروز روز زن ِِ ،روز مامان های قشنگمون 😊😊

Parisa
Parisa
پاسخ به  Yasi
4 سال قبل

نه بابا
مگه ۲۶ نیست
۲۶ ولنه هااا

آرام
آرام
4 سال قبل

هیچ چیز و هیچ کس دراین جهان شایستگی آن را ندارد که دختری حتی ناخن انگشت پایش را بخاطر آن عریان کند…
دخترم بگذار جسم تو مال کسی باشد که حاضر است روحش را برای تو عریان کن
چارلی چاپلین

Maryam.b
Maryam.b
4 سال قبل

قصدم توهین به هیچ احدی نیست
فقط در عجبم که چرا اسم هر حس مزخرف و زودگذر و چرت و پرتیو عشق میزاریم
خودمونو به خدا قسم حداقل خودمونو گول نزنیم
واقعا متاسفم برای خودمون

m2
m2
4 سال قبل

خسته نشین یه وخ

seti
seti
4 سال قبل

ادمین پارت میزاری امشبseti

Somina
Somina
4 سال قبل

😐:-[
این فیس تو دلم موند مرسی کامنتا و اللخصوص رمان

دلارا
دلارا
4 سال قبل

پریسا جان خواهش میکنم با زندگیت بازی نکن من خودم عاشق یکی از فامیلامون شدم خیلی زیاد یعنی یه طورری که بهش فکر میکردم قلبم میخواست از دهنم دربیاد انقدر بهش فکر میکردم که دچار افت تحصیلی هم شدم تو اون دوران یه صفحه تو اینستاگرام داشتم و صفحه اونو هم فالو کرده بودم آی دی صفحه ام با اسم خودم بود ولی اسم فامیلیم نبود ینی درکل مشخص منبود کیم!!!اومد تو دایرکت و حرفای معمولی زد بعد یکم داستان بالاگرفت و پشنهاد داد منم که قلبم داشت بندری میزد از ذوق داشتم میمیرم قبول کردم البته یکم ناز اومدم!!!!خلاصه ما در روز چند ساعت باهم چت میکردیم درطول این چتا حرفایی ازش شنیدم که کپ کردم! ینی با اون چیری که تو ذهتم بود فرق داشت!اصلا مات شده بودم…تهش فهمیدم من عاشق اونیم که تو ذهنمه…یه جوری از چشمم افتاد که هنوز بلند نشده حالا هروقت میبینمش جز حس انزجار حس دیگه ای ندارم خواهرم سعی کن طرفتو بشناسی…تو اون زمان انقدر غرق شده بودم که از اینکه فکرش به سمت دختر دیگه ای بره از ترس و نگرانی گریه ام میگرفت اما خودم خودمو نجات دادم من چیزیو از دست ندادم اون آدمم هیچوقت نمیفهمه که من بودم…من آسیبی ندیدم توهم سعی کن بدون اینکه اسیبی ببینی قضیه رو حل کنی این آدم خود پریسا رو نمیخواد…حست فقط یه غلیان هورمونه!سعی کن با یه سری حرفا امتحانش کن…اینو بدون برای یه زن دوست داشته شدن خیلییییییییییی مهمهههههههههه!

آرام
آرام
4 سال قبل

پریسا جون هیچکس نمیتونه بهت کمک کنه چون کسی جای تو عاشق نشده فقط همه اینو میدونن که توی نود درصد این مشکلات این راه جوابگو نیست
به نظرم بهترین راه اینه حتما پیشه یه مشاور بری و ازش کمک بخوای حتما بهتر میتونه کمکت کنه چون علاوه بر تجربه، درسشم خونده

Yasi
4 سال قبل

زندگی آرام است ،مثل آرامش یک خواب بلند
زندگی شیرین است ، مثل شیرینی یک روز قشنگ
زندگی رویایی است ،مثل رویای یک کودک ناز
زندگی زیبا است ، مثل زیبایی یک غنچه باز
زندگی تک تک این ساعت ها است
زندگی چرخش این عقربه هاست

دوستان گلم و داداش آدمین ولنتاینتون مبارک ،،امیدوارم خرس زیبایی ها همیشه تو غار چشماتون خونه کنه 😍❤️💕💞😁💜🥰💚💫😘❣️😍🥰😘🤩🥳😻😺🥳🥳😽💐🌼🌹🌟🌺🥰😍😘🥳

ayliin
ayliin
پاسخ به  admin
4 سال قبل

ادمین حسودی کردم… ولنتاین همتون مبااارک باشه, دوستای گلم… منکه یادم نبود, فرداست؟!…

ayliin
ayliin
پاسخ به  ayliin
4 سال قبل

همشهری هستیم مثلا… منو اصلا تحویل نمیگیری…

ayliin
ayliin
پاسخ به  admin
4 سال قبل

ادمینی راستشو بوگو چنتا کادو گرفتی؟!… همچین ولن ولنم میکنه… انگار که چی!…( مدیونید فکر کنید اینم از حسادته!)

ayliin
ayliin
پاسخ به  admin
4 سال قبل

خوب پس خیالم راحت شد پسر پاک, مومن, اهل خمس, زکات, روزه, تمامی فروع و اصول دین هستی…. خدایا سپااس…

*آزاده*
*آزاده*
پاسخ به  admin
4 سال قبل

همچنین 💖💖💖❤❤❤💗💗💗💞💞💞💞💞✌✌

Yasi
پاسخ به  *آزاده*
4 سال قبل

فداتون 😽😻

setayesh
setayesh
پاسخ به  Yasi
4 سال قبل

مرسی ابجب ولن شما ها هم مبارک

*آزاده*
*آزاده*
4 سال قبل

روز مادر رو به همه مادرای این سایت *زهرا خانوم و بهارخانوم همسر آقاسورن و بقیه*تبریک میگم

ayliin
ayliin
پاسخ به  admin
4 سال قبل

اددمین هم کچلی, هم سمندونی, هم چشمت سوخته, زندانم که بودی, کی وقت کردی مادر بشی اخه؟!؟!؟!؟….

Yasi
پاسخ به  admin
4 سال قبل

اخیییییی داداش جونم 🙃🙃
اونقدر پیام تبریک ولن برات فرستادن که دیگه چشمان دو دو میزنه و هر نوشته ای رو ولن میبینی 😉

Yasi
پاسخ به  admin
4 سال قبل

خیییییر آزاده از قبل روز مادر رو به مادرا تبریک گفت که تو با ولن اشتباه گرفتی و گفتی مرسی 😅😅

*آزاده*
*آزاده*
پاسخ به  admin
4 سال قبل

مگه شما مادری؟؟؟،😞😞

Zahra
Zahra
پاسخ به  *آزاده*
4 سال قبل

مرسی عزیزدلم منم روز مادر رو ب مامانای مهربون این سایت و مامانای مهربون همهکاربرا و آدمین تبریک میگم مخصوصا مامان گل خودم.

Yasi
پاسخ به  Zahra
4 سال قبل

مرسی زهرا جونم …..
منم روز مادر رو بهت تبریک میگم عزیزم (ولی قول بده دماغت رو نزاری دهن آریا )🥳🥳💐💐🥰🥰🤩🤩💕💕😍😍🌹🌹😘😘

Negar
Negar
4 سال قبل

به نظر من اين رمان اونقدرا كه ما فكر ميكنيم قشنگ نيست ولي نويسنده مهارت هاي نوشتاري و درگير كردن ذهن خواننده رو خوب ميدونه چون همه ى ما اگه يه پاره از اين رمانو نخونيم ديوونه ميشيم

ساشا*
ساشا*
4 سال قبل

آیلین خانم شوخی کردم من خدا آفریدم که هی بقیه رو ببخشم بخشیدمتون
راستی ولنتاین همه تون مبارک

ayliin
ayliin
پاسخ به  ساشا*
4 سال قبل

ممنونم که مرا عفو فررمودییی…. مررررسییی …

فلورا
فلورا
4 سال قبل

پارت بعدی رو کی میزارین ؟

فلورا
فلورا
4 سال قبل

ببخشید پریسا خانم ولی من ی دوست دارم که با پسر داییش رابطه داشته ولی حالا دیگه از پ*ش*ت بعد چندبار که خودشو ارضا کرد فک کنم تقریبا 10 بار بعد بهش گفته من تورو نمیخوام برو ی نفر دیگه هم بوده از ج*ل*و بعد دختره با پسره پول میزارن ماشین ال نود میخرن که ماشین عروسیشون بشه پسره پول ماشینو بالا میکشه دختره هم ول میکنه با ی دختر دیگه ازدواج میکنه دختره ازش حامله میشه حالا باید بچه اونو بزرگ کنه من خودم عاشق شدم اونم دوسم داره ولی قسمت نیس ی مدت بود نمازمو ترک کرده بودم ولی از وقتی دوباره نماز میخونم اصلا خیلی کم بهش فکر میکنم حالا شما بشین فکر کن واسه خودت تجزیه تحلیل کن ولی این راهش نیست عزیزم(: دیگه حضور ذهن ندارم البته اینم بگم دوست من 15 سالشه /: دیگه دوستان عزیز گفتنی هارو گفتن

ayliin
ayliin
4 سال قبل

وااای نه نیوشاااا من از فیلمای هندی متنفررررم….. خییلی بدم میاد…. البته فیلم هندی زیاد دیدما ولی از رو اجبار بوده!… یا از سر بی فیلمی…تنها فیلم هندی- ایرانی که واقعا ازش خوشم اومد سلام بمبعی بود که اونم به خاطر گلزار دوست داشتم…. البته کاریشما هم بسی زیبابود… عدل هم که عشقه دیگه مخصوصا اهنگه set fire to the rain, البته نمیدونم اسمش دقیقا اینه یانه…

نیوشا خاتون
نیوشا خاتون
4 سال قبل

درمورد اینکه چرااا سرم شلوغ شده پرسیدی متاسفانه فعلن هیچکدوم حدسهایی که زدی نبودگلم اتفاقن توفکر جفتش هستم خیییلی هم دلم میخواد☆○○ امافعلن مشکلات دیگه دست به دست هم داده نتونم به این موضوعات رسیدگی کنیم•{ادامه تحصیل☆ازدواج•اما نگران نباش اگرهروقت خواستم ازدواج کنم تو روهم دعوت می کنم😉😀😁😘🤗گُلم○○○ ) یعنی همه چیز بهم گره خورده الان ماجراچیزه دیگه ای مشکلات شخصی/خودم و خونواده/ به اضافه مشکلات جدید، یکی ازدوستای اسبق{قدیمی)که یکم بعددیپلم ازتهران رفتن شمال برای زندگی*اون بدبخت بیچاره هم به تازگی شکست عشقی خورده ۲•۳سال با یه یارویی تومجازی دوست که طرف/پسره/خودش رو یه آدم مهمی•••• معرفی کرده ( دوستم فقط عکسش دیده وصداش شنیده منم عکسش دیدم حالا خودش یانه خدامیدونه••••فکرکنم کلن دوست من رفته سره کار ) دوست ساده من حتی علاقه صددرصد داشت که ازدواج کنن اما پسره که گفته بود یه شهره دیگه اس حتی حاضرنیس بره دوستم از نزدیک ببینه همش وعده سره خرمن••• دوستمم بعد۲•۳سال خسته شود گفت برام خاستگاراومده اگه نیای منم مجبورم بهش جواب مثبت بدم•پسره هم گفت جواب مثبت بده اما تهدیدهم کرد•یجورایی ظاهرن تموم شود رفت پی کارش،من هم دارم سعی می کنم دوباره دوستم بیارم از روستا تهران چون خانوادش خیییلی حساسن دارم سعی میکنم که بیادپیش عمش که تنهاس(پسرش خارج)
ما تو فکوفامیل دوستوآشناداشتیم که دخترا ازروستا برای کارو کلاس اومدن تهران خونه فامیلای دورشون•••
(مادربزرگ پدربزرگ خودم بعد۴۰•۴۱سال از روستا نشتاروود برگشتن شهرخودشون یعنی شهرستانی که بیشترخانواده و فامیلهامون هستن ؛ شهره گرگان☆○○○○ )

ayliin
ayliin
پاسخ به  نیوشا خاتون
4 سال قبل

مرررسی که منو عروسیت دعوت میکنی… من کلا عروسی خیلی دوست دارم, قراره عروسی ادمین و ستایش و یاسی هم مجلس گرم کن باشم!… به خاطر دوستت هم متاسفم…خیلی خوبه که به فکرشی و داری تلاش میکنی که از اون حال و هوا درش بیاری… میتونم تصور کنم دوستت چه حالی داشته وقتی پسره بهش گفته به خاستگارت جواب مثبت بده… میدونی یه وقتایی ادم متوجه اشتباهش میشه ها, ولی دوست نداره قبول کنه که کل مدتی که داشته یه کاری رو انجام میداده سر کار بوده یا اصلا قضیه ای وجود نداشته!… به هر حال امیدوارم هرچه زودتر همه چی رو فراموش کنه ( هرچند خیلی سخته)… مرسی که جواب سوالمو دادی…

Yasi
پاسخ به  ayliin
4 سال قبل

عروسی من که تموم شد رفت پی کارش ولی اگه خیلی دوست داری تو عروسیم باشی یه بار دیگه جشن میگیریم تو بیا وسط قر بده خودم هم همراهیت می‌کنم 💃🏻💃🏻💃🏻

ayliin
ayliin
پاسخ به  Yasi
4 سال قبل

قر خوبه دوووست دارم…. بگی میام…

setayesh
setayesh
پاسخ به  Yasi
4 سال قبل

یاسی جونم عروسی منو تو ادمینو میگه یه عروسی میگیریم با دو تا عروس خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ

نیوشاSs
نیوشاSs
4 سال قبل

آره آییلن به نظره من هم خیییلی جالب•• داداش منم الان شایدیه۳•۴سال که بیشترترانه های امریکایی میگوشه🎼🎵🎶♩🎙🎤🎻🎺🎹🎸🎷🎧 اما همه جورفیلمی دوستداره♡
در مورد خودم من که ۸۰•۹۰ درصد همههه هنرمندان؛ رو میشناسم{همه کشورها) اونایی روهم که تاالان نمیشناختم میرم میگردم که پیداشون کنم😉😀😁 به نظرم تو این خواننده جدیدهای امریکایی عَدل(عادل) هم صداش قشنگ♡ راستی ممنون که اسم اون فیلم لئوناردو رو گفتی خودم فراموش کرده بودم••
اون سریالهای ایرانی روهم که جدید نام بردیدمن آماره همشون داشتم{ازبس که عاشق هنرمندا هستم😀😁🤗😚😙😘😍)آره پیش پَردشون دیده بودم از جمله هیولا•••
فعلن بیاید یه کوچولو از ایرانیاو کره•امریکا بگذرین یچی بگم از هندیها😀 یادم مادرم میگفت زمان ما فیلمهای هندی و هنرپیشه های هندی معروف بود به جای این؛فیلم کُره ای ها وبازیگرای کره ای که الان شما عاشقشید•• تو دلم گفتم مادره من کجای کاری الان یکمی بیشتر از سینمای هند(بالیوود) سریالهای ۱۰۰۰۰قسمتی هندی معروف هستن😁😊😂 (البته من دبستان راهنمایی بودم هم با دوستام فیلم هندی میدیم هم کره ای○○○)

ayliin
ayliin
4 سال قبل

نفس منم خیییلی این دوتا رو دوست دارم…

sahar
sahar
4 سال قبل

پریسا جان به نظرم به هیچ عنوان اینکارو نکن چون اولن عشقی که تو به اون پسر داری شاید راست باشه ولی اون پسر عشقی که داره عشق نیست
تو کشور ما اگر دختره پ.ر.د.ه نداشته باشه خوب به هرحال دردسرای خودشو دارع به نظرم بیخیالش شو

نفس
پاسخ به  sahar
4 سال قبل

ااااا ادمین عکس هانده ارچل و گذاشتی مرسیییی ولی عکس زین مالک و آلپ ناوروز و فورکان اندیچ رو بزار لطفااااا ادمینییی🤗

دسته‌ها

198
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x