198 دیدگاه

رمان استاد خلافکار پارت 80

3.5
(4)

 

#لیلی

برزخی نگاهم کرد و از میون دندون های کلیک شدش غرید
_تو که دلت نمی خواد بلایی سره اون جناب سرگرد بیاد؟
یه جوری با خشم این حرف و زد که ترسیدم مبادا واقعا یه بلایی سره آرش بیاره.
به چشمای به خون نشسته و ملتهبش زل زدم و پرسیدم
_چرا داری وانمود می کنی دوسم داری؟ من که بهتر از هرکسی می دونم که تو هیچ قبلی نداری،قلب تو سیاهه هیچ عشق و علاقه ای توش وجود نداره.
با تموم شدن حرفم جوری مثل دیوونه ها با مشت روی میز رستوران کوبید و عربده زد که از ترس رسما دستشویی لازم شدم.
_اما این قلب سیاه و لعنتی من داره برای تو می تپه! چرا نمی خوای بفهمی؟

نگاهم و از افرادی که متعجب به ما زل زده بودن و یواشکی پچ پچ می کردن گرفتم و تموم جرعتم و جمع کردم تا حرفی رو که توی دلم مونده بود بهش بزنم.
دلخور گفتم
_من و خر فرض نکن امیر! تو بارها و بارها من و تا پای مرگ فرستادی،بار ها و بارها من و خانوادم رو عذاب دادی بعد چه طور توقع داری خشم و دوست داشتن الانت و باور کنم؟ یادته اونروز که می خواستی من و توی استانبول بفروشی چی بهم گفتی! گفتی با تموم زرنگیت نتونستی من و بشناسی،گفتی هیچ وقت کسی رو نمی بخشی…تو اونروز مجبورم کردی مثل یه فاحشه لباس بپوشم چون به چشم یه وسیله بهم نگاه می کردی درصورتی که اگر آرش بود حتی بهم اجازه نمیداد به اون لباس نگاه کنم چه برسه به اینکه بخوام بپوشمش…عشق آرش به من واقعیه برعکس چیزی که تو ادعا می کنی تا بتونی نقشه های کثیفت و پیش ببری.

به صندلی تکیه داد و فقط عصبی نگاهم کرد و چیزی نگفت.
از این سکوتش استفاده کردم و با بغضی که نمی دونم کی مهمون گلوم شد ادامه دادم
_تو حتی من و به یه مشت عوضی فروختی تا به عروسک جنسی تبدیلم کنن…به خدا حتی پست ترین آدما هم با دشمن خونی شون همچین کاری نمی کنن که تو قصد داشتی چنین بلایی سرم بیاری.

بازم سکوت کرد و چیزی نگفت.
انتظار داشتم داد بزنه و برای تموم اینکاراش یه دلیل منطقی بیاره.
یا حداقل بگه که دست از انتقام گرفتن کشیده…
اما جوابه من فقط سکوت بود.
سکوت!

* * * * *
#هانا

آرمین بلیط و به دست اون مرد داد و خواست خودش هم همراه با آیلا سوار بشه که مرد با تعجب گفت
_ببخشید آقا ولی شما نمی تونید سوار بشید.
آرمین برزخی نگاهش کرد و پرسید
_چرا؟
_این قطار ماله بچه هاس…اصلا شما توی واگناش جا نمیشید.
نگاهی به اون قطار انداخت و بعد دست آیلا گرفت و غرید
_بلیط باشه مال خودت.
و بعد خواست آیلا رو از توی صف بیرون بکشه که آیلا لجوجانه پاش و روی زمین کوبید و ملتمسانه گفت
_من می خوام سوار بشم.
دیدم وضع خیلی ناجوره و همه دارن متعجب به ما نگاه می کنن؛ برای همین دستم و روی شونش گذاشتم و آروم گفتم
_بزار سوار بشه آرمین…این قطارش که خطری نداره.
با تردید نگاهم کرد و بعد دست آیلا رها کرد.
_خیلی مراقب باش.

آیلا خندید و تند به سمت قطار رفت و سوار یکی از واگناش شد.
با راه افتادن قطار؛ روی نیمکتی که در نزدیکی اون وسیله بازی قرار داشت نشستم که آرمین هم به طرفم اومد و کنارم نشست.
با لبخند رو کردم سمتش و گفتم
_واقعا چه فکری با خودت کردی؟ اخه هیکل گنده تو توی اون واگنا جا میشه!
در حالی که محتاطانه نگاهش و به واگنی که آیلا توش نشسته بود دوخته بود با حواسی پرت گفت
_ها؟ چی گفتی!

با اخم زمزمه کردم
_هیچی!
نگاهش و به سمتم سوق داد و نگران پرسید
_چیزیش نشه یهو؟ مرتیکه عوضی نذاشت منم سوار بشم تا حواسم بهش باشه.

دیگه واقعا داشت حسودیم میشد…
تا به حال ندیده بودم آرمین تا این حد به یه شخص اهمیت بده.
انگار واقعا آیلا رو تا حد مرگ دوست داشت…
البته حقم داره…
پدره و دیوونه ی بچش!
با بیرون اومدن قطار از تونل؛ دستی برای آیلا تکون دادم و برای اینکه خیالش و راحت کنم گفتم
_نگران نباش…یه وسیله بازی سادس،خطری نداره که…بعدشم تو چه طوری می خواستی توی اون واگنا که برای بچه ها طراحی شده بشینی؟
نگاهی به آیلا انداخت و بی توجه به حرفای من گفت
_چند دور دیگه مونده؟
با غیظ گفتم
_نمی دونم!
تازه متوجه دلخوریم شد و به طرفم برگشت.
_چیه نکنه حسودیت میشه خاله سوسکه؟
دست به سینه نشستم و لب زدم
_به چی باید اونوقت حسودی کنم؟
لبخند خبیثانه ای زد و گفت
_به اینکه من آیلا رو بیشتر از تو دوست دارم.
می دونستم داره شوخی می کنه برای همین چشم غره ای بهش رفتم و گفتم
_دوست داشته باش…به من چه!
ریز ریز خندید و نجوا کرد
_خاله سوسکه حسود.
و بعد خم شد تا گونم رو ببوسه که همون لحظه قطار برای بار دوم از تونل خارج شد.

با دیدن واگن خالی آیلا وحشت زده از روی نیمکت بلند شدم که متعجب پرسید
_چی شده یهو هانا؟
چنگی به صورتم زدم و ناباور زمزمه کردم
_آیلا نیست…نیستش آرمین!

#لیلی

* * * * *
از پنجره ی بزرگ داخل راهرو نگاهش کردم.
به محض اینکه سواره ماشینش شد و از عمارت بیرون رفت، نفسی از روی آسودگی کشیدم و تند به سمت اتاقش رفتم.
خداروشکر دره اتاقش قفل نبود و تونستم داخل بشم.
همین که پام و داخل اتاق گذاشتم بی هدف به سمت کمدش رفتم و شروع کردم به گشتن…
اصلا نمی دونستم قصد دارم لای پیراهن های مردونش چه چیزی پیدا رو کنم!
شاید یه گوشی…
یه مردک…
نمی دونم!

وقتی دیدم چیزی دستگیرم نمیشه از جلوی کمد کنار اومدم و کلافه روی تخت نشستم.

حتما باید توی این اتاق یه چیزی باشه…
لامصب مثلا یه خلافکاره بزرگه بعد یه همچین اتاق عادی داره؟
شاید توقع داشتم چون امیر یه خلافکاره حداقل یه اسلحه پیدا کنم اما هیچ خبری نبود!
کلافه نفسم و بیرون فرستادم و خواستم از اتاق بیرون برم که نگاهم جلب فرورفتگی زیره میز عسلی کناره تختش شد.
چشمام برق زد و هیجان زده به سمت میز خم شدم.
اصولا همچین فرو رفتگی ریزی خیلی سخت دیده میشد اما چون نور آفتاب بهش تابیده شده بود میشد تا حدودی تشخیص داد.
دستم و داخل فرورفتگی فرو بردم و تنها چیزی که پیدا کردم یه دفتر یادداشت کوچیک و کهنه بود!
سریع دفترو باز کردم و موشکافانه به جملاتش چشم دوختم.
خاطرات امیر بود!

تند صفحات و ورق زدم و از هر صفحه یه جمله خوندم.
زیاد وقت نداشتم و زودتر باید یه چیزی پیدا می کردم.
صفحات نخستین خاطرات کودکیش بود.
راجب مادرش!

ولی چیزی که بیشتر توجهم رو جلب کرد صفحاتی بود که انگار به تازگی نوشته شده بودن و درمورد من بودش…

با خوندن هر کلمش مغزم سوت می کشید.
باورم نمیشد امیر تموم این چیزا رو راجب من نوشته باشه…

یکی از اون صفحه ها خیلی ذهنم و مشغول کرد.
نوشته بود:
_هیچ وقت نتونستم ضعفی که در مقابل لیلی داشتم و کنترل کنم…همش سعی داشتم به خودم بقبولونم که هیچ حسی بهش ندارم و فقط باید ازش انتقام بگیرم، انتقام مادره بی نگاهم و…سعی کردم بفروشمش، درست همون کاری که با لاله کردم اما فکره اینکه کس دیگه ای لمسش کنه دیوونم می کرد…من تلاش می کردم نسبت بهش بی تفاوت باشم و با نفرت نگاهش کنم اما نمی تونستم! انگار اون پلیس کوچولو تونسته بود قلب سیاه من و به تپش در بیاره…تپشی که خیلی وقت بود از دستش داده بودم.
به سختی آب دهانم و قورت دادم و دفترو بستم.
ناباور به نقطه نامعلومی زل زدم چون شدیدا توی هنگ بودم.
پس حرفای دانیل صحت داشت…!
یعنی واقعا من برای امیر مهم بودم؟
با این فکر دلم هری ریخت.

پس چرا اینقدر عذابم میده؟
چرا من و به اون خونه فرستاد تا تبدیل به عروسک جنسی بشم؟

کلافه دوباره دفتر و باز کردم و دنبال جواب سوالام گشتم…
همش فکر می کردم این یه نقشس و امیر از قصد این دفترو اینجا گذاشته تا من پیداش کنم.
اما جملات جوری از ته دل و با احساس نوشته شده بودن که آدم شک می کرد واقعا نقشس یا نه…!
_فرستادمش به اون خونه تا فراموشش کنم تا انتقام بگیرم و زجر کشیدن اون بابای حروم زادش و ببینم اما دلم طاقت نیاورد…نمی تونستم تحمل کنم که ملکه ی من! کسی که واقعا عاشقش هستم تبدیل بشه به یه عروسک زیر خواب…دانیل و وارد قضیه کردم تا از اون خونه نجاتش و برگردونتش ایران…نمی خواستم دیگه سراغش برم اما حریف دلم نشدم، من بدجور دیوونش شده بودم!

نفسم بند اومد!
باور تک تک کلماتی که توی این دفتر نوشته شده بود واقعا سخت بودش.

ورق زدم تا صفحه دیگری بخونم اما صدای در مانعم شد.
تند دفترو سره جاش گذاشتم و ایستادم.
فرصت پنهان شدن نبود…
دره اتاق باز شد و قامت یکی از خدمتکارا بین چهارچوب در نمایان شدش.
متعجب به من زل زد و بهت زده پرسید
_تو اینجا چیکار می کنی؟ هرکسی اجازه ورود به اتاق آقا رو ندارم.
نفس عمیقی کشیدم و در حالی که داشتم سعی می کردم ظاهر خونسردم و حفظ کنم از کنارش گذاشتم و گفتم
_من هرکسی نیستم.
و بعد تند از اتاق خارج شدم تا چیز دیگه ای نپرسه…

وارد اتاقم شدم و پشت در ایستادم.
قلبم جوری می تپید که گفتم هر آن ممکنه قفسه سینم بشکافه و بیرون بزنه.
دستم و روی قلبم گذاشتم و نالیدم
_باور نکن…باور نکن…این امیری که من دیدم محاله عاشق کسی بشه! مطمئنم که همش یه نقشس،ولی من فریبش و نمی خورم…من مثل بقیه دخترا خامش نمیشم…هر طور شده باید یه راهی پیدا کنم تا با آرش تماس بگیرم.
با یاد آوری آرش آه از نهادم بلند شد.
چرا تا حالا نیومده بود دنبالم؟
چرا وقتی توی اون خونه بودم آرمین و فرستاد اما خبری از خودش نشد؟

همون جا پشت در نشستم و زانو هام و در آغوش گرفتم.
خیلی گیج شده بودم!
کاش حداقل آرمین میومد و من و از دست امیر نجات میداد.
نمی خواستم همچین اعترافی کنم.
اما…اما من تنهایی حریف امیر نمیشم.

🍁🍁🍁🍁
🆔 @romanman_ir

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.5 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4 (8)

5 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…
IMG ۲۰۲۴۰۴۱۲ ۱۰۴۱۲۰

دانلود رمان دستان به صورت pdf کامل از فرشته تات شهدوست 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   دستان سپه سالار آرایشگر جوانی است که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدر بزرگش او را نوه حاجی صدا میزنند دستان طی اتفاقاتی عاشق جانا، خواهرزاده ی بزرگترین دشمنش میشود چشم روی آبروی خود میبندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش می…
aks gol v manzare ziba baraye porofail 33

دانلود رمان نا همتا به صورت pdf کامل از شقایق الف 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:         در مورد دختری هست که تنهایی جنگیده تا از پس زندگی بربیاد. جنگیده و مستقل شده و زمانی که حس می‌کرد خوشبخت‌ترین آدم دنیاست با ورود یه شی عجیب مسیر زندگی‌اش تغییر می‌کنه .. وارد دنیایی می‌شه که مثالش رو فقط تو خواب…
IMG 20240405 130734 345

دانلود رمان سراب من به صورت pdf کامل از فرناز احمدلی 4.9 (8)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: عماد بوکسور معروف ، خشن و آزادی که به هیچی بند نیست با وجود چهل میلیون فالوور و میلیون ها دلار ثروت همیشه عصبی و ناارومِ….. بخاطر گذشته عجیبی که داشته خشونت وجودش غیرقابل کنترله انقد عصبی و خشن که همه مدیر…
149260 799

دانلود رمان سالوادور به صورت pdf کامل از مارال میم 5 (2)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان:     خسته از تداوم مرور از دست داده هایم، در تال طم وهم انگیز روزگار، در بازی های عجیب زندگی و مابین اتفاقاتی که بر سرم آوار شدند، می جنگم! در برابر روزگاری که مهره هایش را بی رحمانه علیه ام چید… از سختی هایش جوانه…
IMG 20240402 203051 577

دانلود رمان اتانازی به صورت pdf کامل از هانی زند 4.8 (11)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:   تو چند سالته دخترجون؟ خیلی کم سن و سال میزنی. نگاهم به تسبیحی ک روی میز پرت میکند خیره مانده است و زبانم را پیدا نمیکنم. کتش را آرام از تنش بیرون میکشد. _ لالی بچه؟ با توام… تند و کوتاه جواب میدهم: _ نه! نه…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

198 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
نیوشا
نیوشا
4 سال قبل

خیلی ممنونم از اجازتون
بچه ها کاشکی ارمین و هانا به هم برسن

نیوشاSs { خاتون )
نیوشاSs { خاتون )
پاسخ به  نیوشا
4 سال قبل

من از امیرو آرمین هرجفتشون بدم میاد•••• (البته تو یسری رمانهای دیگه هم هستن کسانی که اصلن ازشون خوشم نیاد😕😯🤐😖 ) ماجرای ماهم شود مثل آیلین و آیلین جدید•

نیوشا
نیوشا
4 سال قبل

سلام بچه ها
نیوشا هستم
عیدتون مبارک
اگه اجازه بدین از این به بعد منم تو گروهتون باشم😊😊

Hana
Hana
4 سال قبل

ادمین جواب منو ندادید…بعد پارت ۸۱ عکس اشلی بنسون بزارین بی زحمت….

ayliin
ayliin
4 سال قبل

بسیار زیبا دوست قشنگم…

yasi
4 سال قبل

برای بعضی درد ها
نه میتوان گریه کرد
نه میتوان فریاد زد
برای بعضی درد ها
فقط میتوان نگاه کرد
و بی صدا شکست 🥀🖤

yasi
4 سال قبل

بچه ها منم میخوام از این به بعد براتون یه سری متن و دلنوشته بزارم 😊

ayliin
ayliin
4 سال قبل

ادمین منم این نرم افزار ضد کرونا رو نصب کردم رو گوشیم دمای بدنم ۳۷ بود،درست نشون داد… ینی واقعا خطرناکه؟؟؟؟

ayliin
ayliin
پاسخ به  admin
4 سال قبل

وای ترسیدم… باشه

ayliin
ayliin
4 سال قبل

اا نیوشا من لهنو خیلی دوست داشتم….
اره راست میگی دقیقا دنیل و پروانه پیام بازرگانی بودن، ارشم خیاره..!

نیوشاSs
نیوشاSs
4 سال قبل

وااای آیلین جون منم یک مقداری از اون رمان خونده بودم دوست داشتم اما یجوری وقتی اون ماقبل تاریخ با اون شاهشون• سلطانشون [ لهن ] توصیف کرده بودن من برگها و پر هام ریخت•••• من با لهن ارتباط نگرفتم• تازه عشقش هم منووو میترسوند 😳😵😨😖😢😨😱 بگذریم فکرکنم این دکتر دنیل و نامزده نامرئیش پروانه خانم یه آدمهایی گذری مثل پیام بازرگانی بودن که فقط لیلی دوباره برگرده پیش این قاچاقچی مافیا و اینبار صد درصد عاشق هم بشن و صاحب ۱۰۱ فرزند آرش هم فکر کنم اینجا نقش/ برگ چغندر/ داره (البته من کامل از شخصیتش تو رمان نمیدونم امیدوارم یکی مثل ایمان تو دختر حاج آقا یا آراد تو جدال پرتمنا نبوده باشه•••• اما فکرکنم امیر کپی نیما رمان عشق فراری استاد باشه•••• ) بگذرین میلاد هم تو اون یکی داستان نقش / برگ هویج / داشت••• یه سوال واقعن میلاد بلایی سره هانا آورده؟!؟ مثل بلایی که کیانوش سر بهار آورد؟!؟!

Ati
Ati
پاسخ به  نیوشاSs
4 سال قبل

برا منم سوال شد 🤔

yasi
4 سال قبل

اقااا من یادم رفت سلاااام کنم 😁
.
سلاااااام بچه ها
خوبین ؟
خوشین ؟
حال و احوال ؟
من به عنوان عضو ثابت رمان دونی بازم برگشتم 😊😊

marjan
marjan
پاسخ به  yasi
4 سال قبل

سلام ب روماهت
نبودی دلم تنگت بود

yasi
پاسخ به  marjan
4 سال قبل

سلام مرجان
چطوری خاااانم ؟؟؟
حال و احوال ؟؟؟
قربون دلت برم من 😍😘 دل منم واستون تنگ شده بود

P
P
پاسخ به  yasi
4 سال قبل

من بالا سلام کردم

yasi
پاسخ به  P
4 سال قبل

بلههه پریسا خانمم دیدم ناز نازم 😉

ayliin
ayliin
پاسخ به  yasi
4 سال قبل

یاااااااااااااسی بمون دیگه نرووووووووووو….. تو نیستی همه چی سوت و کوره…

yasi
پاسخ به  ayliin
4 سال قبل

به روی چشم دیگه تا ابد و یک روز ور دلتون میمونم 😁

Zahra
Zahra
پاسخ به  yasi
4 سال قبل

سلتم عشششق من دلم تنگت بووود خوبی عیدت مبارک خوش اومدی قدمت رو تخم چشای درشت قهوه ایم(ب قول محسن ابراهیم زاده)

yasi
پاسخ به  Zahra
4 سال قبل

سلام زهرا جونم
خوبی ابجی ؟؟
عید تو هم مبارک عشقم 😊😘
اریا جونم چطوره ؟؟؟

ayliin
ayliin
4 سال قبل

حدیثه تو کانالش کامل گذاشت بعد ۲۴ ساعت برداشت الان گذاشته برای فروش….
بگم تهش چی میشه راحت شی: سرسی و لهن صاحب دو تا بچه دوقلو( یه دختر و یه پسر میشن)… سرسی هم یه راهی پیدا میکنه که با پدرش در ارتباط باشه…

نیوشا
نیوشا
4 سال قبل

سلام
من نیوشا هستم میتونم یه عضوی از گروهتون باشم؟

ayliin
ayliin
پاسخ به  نیوشا
4 سال قبل

سلام خوبی؟؟؟… بیا تو دخترم دم در بده…. یاس، مرجان ، مهمون داریم… پریسا برو پسته بخر…

P
P
پاسخ به  ayliin
4 سال قبل

چند کیلو؟؟؟؟
پولشم بده!

yasi
پاسخ به  P
4 سال قبل

من پسته نمیخورماااااا برام بادام هندی بخرین

ayliin
ayliin
پاسخ به  P
4 سال قبل

پولم کجا بود؟؟؟؟؟؟…. ادمین پولداره از اون بگیر…

P
P
پاسخ به  ayliin
4 سال قبل

ادمین قربونت
چند داری؟؟؟؟؟
به خدا مثل این ها شد
خیلی ببخشین بی ادبیه
ولی مثل این سواله شد
شبی چند؟؟؟؟😂😂😂😂

یاس
یاس
پاسخ به  ayliin
4 سال قبل

چای هم تموم کردیم 😑😬

marjan
marjan
پاسخ به  نیوشا
4 سال قبل

سلام عزیزم
مهمون حبیب خداست
چرانشه سایتو از خودت بدون دوستی جون

حدیثه
حدیثه
4 سال قبل

ادمین خوابی؟ چرا ادامه تبار زرین رو نمیذاری؟؟؟؟؟

yasi
پاسخ به  admin
4 سال قبل

ادمین به جون خودم حلالت نمیکنم اگه آرزو به دل بمیرم 😢

P
P
پاسخ به  admin
4 سال قبل

🤭🤭🤭🤭🤭🤭🤭🤭

yasi
پاسخ به  admin
4 سال قبل

آرزو که نه ولی به جون ننم بزرگترین خواسته حالم این شده که عکس جنابعالی رو ببینم 😭😭

yasi
پاسخ به  admin
4 سال قبل

یک هیچ جلوترم 🤔
مگه میشه 😐😐
واااای ادمین درک نمیکنم جملت رو 😟😟
واضح تر بگو خواهشا 🙄

آرام
آرام
پاسخ به  admin
4 سال قبل

این یعنی مثلا قابل تحمل نیستی؟

ayliin
ayliin
پاسخ به  admin
4 سال قبل

ببینتت!!…

....
....
پاسخ به  admin
4 سال قبل

مگه تبار زرین تموم نشده؟؟؟؟

یاس
یاس
4 سال قبل

مرسی آیلین جون
اره زنده ام 😂😂گوشیم رو فلش کرده بودم
ایمیل ام هم پرید تا دوباره درس کنم طول کشید😂😂

ayliin
ayliin
پاسخ به  یاس
4 سال قبل

خب خداروشکر خوبی…. بیا یغلم…اول دستاتو بشور!

یاس
یاس
پاسخ به  ayliin
4 سال قبل

به دستات اکل زدی ک ن¿¿😱

ayliin
ayliin
پاسخ به  یاس
4 سال قبل

نه الکل بوشو دوست ندارم نمی زنم…

Zahra
Zahra
4 سال قبل

بچه ها ی کاربر بودش اسمش دختر ترک بود؟ یادتونه؟ کسی میدونه کجاست؟

ayliin
ayliin
پاسخ به  Zahra
4 سال قبل

زهرا پیداش کردی به منم بگو…

ayliin
ayliin
4 سال قبل

ادمین؟؟.. آموزش جدا خوابیدن کودک در اتاق خودش؟؟.. این دیگه چیه!… برا ما گذاشتی؟؟

Zahra
Zahra
پاسخ به  ayliin
4 سال قبل

عشقم برا آیندت گذاشته ک یاد بگیری😂😂😂 منم قبل بچه دار شدنم از این حرفا زیاد میزدم و زیاد دنبال این مطالب بودم الان رخت خواب آریا رو ده دوازده سانت اون ور تر خودمون میندازم اونم چون خودم خیلی توخواب پشتک وارو میزنم میگم نخوره توسر و کله بچه نصف شب ک میشه تو خواب سه چهار بار قل میخوره تا برسه ب خودم تو بغل خودم بخوابه.

ayliin
ayliin
پاسخ به  Zahra
4 سال قبل

واااااای آریا کوچولو…. بخورمش… وااای دلم بچه خواااست!!…خیلی بدی!…

Zahra
Zahra
پاسخ به  ayliin
4 سال قبل

😂😂😂 ایشالا قسمتت بشی نازنینم ی نی نی ناز و تپلی شن آی خانوم خاله🥰🥰🥰🥰😍😍😍

ayliin
ayliin
پاسخ به  Zahra
4 سال قبل

آره شن ای کوچولوی من!…

Hasti
4 سال قبل

ادمین بیا و این پارتو زودتر بزار

Zahra
Zahra
پاسخ به  Hasti
4 سال قبل

سلام بچه ها خوبین. بیاین ی کم درد و دل کنیم.من نزدیک سه هفتس ک قرنطینه ام تنهایی تو خونه خیلی حالم خراب میشه با بچه دست تنها خیلی سخته قبلا مامانم کمکم میکرد اما الان نمیتونم حتی ببینمش دلم برا مامان بابام و داداش کوچولوم ی ذره شده تازه خواهرمم خونش تهرانه اومده اینجا نمیتونم برم ببینمش فقط روز اول عید ی وعده رفتیم خونه بابام ب اصرار من چون همسرم میگفت برا عید دیدنی بریم و برگردیم از شانس ت*می من بچه خواهرم سرما خورده بود و آریا هم ازش گرفت. هیچی دیگه از اون روز علاوه بر تحمل تنهایی باید آریا رو هم با این سرماخوردگیش تنهایی ضبط و بندش کنم همسرم ک هرروز تا آخرشب سرکاره. خیلی کلافه ام کاش زودتر قرنطینه تموم بشه 😿😿😿

ayliin
ayliin
پاسخ به  Zahra
4 سال قبل

منم یه ماهی میشه از خونه بیرون نرفتم…. ما فبل کرونام یه هفته به خاطر برف تعطیل بودیم….کارم شده درس، فیلم، رمان، عیدم هیچ جایی نرفتیم….فرصت خوبیه واسه درس خوندن…. ولی دلم خیلی برای دوستام تنگ شده…. دوست دارم برم مدرسه…

Zahra
Zahra
پاسخ به  ayliin
4 سال قبل

باز شما مامان بابا پیشتونن من تخنای تخنا😫

آرام
آرام
پاسخ به  ayliin
4 سال قبل

تازه الآن میفهمم زمان رضا خان که بی حجابی اجباری بود ،زنا میموندن تو خونه چه زجری میکشیدن

P
P
پاسخ به  Zahra
4 سال قبل

داشتی میترکیدی نه؟!😂
والا ماهم وضعمون بده
معلم های ما گفتن ما دیگه درس نمیدیم خودتون بشینید بخونید بعد تعطیلی هم پرسش و امتحان
به معنای واقعی من درس نمیخونم اصلا بهشون فکر میکنم غم و غصه میاد توی دلم
همینه دیگه زهرا جون باید با شرایط *** کنار اومد

Zahra
Zahra
پاسخ به  P
4 سال قبل

آره خیلی شرایط بدیه چاره ای جز تحمل نداریم

yasi
پاسخ به  Zahra
4 سال قبل

من یکی که دوست دارم کرونا بگیرم بمیرم …..☹

Zahra
Zahra
پاسخ به  yasi
4 سال قبل

خدانکنه عزیزدلم دشمنات بگیرن بمیرن

آرام
آرام
پاسخ به  yasi
4 سال قبل

کرونا بگیری بی سرو صدا خاک میکنن آدمو ،یه مراسم ترحیم ساده هم نمیتونن بگیرن

ayliin
ayliin
پاسخ به  yasi
4 سال قبل

اا خدا نکنه یاسی….

Sky Fall
Sky Fall
4 سال قبل

بسیار زیبا😉

Farnoosh
Farnoosh
4 سال قبل

نمی دونم چرا ولی از این امیر خوشم میاد دوست دارم با لیلی باشه

ayliin
ayliin
4 سال قبل

افرین دخترم!… خیلی قشنگه فلورا جان…

دسته‌ها

198
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x