آیلا روی پای باباش نشسته بود و منبرای چیدن میز ناهاربه آشپزخونه رفتم و مشغول شدم وقتی همه چیز آماده کردم صداشون زدمو پشت میز نشستم.
دخترم به خاطر ساندویچی که خورده بود اشتهای زیادی نداشت اما باز سعی میکرد غذایی که جلوشه رو بخوره و باهاش درگیر بود.
اما من وآرمین هر دو فقط و فقط داشتیم با غذامون بازی میکردیم.
فکرمون درگیر بود اصلا حواسمون به غذا خوردن نبود با صدای گوشی آرمین رفتم و گوشی رو از روی میز برداشتم.
با دیدن اسم مهرداد تماس وصل کردم با شنیدن صدای نگران مهرداد سر جام ایستادم و نگران پرسیدم:
حالت خوبه مهرداد ؟
اتفاقی افتاده؟
ترانه و ترنم خوبن؟
مهرداد تک خنده ای کرد و جواب داد:
_خوبیم دختر خوب چرا خوب نباشیم؟
فقط یه کار کوچیک با آرمین داشتم میشه گوشی رو بدی بهش؟
به سمت ارمین رفتم که پشت میز بود هنوز و گوشی رو به سمتش گرفتم و گفتم
مهرداد یه صداش جوری بود.
از پشت میز بلند شدم و من دوباره مثل همیشه که نمی تونستم کنجکاویم کنترل کنم پشت سرش راه افتادم صدای نگران آرمین حال منو رو بیشتر و بیشتر ترسوند
کنار دیوار گوش ایستادم و دادم
_ گفتم که لازم نیست به پلیس خبر بدی مواظب ترانه ترنم باش باشه؟ تنهایی جایی برن…
مهرداد گفتم که این آدم بامن دشمنی داره خودم حلش می کنم.
نگران نباش فقط حواست به همه چیز باشه حتی اگه شد چند روزی سر کارم نرو.
انگار که به دیوار چسبیده بودم اون آدم مهردادن تهدید کرده بوده
خدایا اگه بخواد بلایی سرشون بیاره چی؟
اونا گناهی نداشتن….
وقتی تماس قطع کرد و به عقب برگشت با منی که کنار دیوار وحشت زده ایستاده بودم روبرو شد…
#لیلی
آرش کنارم نشسته بود و دستم رو توی دستش گرفته بود.
سرم پایین بود و حتی به صورتش نگاه نمی کردم نمیدونستم اصلا باید موضوع رو بهش بگم یا نه ؟
چی داشتم که بگم ؟
بگم از امیر حامله ام!
بچه اون الان توی شکممه و من برای سقط کردن اش رفتم اما آخرین لحظه پشیمون شدم ؟
اصلاً باورم میکرد؟
باورمیکرد از امیر متنفرم؟
حس حالم دست خودم نبود .
دستم از توی دستش بیرون کشیدم از کنارش بلند شدم ناراحت صدام زد که بهش بی اعتنا به سمت اتاقم رفتم باید فکر میکردم باید خیلی فکر میکردم.
الان وقتش نبود خودمو به ببازم و زانوی غم بغل بگیرم و باید یه راه حل درست پیدا میکردم .
زنگ خونه به صدا در اومد سر و وضعم و مرتب کردم و دوباره پذیرایی برگشتم می دونستم آرمین و هانا قراره که بیان اینجا امیر انگار براشون دردسر درست کرده بود و این منو خیلی بیشتر می ترسوند.
امیر از کسی که بهص خیانت کنه نمی گذشت و منم دقیقا همین کار رو کرده بودم هر لحظه منتظر بودم که اتفاقاتی که برای آرمین و هانا افتاده برای ما هم بیوفته اما هیچ اتفاقی نبود…
انگار که دور ما خط قرمز کشیده بود و نگه داشته بود برای یه وقت مناسب.
با دیدن هانا که رنگ به صورتش نبود به طرفش رفتم و کنارش ایستادم و گفتم :
چیکار کردی با خودت دختر؟
رنگ به روت نیست.
همه چی درست میشه اینقدر نباید بترسی.
هانا که انگار دنباله یه نفر می گشت که باهاش حرف بزنه منو بغل کردو با بغضی که توی صداش بود گفت:
_ خیلی میترسم خیلی زیاد اما ترس برای خودم نیست میترسم نکنه بلایی سر ایلا بیاره.
نگرانیم دخترمه اون آدم می تونه هر کاری بکنه.
دستشو کشیدم روی مبل نشستم و گفتم:
یه نگاه به آرمین و آرش بنداز ما اونارو داریم نمیذارن اتفاقی بیفته.
دستمالی از روی میز برداشتم و به سمتش گرفتم .
اشکاتو پاک کن گریه نکن آرمین احتیاج داره که تو کنارش باشی نکه هر دقیقه آبغوره بگیری.
به سمت آرمین چرخیدم و گفتم:
چی شده ؟
کلافه تر از همیشه بود
عکسی روی میز گذاشت و گفت:
با این تهدیدم کرده منو با دخترم تهدید کرده .
آرش دستی به صورتش کشید و گفت:
_ این آدمو می شناسیم خوب میدونی وقتی تهدید میکنه یعنی هر کاری که گفته بدون شک می تونه انجام بده و ما باید کاری کنیم .
ماباید از اون یک قدم جلوتر باشیم.
آرمین پذیرایی و متر میکرد به سمتمون چرخید و گفت:
_ فکر نمی کردم این اتفاق بیفته لعنتی مردن شاهرخ همه چیز به هم ریخت.
آروم زمزمه کردم :
به خاطر شاهرخ نبود شک ندارم آدم های امیر اونجا من زیر نظر داشتن که وقتی فهمیدند با ارش رفتم امیر و خبر کردنکه از اونجا آمده بیرون…
کشتن شاهرخ هم دلیل بزرگتر دیگه ایه که از دست همه ما عصبانی باشه.
آرش مشتی به وسط میز و گفت:
_ من این حرومزاده عوضی رو میکشم شک نکن که میکشم .
سرمو پایین انداختم اگه این آدما که اینجان میفهمیدن بچه اونا حرومزاده الان تو شکممه چیکار میکردن ؟
ارش به حرف اوند و گفت :
_از ایران نرفته همه پروازها را چک کردم و از هیچ جایی نرفته از رابطمون پرسیدم گفتن ایرانه.
همینجا بغل گوشمونه .
صدای زنگ گوشیم باعث شد ببخشید گفتم و به سمت اتاقم رفتم تا ببینم کی بهم زنگ میزنه.
شماره ناشناس بود تماس وصل کردم و وقتی صدای امیر توی گوشم نشست وا رفته روی تخت افتادم….
سکوت کردم و هیچ حرفی نزدم نمیتونستم حرف بزنم کاملا لال شده بودم.
_ملکه ی من نمیخوای با شوهرت حرف بزنی؟
حرفاش مثل پتک روی سرم آوار میشد.
_ شنیدم یه کارایی داری می کنی! آدم مگه امپراطوریه خودشو که توش ملکه است ول میکنه و میره میچسبه به اون بچه پلیس؟
با خودت فکر کردی که من من انقدر راحت از تو میگذرم.
فکر کنم منو خوب شناخته باشی توی این مدتی که کنارم بودی من از هیچ خیانتی نمیگذرم حتی اگه اون خائن عزیزترین کَس خودم باشه …
با باز شدن در اتاق سریع تماس قطع کردم لرزش دستمو پشت تنم پنهان کردم.
آرش مشکوک به من نگاه می کرد نزدیک شد و با همون نگاه موشکافانه اش گفت:
_ حالت خوبه کی بود که بهت زنگ زد؟
از جام بلند شدم و به سمت در رفتم و بدون اینکه نگاهش کنم گفتم:
اشتباه گرفته بودم نشناختم.
تا درو باز کردم که بیرون برم بازومو و محکم چسبید منو به سمت خودش چرخوند مجبورم کرد دیگه نگاهش کنم.
سرمو بالا گرفتم
_ لیلی میدونی احساس می کنم داری یه چیزی از من پنهان می کنی یا بدتر از این احساس می کنم که دو دلی؛
دیگه لیلی سابق نیستی و این واقعاً برای من آزار دهنده است.
بازومو از دستش بیرون کشیدم و جواب دادم
روزای سختی رو گذروندم من واقعا دیگه لیلی سابق نیستم.
نگاه اخموش جاش و چشمای غمگینش داد و گفت:
_ بهت حق میدم تحمل کردن اون شرایط و اتفاقا واقعا سخت بود اما الان همه چیز تموم شده از وقتی که برگشتی از من دوری می کنی!
حتی سراغ خانوادت نرفتی حتی خواهرتو که جونت و بخاطرش به خطر انداخته بودی نرفتی ببینی.
نمیدونم چی تو سرت میگذره احساس می کنم با همه ما غریبه شدی.
چی ازارت میده؟
مشکلت چیه؟ بگو تا کمکت کنم …
🍁🍁🍁🍁
🆔 @romanman_ir
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز ۴.۶ / ۵. شمارش آرا ۷
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
نویسنده لطفا رمان رو جمع کن بسه دیگه
مداااا واااااقعا مگه دو دااااااره؟؟؟؟؟؟؟؟؟
من تا جایی خوندم که نازگلو بعد چند سال پیدا کرد، سرطان داشت فک کنم…
وای خدا دیگه شورشو درآوردن دیگه دلم ازش سیاه شده تا یه سال دیگه این رمان تا یه سال ادامه داره .همه ی اتفاقات دوباره از اول شروع شده.😒
من رمان دلبر کوچک و می خونم خیلیم قشنگه و پارت گذاریشم خوبه.کسایی که نمی دونین.این رمان فصل دومش اومده و اسمش دلبرانه است .که خیلی قشنگه .تو گوگل نیست تو تل هست .همون دلبر کوچک و بزنید میاره بالا .خیلی قشنگه .طوسیه میکنم بخونین.ادامه ی اونجاییه که امیر ارسلان نازگل و پیدا کرد و بردش بیمارستان.
سوتفاهم نشه ایشون خبرنداشتن وگرنه قصد جسارت ندارم آیلین جان یه داستان بود گفتم شایدشماهم خوشتون بیاد. بحث داداش شیر جنگل شد یادم افتاد.
خیلی ممنون ریما جانم…
من خودم یه برادر( واقعی) دارم ، اسمش اتفاقا امیره…
خیلییی دوسش دارم، خیلی زیاد و شاید افراطی….
طوری که یه بار وقتی تصادف کرده بود کار من به بیمارستان کشید…!
داداش قادرم دوست دارم، بله قبول دارم مجازیه همه چی…
شاید اگه یه سال دیگه بیام بگم سلام داداش قادر منو میشناسی؟
بگه نه…
ولی خب، دوست دارم بهش بگم داداش!
…
فقط این داستانی که نوشتی، واقعی بود؟
رفتم و اومدم همه دور هم نشستیم و گفتیم و خندیدیم آتی جیغ جیغو تر و پر انرژی تر از هممون بود. تنها شخص افسرده ی اون جمع من بودم که گله داشتم حالم خوش نبود و نازک نارنجی شده بودم. از همه دردام برا دوستای جدیدم گفتم از بین اونا یکی شد برام حامی!
یه برادر…
یه همراه…
به نام اچ دی
من شدم خواهرکش
گذشت و گذشت و فهمیدم که اسمش امیره. یکمم که گذشت متوجه شدم شاید دیگه نباشه. اون مریض بود و چه بیماری بدتر از لوسمی حاد که قرار بود امیر رو از بین ما ببره.
آتنا می گفت و می خندید نیاز زیاد نبود هر ازگاهی جیم میزد وونمی دونستیم چیکارمیکنه. میگفت مامانم نمیذاره تا دیروقت بیدار باشم. شایدم فرار می کرد که با امیر هم کلام نشه اخه طفلی ازش خوشش می اومد.
فرزانه هم یه دوست و همراه بود روانشناسی می خوند و کمک حالم بود اما امیر…
گفتم داداش گفتم پشتم باش… بود اما به جایی رسید گفت نباید وابسته بشی خواهرزاده اش میگفت داییم آفتاب لب بومه امیرمهدی رو میگم.
میگفت داییم حالش زیادخوش نیست و دکترا گفتن فرصت چندانی نداره….
امیرحسام نوشت: خودتون رو درگیر درد بقیه نکنید همه ی ما یه سری آدمیم که می گذریم و می ریم منم نباید شما رو درگیر دردخودم بکنم.
رفت… یه مدت طول کشید تا برگشت و نوشت: سلام با تاخیر ایام عزای حسینی تسلیت…
گفتم خدایا شکرت که هنوز هست!
اما این دفعه واقعا رفت… دو سال طول کشید تا یه آیدی به اسم اچ دی یا همون امیر پیدا کردم
نیاز بود…
همونی که جیم می زد…
همونی که به هممون گفت از امیر خوشش اومده…
ازش پرسیدم واقعا امیری وجود داشت یا زاده ی ذهنت بود؟ گفت ببخش فقط کمک بود.
خندیدم به حماقت خودم خندیدم…
به اینکه دو سال دعا کرده بودم تا اون به ظاهر برادر سالم باشه
که چیزیش نشه…
دعا کرده بودم که نفس بکشه پیوند مغز استخوان پس نزنه و زنده بمونه…
از ته دلم قهقهه زدم…
نیاز…
تو چه خوب بازی می کنی… تو بازی کردی من احمق بازی خوردم!
آخ خدا من براش گریه کردم…
همینه دیگه حماقت که شاخ و دم نداره مجازی یعنی این…
آیلین خواهر و برادریتون پایدار عزیزم👫
یک ارزو دارم
لیلی سریعا از این بازی و قصه حذف بشه
یا بدست امیر کشته بشه یا خودکشی کنه
بیشعور میگه داغ بچه رو به دل امیر میذارم رفته سقط کنه نتونسته!!!
اقا یک کلام بگو عاشق امیر شدم والسلام
تو عمرم ادمی به مزخرفی و بلاتکلیف تر از لیلی ندیده بودم-این شخصیت ضعیفترین کاراکتر این قصه تا الان بوده
پوچ و بی برنامه و البته کمی تا قسمتی عوضی
ایشالا که میمیره یه ملتی از دستش راحت میشن
ایشالاه !…
همینش خوبه شخصیتی که تا حالا نبوده و تکراری نیست.
صدالبته که لیلی عشق امیرشده اما حس میکنم نویسنده تو رو درواسی مونده لیلی با آرش باشه یاامیر
موافقم نیوشا، افراطی، تفریطی….
ولی من از آرمین (عروس استاد) خیلی خوشم میاد…
این ارمینو که نویسنده قهوه ای کرد از دست رفت…
دوم اینکه من از آدمهایی مثل: آراد و ایمان
رمانهای: جدال پرتمناودخترحاج آقا اصلن خوشم نمیاد•
امابعضی های دیگه هم منو میترسونن مثل: آرمان،آرمین/دقیق یادم نیس کدومش بود/ تب داغ گناه• ماکان آدم دزدی به بهانه عشق• نیما م•ع•ش•و•ق•ه فراری استاد و” جاسوس• امیر استاد خلافکار•
و اینکه از هر۲ این گروه متنفرم با عرض پوزش•••• هیچکدوم به نظرم حالت نرمال ندارن•
امیر خیلی هم عزیزه 😆😆😆
اول از همه؛ بی•تی•اس 🤗😇😘 یاده ج•م کوووریا بخیر چندوقت نیست منم میگم به قول شاعرگفتنی ؛ دلم تنگ دیدنت داد میزنه تو سینه همش بهونه میگیره می خواد تو رو ببینه○ یکی از ترانه های محبوبم در نوجوانی😉😀😁😊
منم گنااااااااااااااااااااااه دارمااااااا ..
هیشکیو اینجا نمیشناسم ……….!
کی بقیه پارتا رو میزاری ادمین جااااوووون ؟
قلبم اومد تو دهنم
پارتا شیشی دو روز در میونه!…
بنام خدا
اولا من باید بگم ساشا من نگفتم که تو خوردم کردی ولی داری با این کارات خورد که هیچ داری له هم میکنی
.
.
من نگفتم که تو مقصری و من از دستت ناراحت نیستم ولی داری زیاد سرتو خم میکنی زیادی داری بله قربان گو میشی
البته به پری توهین نکنم یه وقت البته به منم ربطی نداره ولی بهتره روابط خصوصیو دیگه تو سایت شرح ندید چه اینجا چه تو چت روم
ابجی میشه بپرسم چیشده پری چیزی گفته بهت در مورد زندگی خصوصیم کی حرف زدم
اوه اوه ساشا اصلا الان دور و بره آزاده نگرد
گرد و خاک به پا میکنه
آزاده دخالت نمیکنم
سنمم برای این چیزا کمه
ولی مرد باید غلام حلقه به گوش باشه برای زن
بیخیال از هرچی
به مرد ها هم توهین نشه
ولی زن گرگ زیاد داریم یادت باشه
ببین پریسا مرد باید تا یجایی حرف گوش بده
اگه قرار باشه همش سرخم کنه که زن ذلیله
زنم باید وظیفشو بدونه
این احترام باید دو طرفه باشه و اعتدال داشته باشه
حالا بگذریم بیخیال
زن زلیل 😮
نگو آزاده ، این اسم اصلا درست و مناسب نیست
بنظر من مردی که خیلی خانمش رو دوست داره و براش ارزش و احترام قاعله باهاش چنین رفتاری میکنه ولی به شرطی که خانمش هم سوء استفاده نکنه😉
نه ؛چیزی نگفته من از دستش اصلا ناراحت نیستم
ولی برادر بهتره که دیگه انقدر نگی نامزدم نامزدم آخ الهی قربونش برم و خانومی و فلان و بهمان
بس کن فهمیدیم
همین مثلا مردی یه خورده غیرت مرد باغیرت که از این چیزا نمیگه
خوب البته اینارو گفتم که ی وقت از دستم ناراحت نشی
اه آزاده ول کن
خانومشه دیگه
ادمین هم پس فردا هی میخواد بگه
باید یکی بگه آماده باشیم یا نه
ولشون کن بزار خوش باشن
ماهم کیف میکنیم از بس خوشبختن
آزاده نکنه دلت شوهر میخواد؟؟؟؟؟؟
آزاده آبجی اگه کامنت های پری ناراحت کرده من زنگ زدم بهش باهاش حرف زدم وتا اطلاع ثانویه بدون اجازه من حق گذاشتن کامنت نه در رمان دونی نه در چت روم رو نداره تا اینکه ادب بشه شوهر فقط این نیست که بزنی توسر زنش زن نیاز به محبت داره
بببخشید ساشا شما خیلی بیجا کردی همچین حرفی بهش زدی
حالا حرف از غیرت زدم تو هم هوا برداشت
یالا بهش زنگ بزن بگو که الکی گفتی یالا
یالا باید تا فردا کامنت پریو اینجا ببینم یالا
آزاده ابجی مواظب حرف زدنت باش ببین نیاد بهتره براش پری نمی یاد کامنت بذاره دیگه حرفی نباشه همین وبس بخواد هم بیاد نمی تونه بیاد چون گوشیشو شکوندم بعدش کارتو به یاسی بگو تو چت روم من دیگه نمی یام که بخوام بخونم کامنت ها رو پری هم که نیست فقط خودتو یاسی و نفس آیلینن خانم هستید
بگو بهشون خبری که هی از یاسی خانم خواستی بیاد تل واونم نمی تونن بیاد حالا با خیال راحت برو بگو به خانم های چت روم بگو کارتو
من بدم می یاد جایی باشم که احساس مزاحم بودن بهم دست بده منو پری مزاحم بودیم پری دیگه نمی یاد منم که دیگه نمی یام چت روم
آزاده ول کن بابا
شاید دلش بخواد اینجوری با خانومش حرف بزنه
ارشام زود تند سریع خودتو معرفی کن؟؟؟؟؟؟؟؟
آرشام به دل نگیریا…
منم منظوری نداشتم….
یاسی و پریسا خیلی مهربونن!
آزارشون به مورچه هم نمیرسه!
آرشام داداش ناراحتی چیه بابا 😂😂
داشتم باهات شوخی میکردم ، ما اگه ناراحت میشدیم از هم که اینجا نبودیم بابا 😉
ما ناراحتی تو کارمونن نیست داداش ، هر چه دلت خواست بگو ما هم میگیم و دورهم میخندیم ، هنوز مونده تا مارو بشناسی 😁😁
.
راستی منم یاسی ۱۸ از یاسوج که یه ماه دیگه تولد ۱۹ سالگیمه ، کادوم یادت نره هاااا😂😂
.
.
.
.
. از پریسا هم ناراحت نباش ، خیلی دختر خوب و باحالیه ، شناختیش دلت میخواد فقط بگه و تو بهش بخندی مگه نه پریسا
.
.
خلاصه بازم بگم که ما اهل دعوا و تو کار ناراحتی نیستیم پس خوش باش 😉
اه آرشام برادر پاچه نگرفتیم که
من باهات شوخی کردم
قصدی نداشتم
یاسی هم دیدی بعد من کامنت گذاشت خندیدیم
یاسی مگه من دلقکم 😝
مرصاد بیا ی ذره کل کل کنیم
😭😭😭😭😰😰😰
بچه ها ارشام عضو جدیده///???????//
بلی ستایش جانم…
یاسی جون به احتمال خیلی زیاد کنکور امسال آسونه ها ،از دستش نده
فقط کتاباتو خوب بخونی تستم نزنی از خیلیا جلویی
خخخخ ارام یاسی رو نصیحت میکنی؟؟
آرام من که تا حالا نخوندم حالا هم کنار میکشم تا جا واسه شما باز بشه ، دلم نمیاد شرکت کنم که درصد قبولی شما کمتر شه 😂😂
همه جا هرشب و هرروز شرابم بدهید
آخرین لحظه ی عمرم می نابم بدهید
وقت مردن قفس سینه ی من چاک دهید
اندرون دل من یک قلم تاک نهید
نگذارید بیاید به نمازم واعظ
پیرمیخانه بخواند غزلی از حافظ
جای تلقین به بالای سرم دف بزنید
دختری رقص کند جمله شما کف بزنید
هرکه شیون کند از دور وبرم دور کنید
همه رامست شراب و می انگور کنید
بر مزارم بنویسید وفادار به میخانه بمرد
بنویسید که آن عاشق دل سوخته مرد
خیییلی قشنگ بود ریما جون…
Very extraordinary
این شعر پره از می ومیخانه و رقص از کیست؟؟
من همچین وصیتی بکنم جنازمم خاک نمیکنن
ادمین من میگم اکسو بزار ناز میکنی
اونوقت میگن بی تی اس بزار میزاری؟؟
میگم آزاده جون ، آهنگ های اکسو قشنگ تره یا بی تی اس ؟ شرمنده من توی غار زندگی می کردم
کیمیا جان ببین در اصل فرقی نداره
ولی چون من اکسو رو دوست دارم میگم اکسو
ولی در اصل اصلا فرقی بینشون نیست
حالا چی میپوشی؟؟برگ درخت یا پوست ببر؟؟
آزاده این و گذاشت تو بری دم خونشون😁
خخخخخخخخخ راست میگی پریساااااااااااااااا…
واى امیر خیلى خفنه😈😈😈😈😈😈
وای من عاشق امیرم خیلی باحاله که آدما اینقدر از یه نفر بترسن
دوس داری؟؟؟ایشالله عروسه یه زامبی شی
شوخی بودا …ناراحت نشی …
آرام چرا نیستی؟؟؟
مشغوله درسم ولی خیلی دلم تنگ شده بود برای اینجا
اها دله مام تنگ شده بود برات…
از کارایی که میکنه خوشم نمیاد آرام جان از شخصیت مهروموم شدش خوشم میاد از این همه خونسرد بودنش از جدی بودنش از سرد بودنش از اینکه این همه همه ازش میترسن ازش حساب می برن اینکه همیشه توی ذهن آدما اینقدر آدم قوی بنظر میرسه که بخوان برای مقابله شدن باهاش آماده باشن خلاصه از این دسته آدما خوشم میاد
ووووااایی مرسی ایلین ک عکس bts رو ب ادمین دادی و مرسی ادمین ازینک عکسو گذاشتیی
خواهش میکنم عزیز…
ایلین اجی یچیزی بگو تو مخییلات ما هم جا شه این جملاتت بسی سخت سنگین و کمر شکن بود….
داش سجاد نیستی که بات اشنا شیم احساس غریبی نکنی😂
فاطمه از شعره خوشم اومد گفتم بزارم شمام ببینید!
برا قیصر امین پوره…
سجاد از دست رفت.. دیگه اون استاده سابق نیست!…
سجاد که داره از زیر کار در میره
این ادمین هم بدتر از ماهی
هی تو دستته فرار میکنه
داداشم ماهی نیست پریسا…
شیر جنگله!…
ایلین صد بار بهت نگفتم دوست ندارم با یه پسر اینجوری حرف بزنی
شیر جنگل 😤
کشتی مارو با این داداشت 😏
قربون امیر جونم برم که یه ذره به تو نرفته 😍😂
یاسی کدوم امیر منظورته😠😂
امیر خودم دیگه 😂😂
ووشو کاره
قدش ۱۸۰
چشم و ابرو مشکیه
🤣🤣
یاسیییی یعنی چی بیا چت رو کارت دارم😠🤣
۱۸۰ نه ۱۸۹…
خخخخخخخخخخخ…
وای کلی خندیدم یاسی!…
من همون قدر که رو دادش قادرم حساسم رو داداش امیرمم هستما… حواستون باشه…
امیرجون؟!…بگو آقا امیر آقا !…
شیر جنگل؟؟؟؟؟؟؟
ادمین خودت کدوم و دوست داری
شیر ماهی،کوسه،ببر،پلنگ،شیر،
کدوم و ؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!
نفس امیر مارو میگه…
چه کاری پریسا خانوم…!؟
والا شما میدونی چه کاری
😁😈
پریسا..
فقط شیر!
just شیر!…
کمی تا اندکی هستم فاطمه خانوم🙌😹
کمی تا اندکی
آخر پارت
هست
🤣🤣🤣
قبوله🙌😹
بابا ادمین دستت مرسی که یوهویی سوپرایز میکنی مارو