رمان استاد خلافکار پارت 89 - رمان دونی

رمان استاد خلافکار پارت 89

 

# لیلی

روبروی امیر نشسته بودم و داشتم با تلفن حرف می زد.
این که قبول کرده بودم من اینجا کنار همین آدم باشم به خاطر کسایی بود که برام عزیز بودن و این بچه ای که توی شکمم .

هنوز بهش حرفی در مورد بچه نزده بودم اما این طور که منو تحت نظر داشت و صبح تا شب جلوی چشمش نگهم می داشت معلوم بود خیلی زود قراره پی ببره که چه اتفاقی افتاده و داره به آرزوش میرسه .
آرزوی داشتن یه بچه از من…

فکرو خیال آرش داشت دیوونم میکرد دلم براش تنگ شده بود دلم برای این چند روز زندگی عادی که داشتم تنگ شده بود .

کاش دوباره ارش برنمیگشت که الان که باز ازش جدا نشده بودم اینقدر قلبم بی تابی نکنه.

تو فکر و خیال غرق بودم که دست امیر جلوی روم تکون خورد ومنو به خودم آورد.
نگاهمو بالا گرفتم به صورتش خیره شدم امیر سابق نبود چشماش درست شبیه روزای اولی بود که باهاش آشنا شده بودم ترسناک بود عصبی بود اون آدم سابق نبود.

دیگه داشت باورم می شد که واقعاً وقتی دیدم از عشق عاشقی می زده حق داشته.
اون موقع رفتارش باهام زمین تا آسمون با الان فرق داشت الان میره راست میاد گوشه کنایه میزنه منو با پیش کشیدن حرف آرش عذابم میده.
_ به چی داری فکر می کنی ملکه من؟
تو فکرت تو خیالاتتم داری به شوهرت خیانت می کنی؟

کلافه گفتم:
دوباره شروع نکن من واقعا حال و حوصله این حرفا تو ندارم چند روزه داری منو سر میدونی من بهت گفتم تا ابد تا وقتی که زنده ام پیشت میمونم تو فقط از آرش و آرمین و زنش بگذر و بیخیالشون شو …
اونا رو به خاطر من نباید اذیت کنی امیر.

آروم خندید به مبل تکیه داد و گفت:
_ دیگه چی؟
باز داری خودتو فدای عشقت می کنی! که شوهرت از خیانتت بگذره؟

از جام بلند شدم و به سمتش رفتم کنارش روی مبل نشستم و گفتم:

انقدر نگو خیانت من چند روزی که پیش آرش بودم فقط توی خونش موندم هیچ اتفاقی نیفتاد منو اون موقع هم زن تو بودم خودت خوب می دونی من چه عقایدی دارم‌
درسته که دل خوشی ازت ندارم اما اهل خیانت نیستم.

وقتی آرش از من خواست که باهاش دوباره باشم من بهش گفتم که زن توام و تا وقتی از
ت طلاق نگیرم نمیتونم به هیچ رابطه ای فکر نمی کنم .
پس انقدر کلمه خیانت به زبون نیار.

دستشو جلو آوردو صورتم و نوازش کرد و گفت:

_میخوام باورت کنم مثل قبل که باورت کرده بودم اما میدونی من آدمیم که خز خیانت حالم به هم میخوره.
هرچقدر توضیح بدی برای من همون ادم خائن هستی.

کلافه از جام بلند شدم و با صدای بلند گفتم:
عوضی اگه من اون ادم خائنیم که تو فکر می کنی چرا نمیکشیم راحتم کنی؟
چرا بیخیال من نمیشی؟

از جاش بلند شد و بهم نزدیک شد.
از پشت منو بغل کرد دستاشو دور تنم پیچید و سرش روی سرشونه ام گذاشت و گفت:

_ من از تو نمیگذرم از عذاب دادن تو لذت میبرم برنامه‌ها برات دارم لیلی…
قدر روزهایی که داشتی رو ندونستی الان برای ابراز پشیمونی دیره؛ اما فکرشم نکن که بخوام تو رو از جلوی چشمام دورت کنم تو جات همیشه همینجاست جلوی چشمای من …

سعی کردم از راه احساس وارد بشم و باهاش حرف بزنم که بتونم قانعش کنم.

دستمو روی دستش گذاشتم و گفتم بیا گذشته رو فراموش کنیم هر اتفاقی که افتاده بینمون رو فراموش کنیم اگه بهم قول بدی از اونا بگذری منم خبری بهت میدم که میدونم همیشه منتظرش بودی….

انگار که کنجکاو شد من از خودش فاصله داد به سمت خودش چرخوند نگاهی به چشمام کرد و گفت:
_ اول خبر تو بده اگه واقعا این طوری که تو بگی باشه حتماً خواسته تو رو برآورده می کنم .

شونه ای بالا انداختم ازش دور شدم با خنده ی مصنوعی گفتم:

اینطوری نمیشه؛
معامله کردن رو از خودت یاد گرفتم هر وقت از اونا گذشتی منم حرفی که می خوام و بهت میگم.
تنهاش گذاشتم و به سمت اتاقم رفتم میدونستم فکرش درگیر میشه و بالاخره میاد سراغم…

هیچ وقت فکر نمی کردم بخوام خودم این خبر رو بهش بدم اما الان پای کسایی وسط بود که برام مهم بودن باید برای نجات دادنشون هر کاری میکردم .

توی اتاق خواب روی تخت نشستم اطراف نگاه کردم می دونستم توی این اتاق چند تا دوربین کار گذاشته و ریز بریزه کارامو زیر نظر داره.
برای همین جلوی آینه نشستم موهامو شروع کردم به شونه کردن با خیالی راحت که انگار من اینجا توی آرامش محضم…
موهامو شونه کردم شروع کردم کمی آرایش کردن.
رژقرمزم برداشتم باید کاری می کردم که بتونم مثل سابق کمی نرمش کنم تا به خواستم برسم.

کارم که تموم شد جلو پنجره رفتم و کنارش نشستم انگار که داشتم یه فیلم بازی می کردم و می دونستم تنها بیننده این فیلم کسی نیست جز امیر…

#لیلی
تا شب توی اتاق موندم و بهش فرصت دادم با خودش کلنجار بره موقع شام از اتاق بیرون نرفتم به خدمتکار گفتم اشتها ندارم.
میدونستم این کارام کنجکاو ترش می کنه و بالاخره اونو پایه معامله میکشونه.

تمام این مدت هیچ خبری از امیر نبود و بهم سر نزده بود حتی سراغمو نگرفته بود حتی وقتی گفتم برای شام پایین نمیرم هیچ عکس العملی نشون نداده بود .

این نشون میداد که فکرش درگیره میدونستم اگر کسی عاشق یکی باشه به این سادگی ها هم نمیتونه عشقشو فراموش کنه.
اگر امیر واقعاً اونطوری که میگفت عاشقم بود پس برنده ی این بازی بدون شک من میشم.

بعد از شام دیگه تقریبا وقت خوابیدن بود توی دلم کمی نگران بودم و می ترسیدم که نکنه اشتباه کرده باشم اما نباید هیچ خطایی میکردم .
لباس خواب سفید رنگی برداشتم و با لباسام عوض کردم و روی تخت دراز کشیدم .
شروع کردم به شمردن مطمئن بودم امشب؛ شده حداقل امشب میاد به این اتاق و کنار من میمونه .

شمارشم زیاد طول نکشید که در اتاق باز شد و من آروم چشمامو بستم با دیدن من که انگار خواب بودم آروم در و بستم آهسته به سمت تخت اومد کنارم روی تخت نشست و موهای سرم آروم نوازش کرد و گفت:

_ کاری می کنی فکرم درگیر بشه و خودت اینطوری راحت میخوابی! انصاف نیست ملکه ی من.

خم شد و روی پیشونیم و بوسید دیگه مطمئن شدم که دیگه از من متنفر نیست و هنوزم من همون لیلی سابقم براش .

از جاش بلند شد اهسته لای پلکام باز کردم و دیدم که داره لباساشو در میاره.
شلوار ورزشی پاش کرد با بالاتنه ی برهنه کنارم روی تخت دراز کشیدو از پشت بغلم کرد .
منو به خودش فشار داد.

الان دیگه وقتش بود چشمامو باز کنم پس لای پلکام و باز کردم با حالت خواب الودی بهش نگاه کردم و گفتم:
کی اومدی !
دستش ستون سرش کرد و خودش را بالا کشید و گفت :
_الان اومدم راحت خوابیده بودی انگار

آره ای گفتم نگاهم کرد و گفت:
_ نمیخوای در مورد حرفی که ظخر زدی بگی؟
به سمتش چرخیدم و گفتم:
من شرط گذاشتم و تو ادم معامله‌ای امیر.
معامله رو قبول کن تا منم حرفم بزنم.
هیچی حرفی نمیزد انگار مردد و دو دل بود نمیدونست خبرم چقدر قراره حالش خوب کنه مطمئن بودم اگر می دونست تردید نمی کرد.

دستمو بالا بردم و آروم ته ریشش و با انگشتم نوازش کردم و گفتم:

من و تو دیگه به هم وصلیم هیچ جوره نمی تونیم از هم جدا بشیم حتی اگه عشقی بهت نداشته باشم.

بهم نگاه کرد و منتظر ادامه حرفام شد
لبخندی روی صورتم گذاشتم و گفتم من و تو شاید به ظاهر از هم خیلی دور باشیم اما یه نقطه اتصال مشترک داریم…
درسته که تو به زور منو مجبور به ازدواج کردی
درسته که مجبورم کردی به این اتفاقی که افتاده اما الان هر دوی ما توی این اتفاق سهیم هستیم…

امیر خودش را بالا کشید روی تخت نشست دستمو کشید مجبورم کرد مثل خودش بشینم صورتمو با دستاش گرفت و گفت
_برو اصل مطلب لیلی چرا کشش میدی؟

از این همه عجله امیدوارتر شدم دستشو گرفتم و آروم روی شکمم گذاشتم و گفتم:

من و تو دیگه تنها نیست من حامله ام دستش روی شکمم خشک شد چشماش بی اندازه گشاد شده بودند و دهنش باز مونده بود که انگار غیر قابل باور ترین اتفاقی که ممکن بود رو شنیده .
دیگه وقتش بود من سکوت کنم و اون به حرف بیاد.

دستشو روی شکم حرکت داد و گفت :
_تو که با من بازی نمی کنی لیلی؟

سرمو تکون دادم و جواب دادم:

در مورد هر چیزی هم باهات بازی کنم در مورد بچه نمیتونم همین الان میتونی دکتر بیاری یا یه تست بگیری و مطمئن بشی من هرچی گفتم واقعیت بوده.

آب دهنشو پایین فرستاد و من بالا و پایین شدن سیبک گلوشو دیدم .

این مرد عاشق بچه بود و به قول خودش اونم عاشق بچه ای که از من باشه.
دستم روی دستش گذاشتم روی گفتم :
من خبری که دوست داشتی و بهت دادم تو باید کاری که من ازت خواستم انجام بدی وگرنه هیچ وقت هیچ وقت نمیتونی منو بچه تو ببینی….
🍁🍁
🆔 @romanman_ir

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 11

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان ماه دل pdf از ریحانه رسولی

  خلاصه رمان :   مهرو دختری ۲۵ ساله که استاد دفاع شخصی است و رویای بالرین شدن را در سر می‌پروراند. در شرف نامزدی است اما به ناگهان درگیر ماجرای عشق ناممکن برادرش می‌شود و به دام دو افسر پلیس می‌افتد که یکی از آن‌ها به دنبال انتقام و خون خواهی و دیگری به دنبال نجات معشوقه‌اش است. آیهان

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کد آبی از مهدیه افشار

    خلاصه رمان :         همه می‌گن بزرگترین و مخ ترین دکتر تهرون؛ ولی من می‌گم دیوث ترین و دخترباز ترین پسر تهرون! روزبه سرمد یه پسر سی و چند ساله‌ی عوضی نخبه‌س که تقریباً تمام پرسنل بیمارستان خصوصیش؛ از زن و مرد گرفته تو کَفِش تاید شدن ::::)))))     به این رمان امتیاز بدهید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان روح پادشاه به صورت pdf کامل از دل آرا فاضل

    خلاصه رمان :   زمان و تاریخ، مبهم و عجیب است. گاهی یک ساعتش یک ثانیه و گاهی همان یک ساعت یک عمر می‌گذرد!. شنیده‌اید که ارواح در زمان سفر می‌کنند؟ وقتی شخصی میمیرد جسم خود را از دست می‌دهد اما روح او در بدنی دیگر، و در زندگی و ذهنی جدید متولد میشود و شروع به زندگی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان لمس تنهایی ماه به صورت pdf کامل از منا امین سرشت

      خلاصه رمان :   همیشه آدم‌ها رو با ظاهرشون نباید قضاوت کرد. پشت همه‌ی چهره‌هایی که می‌بینیم، آدم‌هایی هستن که نمی‌شه فهمید تو قلب و فکر و روحشون چه چیزی جریان داره. گاهی باید دستشون رو گرفت، روحشون رو لمس کرد و به تنهایی‌هاشون نفوذ کرد تا بشه اون پوسته‌ی سفت و سخت رو شکوند. این قصه،

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شهر بی شهرزاد

    خلاصه رمان:         یه دختر هفده‌ساله‌ بودم که یتیم شدم، به مردی پناه آوردم که پدرم همیشه از مردونگیش حرف میزد. عاشقش‌شدم ، اما اون فکر کرد بهش خیانت کردم و رفتارهاش کلا تغییر کرد و شروع به آزار دادنم کرد حالا من باردار بودم و… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کتمان به صورت pdf کامل از فاطمه کمالی

      خلاصه رمان:   ارغوان در ۱۷ سالگی خام حرف های ایمان شده و با عشق فراوان با او نامزد می‌شوند، اما رفتن ناگهانی ایمان ضربه هولناکی به او می‌زند، که روحش زیر آوارهای این عشق می‌میرد، اکنون که ارغوان سوگوار خواهرش است آن هم به دلیل تصادفی که مقصر خود ارغوان است، دوبار با ایمان رو به

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
376 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
sayan
sayan
4 سال قبل

حناجان خب من خودم لرم بایدم بلدباشم

❤Taraneh❤ცano❤
پاسخ به  sayan
4 سال قبل

فکر کنم اسمشون هانا باشه

Faziiii
Faziiii
4 سال قبل

ادمین جان اگه میشه به نویسنده های رمان ها بگو که یه تایم مشخصی رو اعلام کنن برا پارت گذاری مثلا دو روز در میون ساعت چند یا هر هفته چه ساعتی.الان ما هی میایم تو سایت میبینیم خبری نیست همش علافیم اینجوری.انقدرم پارتای کوتاه نزارن خب:/
تا به جای حساس میرسه تموم میشه…

sayan
sayan
4 سال قبل

چون دهاتی😂
به زبان شیرین لری یعنی خمر😂😂😂😂

Hana
Hana
پاسخ به  sayan
4 سال قبل

شما لری بلدید ؟!!

ayliin
ayliin
4 سال قبل

ادمین میگم چیزی از مغناطیس یادته؟؟؟

Maryam
Maryam
پاسخ به  ayliin
4 سال قبل

فقط ادمین ؟؟؟؟
من مغناطیس بلدم اگه کمک خاستی

کیمیا
کیمیا
پاسخ به  Maryam
4 سال قبل

خب مغناطیس توی درس ۱۰ علوم هشتم اشاره به القای مغناطیسی ، طرز تشخیص قطب های آهن ربای نعلی ، میله ای ، تیغه ای اشاره داره ، موتور الکتریکی و در نهایت مولد الکتریکی و در آخر نیروگاه های برق آبی طرز استفاده از انرژی در موتور الکتریکی و مولد و تفاوتشون .
و فرق بار الکتریکی و مغناطیس هم هست .

ayliin
ayliin
پاسخ به  Maryam
4 سال قبل

میخاستم شکل و جهت گیری دوقطبی ها رو تو مواد دیا مغناطیس تحت تاثیر میدان قوی بدونم، تو کتاب نیست، تو اینترنتم شکلای قلمبه سلمبه میاره…

ayliin
ayliin
4 سال قبل

منکه نمیدونم …
حالا چرا دهاتی؟؟

توتیا
4 سال قبل

آدمین بزاریا رمان همسر دهاتی من، اصلا میگردم نیست
ممنون میشم بزارین ……
بچها عزیزم .کسی میدونه رمانه تو چه سایتیه

*آزاده*
*آزاده*
4 سال قبل

کافیه بارون بیاد دلم هواتو میکنه دوباره
من دلم بارون میخواد گریه زیر بارون چه حالی داره
چتر که میبینم یاد چتریات میفتم
موندنی نبودی من اینو قبلنم میگفتم
باروون کاش بهش بگی که تنهام بی اوون
عشقمو خودت بهم برگردون
آخ نگو که زیره چتره بارووون
اگه تا خوده صبح بباره که این دل خاموش نمیشه
تو باشیو باروونو من وای چی میشه چی میشه
نباشی نمیشه نمیشه نمیشه
چتر که میبینم یاد چتریات میفتم
موندنی نبودی من اینو قبلنم میگفتم
باروون کاش بهش بگی که تنهام بی اوون
عشقمو خودت بهم برگردون آخ نگو که زیره چتره باروون بارووون

ayliin
ayliin
پاسخ به  *آزاده*
4 سال قبل

خخخ آزاده!…

توتیا
4 سال قبل

سلام ادمین میشه لطف کنید( رمان همسر دهاتی من) و بزارید
…….
ممنون میشم🌹

کیمیا
کیمیا
پاسخ به  توتیا
4 سال قبل

سلام توتیا جان چطوری ؟ خوبی ؟ دام برات تنگ شده بود

❤Taraneh❤ცano❤
4 سال قبل

سلااااام به همه خوبید چقد دلم براتون تنگ شده بود
ادمین جان خوبی سلام
دخترااای خوشکل سایت امیدوارم موفق باشید این همه درس و تلاش برای اینده ی شما هس درسته خستگی داره شب زنده داری داره و صبح بیدار شدن داره درکتون میکنم منم این روزا رو گذروندم
هنوز هم دارم میگذرونم ولی بایکم تفاوت شما مدرسه میرید و من دانشگاه ولی مطمعن باشید به اون چه که میخواید میرسید فقط باید تلاش کنید عاشقانه عاشقتونم دخملای خوشگل

ayliin
ayliin
پاسخ به  ❤Taraneh❤ცano❤
4 سال قبل

سلاااام ترانه… خوبی؟؟ چه خبرا؟؟

❤Taraneh❤ცano❤
پاسخ به  ayliin
4 سال قبل

سلام عزیزدلم من تو خوبی خوشکل خانوم چقد دلتنگت بودم خدایی ❤❤

Arsham
Arsham
4 سال قبل

تینا جان تو تل بت پیام میدم جواب بده

ayliin
ayliin
4 سال قبل

فک کنم منظور ادمین این بود که ( ازین به بعد صبح زود تایید میکنم) ، نه زود زود!

Faziiii
Faziiii
4 سال قبل

چرا پارت جدید نداریم؟:/

Hana
Hana
4 سال قبل

ادمین پارت بعدی بی زحمت عکس بزارید ممنون میشم….

ayliin
ayliin
4 سال قبل

آیا میدانید؟
.
کس نخارد پشت من،
جز ناخن انگشت من!
.
به یاد آرام!…

s
s
4 سال قبل

بچه ها شما از کجا فهمیدین رمان اخراشه؟؟؟؟

ayliin
ayliin
پاسخ به  s
4 سال قبل

وحی شد بهم!

*آزاده*
*آزاده*
4 سال قبل

سلام

Nafas
Nafas
پاسخ به  *آزاده*
4 سال قبل

سلام آزاده خل خوشگل خوبی😊

*آزاده*
*آزاده*
پاسخ به  Nafas
4 سال قبل

علیک
خوبن عاقا شادمهر و عاقا امیرعلی
شهرزاد و فاطی چی
خوبن؟؟؟؟؟؟؟؟

Nafas
Nafas
پاسخ به  *آزاده*
4 سال قبل

وااا آزاده خیلی بوقی احوال منو نمیپرسی احوال اون دوتا چلغوز رو میپرسی😂
خوبن سلام میرسونن😊

Fatemeh
Fatemeh
4 سال قبل

ادمین همه رمانایی که تو سایت میزاری اینهمه کامنت دارن
یا فقط ماها اینجا رو ترکوندیم؟
ککا خیلی مخلصیم😎

ayliin
ayliin
پاسخ به  Fatemeh
4 سال قبل

نه فاطمه فقط اینه…
ولی دوران اوجمون ۵۰۰ تا کامنت میزاشتیم…
یادش بخیر عکس داشتیم!
.
هعییی…
بعد دوسال این رمانم تموم شه…

Arsham
Arsham
4 سال قبل

تینا توی تل بهت پیام میدم جواب بده

Tina
Tina
پاسخ به  Arsham
4 سال قبل

ارشام خیلی بیشعوووری اصلا ازت انتظار اون حرفو نداشتم همین قد میگم واقعا ازت انتظار نداشتم

پریسا
پریسا
پاسخ به  Tina
4 سال قبل

😂😂😂😂😂😂
گفت دوست شیم؟؟؟؟
قبول کن گناه داره

Tina
Tina
پاسخ به  پریسا
4 سال قبل

نخنداااااا😔😭

Arsham
Arsham
4 سال قبل

جدی ادمین کچله؟؟؟؟

yasi
پاسخ به  Arsham
4 سال قبل

نه بابا ارشام الکی میگه
از منم بیشتر مو داره
فقط یه ذره او وسط های سرش کمتر مو داره

ayliin
ayliin
پاسخ به  Arsham
4 سال قبل

موهاش قشنگه…
.
قبلا هم گفتم بچگیاش ازین تپلی سفیدای موطلایی بوده!…

sayan
sayan
4 سال قبل

ادمین توطاسی؟؟؟؟😐
بلابه دور….

دسته‌ها
376
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x