رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 91

5
(2)

 

خب انگار راست میگفت. شراره بسته است، ولی انقدر بندِ قلاده اش بلند است که به بهادر نزدیک میشود و برایش دُم تکان میدهد.

-آ قربونِ هیکلت شراره…حوری ببین چه دخترِ خوشگلیه؟ از چیِ این بچه میترسی؟

ترسناک نیست… حداقل نه به اندازه ی چنگیز! ولی هیبت عظیمی دارد.
-گاز نمیگیره؟!

بهادر بدون توجه به من، رهایم میکند و خم میشود. بیشعور!
درحالیکه قربان صدقه ی دخترِ لوسش میرود، میگوید:

-صدبار به اتابک گفتم که این بچه رو نبند… از چی نگهبانی بده وقتی بسته ست؟ مرتیکه از من لج داره، سر این دختر خالی میکنه… انگار بچه ی دوساله ست…

و با این حرف قلاده ی شراره را باز میکند! شراره خوشحال از آزاد شدنش، دور بهادر میچرخد. نمیدانم بترسم، یا نه! فرار کنم، یا همانطور کنار بهادر بمانم. و یا به حرفهای بهادر درمورد اتابک فکر کنم؟!

شراره که به سمتم می آید، قلبم هری میریزد و از ترس نمیدانم چه بگویم.
-بگو نیاد… بهادر بگو بره… هیع بغلم کن… وای برو عقب سگ!

بهادر با خنده دستم را میگیرد و میکشد و میگوید:
-برو بازی کن شراره، این مالِ منه!

ربزش قلبم شدیدتر میشود! او پا تند میکند و من هم همراهش کشیده میشوم. من را گفت که… مالِ او هستم؟!

درِ سوله باز میشود و صدای گوسفندها بلند میشود. حواس من پرتِ بهادر و این لحظه ها و… بهادر میگوید:
-وایسا همینجا، بزغاله ها رو بیارم…

رهایم میکند و داخل میرود. آب گلویم را فرو میدهم. پلک میزنم. نفس عمیق میکشم. نباید فراموش کنم که این یک بازی و یک قرار است. این واکنش های احمقانه دیگر چرا؟!

انگار حتی ترسم از این مکان و حیوانات هم کمتر شده و این حواس پرتی اصلا خوب نیست.

گوسفندان با دیدن بهادری که انگار کاملا او را میشناسند، سر و صدا میکنند. بهادر پر شر و شور است. میخندد، حرف میزند، نازشان را میکشد. واقعا اینها برای اوست؟! شغلش این است؟ مثلا شغل دومش…یا از سر علاقه؟

گیج و کنجکاو به حرکاتش نگاه میکنم.
-بشینید سرِ جاتون، تازه اومدید بیرون… جاتون هم که تمیزه، غذا هم که دارید…

درحال حرف زدن به سمتی میرود و با هیجان میگوید:
– بدو بیا اینجا بینَم!

سرَک میکشم تا بهتر ببینم. دو بزغاله ی گوش دراز را می بینم که بالا و پایین میپرند و صدایشان همه جا را برداشته!

بهادر به سمتم می آید و دو بزغاله هم به دنبالش! امممم الان بترسم دیگر؟!
-بهادر بگیر بغلت، نیان سمتِ من!

بهادر هم که چقدر توجه میکند به ترسِ من!

-پس عمه‌م میخواد بهشون شیر بده که نیان سمتت؟ خودتو آماده کن که این بچه ها گشنه شونه!

با این کلامش، منحرف نباشم چه کنم؟

هرچقدر نزدیکتر میشوند، بیشتر عقب میروم. و در عین حال دقیق تر نگاه میکنم. گوشهایشان چقدر دراز و بامزه است! و چقدر هم بپر بپر میکنند. یکی سفید و سیاه، و آن یکی حناییِ یک دست.

بهادر با پررویی میگوید:
-بریم که دایه حوری منتظره بهتون شیر بده!
بازهم ذهنِ منحرفم را کنترل میکنم و او که حرف بدی نزد!

هرچقدر سعی میکنم آرام بمانم، نمیشود. نزدیک که میشوند، با ترس عقب میروم و عصبی میشوم.
-من ازشون میترسم…

میخندد.
-نترسی که حال نمیده! پس واسه چی قبول کردم همسایه ی خوبی باشم؟

آه درست است دیگر…
-صحیح!
-پس وا بده حوری…

بترسم، یا وا بدهم؟!
-دارم سعیمو میکنم… اما من وا بدم، دیگه به تو حال نمیده…

روبرویم می ایستد و با لحن خاصی میگوید:
-تو وا بده، ببین من چطوری حال میکنم!

گوشهایم داغ میشود.
-تو بی ادبی! نمیخوام وا بدم…
-پس بترس!

و بلافاصله بزغاله ها را تشویق میکند:
-بدویید می‌می اونجاست!
لعنت!

-قصدت اذیت کردنه…
صادقانه سر تکان میدهد.
-اَرِع!

بزغاله ها که به سمتم می آیند، تنم به شدت جمع میشود. نباید فرار کنم… نباید فرار کنم…
-اذیت نمیشم… آخی… چه نازید شما دوتا! ای جونم… همون جا وایسید… وایسید…

بهادر دست به کمر میزند و با لذت نگاهم میکند. قصدش زجرکش کردن است!

بزغاله ها دورم میچرخند و بالا و پایین میپرند. واقعا من را با مادرشان اشتباه گرفته اند؟! پاهایم شروع به لرزیدن میکنند و خنده ی هولی تحویل بزغاله ها میدهم.

-باشه باشه… یکم برید عقب… برید بازی کنید… الان من شیر ندارم…

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
c87425f0 578c 11ee 906a d94ab818b1a3 scaled

دانلود رمان به سلامتی یک شکوفه زیر تگرگ به صورت pdf کامل از مهدیه افشار 3 (2)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   سرمه آقاخانی دختری که بعد از ورشکستگی پدرش با تمام توان برای بالا کشیدن دوباره‌ی خانواده‌اش تلاش می‌کنه. با پیشنهاد وسوسه‌انگیزی از طرف یک شرکت، نمی‌تونه مقاومت کنه و بعد متوجه می‌شه تو دردسر بدی افتاده… میراث قجری مرد خوشتیپی که حواس هر زنی رو…
aks darya baraye porofail 30 scaled

دانلود رمان یمنا به صورت pdf از صاحبه پور رمضانعلی 5 (1)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:     چشم‌ها دنیای عجیبی دارند، هزاران ورق را سیاه کن و هیچ… خیره شو به چشم‌هایش و تمام… حرف می‌زنند، بی‌صدا، بی‌فریاد، بی‌قلم… ولی خوانا… این خواندن هم قلب های مبتلا به هم می خواهد… من از ابتلا به تو و خواندن چشم‌هایت گذشته‌ام… حافظم تو را……
aks gol v manzare ziba baraye porofail 43

دانلود رمان بانوی رنگی به صورت pdf کامل از شیوا اسفندی 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:   شایلی احتشام، جاسوس سازمانی مستقلِ که ماموریت داره خودش و به دوقلوهای شمس نزدیک کنه. اون سال ها به همراه برادرش برای این ماموریت زحمت کشیده ولی درست زمانی که دستور نزدیک شدنش، و شروع فاز دوم مأموریتش صادر میشه، جسد برادرش و کنار رودخونه فشم…
55e607e0 508d 11ee b989 cd1c8151a3cd scaled

دانلود رمان سس خردل به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:     ناز دختر فقیری که برای اینکه خرجش رو در بیاره توی ساندویچی کوچیکی کار میکنه . روزی از روزا ، این‌ دختر سر به هوا به یه بوکسور معروف ، امیرحافظ زند که هزاران کشته مرده داره ، ساندویچ پر از سس خردل تعارف میکنه…
porofayl 1402 04 2

دانلود رمان آرامش پنهان به صورت pdf کامل از سمیرا امیریان 4 (5)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:       دلارا دختری است که خانواده خود را سال ها پیش از دست داده است و به تنهایی زندگی می گذراند. روزی آگهی استخدام نیرو برای یک شرکت مهندسی کامپیوتر را در اینستا مشاهده می کند و برای مصاحبه پا به این شرکت می گذارد…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

0 دیدگاه ها
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

دسته‌ها

0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x