رمان تارگت پارت 324 - رمان دونی

 

 

 

 

اون اولین و آخرین باری که به زبون آورد.. بدجوری روی دلم موند و منی که.. می ترسیدم حتی تا همین حیاط بیمارستان بیام تا یه وقتی اتفاقی هم با میران رو به رو نشم.. حالا دلم می خواست این جا اومدنم.. علاوه بر گرفتن این پاکت مجهول و شنیدن حرف های مهناز.. یه نتیجه دیگه ای هم داشته باشه.

باید می دیدمش.. باید می دیدم اون تصویر مزخرف کابوسام توی ذهنم از بین ببره.. باید می دیدمش و مطمئن می شدم میران.. اون قدری هم من فکر می کنم آسیب ندیده.

یه صدایی می گفت:

«اگه با دیدنش اون تصویر بدتر و کابوسات وحشتناک تر بشه چی؟ اگه با چشم خودت ببینی آسیبش حتی از چیزی که فکر می کردی هم بیشتره چی؟»

ولی دل بی قرارم این چیزا رو حالیش نبود.. مغزم به کل استعفا داده بود و حالا همه تصمیماتم با دستور قلبم پیش می رفت..

اول وادارم کرد از جام بلند شم.. بعد راه بیفتم سمت مهنار که داشت به پله های بیمارستان می رسید و بعد زبونم و وادار به حرکت کرد و صدام و از تو حنجره بیرون آورد:

– خانوم محمدی؟

وایستاد و آروم برگشت سمتم.. مغزم دوباره به کار افتاد و قلبم راضی از دخالت بی جاش یه گوشه نشسته بود تا ببینه حالا چی می خوام بهش بگم..

زبونم و رو لبای خشک شده ام کشیدم و بدون فکر اضافه لب زدم:

– می خوام ببینمش..

نگاهش مات شد و منی که حالا خواسته ام و به زبون آورده بودم و راهی برای عقب نشینی نداشتم.. جلوتر رفتم و عاجزانه لب زدم:

– می شه؟

طول کشید تا جوابم و بده.. شاید شک داشت.. به این که هدفم از دیدنش چیه؟ شاید فکر می کرد هنوز قصدم آزار دادنشه و این بار می خوام با حرفام داغونش کنم..

ولی با اون قطره اشکی که چشمام و پر کرده بود و این نگاه ملتمسانه و حال خرابی که هنوز میران و ندیده به مرحله فروپاشی رسیده بود.. باید می فهمید همچین قصدی ندارم..

که بالاخره فهمید و گفت:

– باید از خودش بپرسم!

نفس درمونده ام بیرون فرستادم و بلاتکلیف بهش زل زدم که دوباره با سر به نیمکت اشاره کرد و گفت:

– بشین همین جا.. بهش می گم.. اگه اونم راضی بود.. خبرت می کنم!

 

 

 

 

با کف دست اشکی که طاقت نیاورده بود و آخر روی صورتم چکید و پاک کردم و سرم و به تایید تکون دادم.. دیگه هیچ تلاشی نکردم تا حتماً رضایت و بگیره.. نگفتم بهش بگید قول می دم اذیتش نکنم و فقط ببینمش.. نگفتم بهش بگید قول می دم این آخرین بار باشه و دیگه برای همیشه پام و از زندگیش بیرون می ذارم.

شاید چون خودمم ترجیح می دادم واکنش میران و نسبت به همین یه جمله ام ببینم و بفهمم.. بعد از همه این اتفاقا.. براش به چی تبدیل شدم!

با قدم های آروم و بی هدف مسیر رفته رو برگشتم و نشستم روی نیمکت.. پاکت هنوز توی دستم بود و نمی دونستم باهاش چی کار کنم..

بیش از حد کنجکاو بودم ولی.. از طرفی هم نمی خواستم قبل از دیدن میران بازش کنم.. اگه قبول می کرد ببینمش.. دوست نداشتم محتویات این پاکت.. هرچی که هست.. روی دیدارمون و حسی که همین لحظه بهش داشتم.. تاثیر بذاره.. چه تاثیر مثبت.. چه تاثیر منفی!

به هر حال.. طرفم میران بود.. همون آدم غیر قابل پیش بینی که یه زمانی وقتی یه کارایی می کرد با خودم می گفتم دیگه میران از این بهتر نمی شه و باز ثابت می کرد می شد.

یه زمانی هم برعکسش.. کار و به جایی می رسوند که فکر می کردم ته رذل بودنش همینه و دیگه از این بدتر نمی شه.. ولی بازم می شد!

پاکت و گذاشتم توی کیفم و گوشیم و که به محض نزدیک شدن به بیمارستان سایلنت کرده بودم درآوردم.. چهار تا میس کال از کوروش داشتم و دو تا پیامی که توش ازم می پرسید کجا رفتم!

پس رفته بود خونه که فهمیده بود نیستم.. حالا باید فکرام و می کردم که تا وقتی رسیدم خونه اش.. جواب قاطعانه ام و بهش بدم.

ولی اینم گذاشتم برای بعد از دیدن میران.. یا حتی بعد از باز کردن این پاکت.. با این فکر که شاید چند ساعت دیگه.. به مرحله ای برسم که منم دلم بخواد همراه کوروش.. برای همیشه برم از این جا!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان نشسته در نظر pdf از آزیتا خیری

  خلاصه رمان :     همه چیز از سفره امام حسن حاج‌خانم شروع شد! نذر دامادی پسر بزرگه بود و تزئین سبز سفره امیدوارش می‌کرد که همه چیز به قاعده و مرتبه. چه می‌دونست خانم‌جلسه‌ایِ مداح نرسیده، نوه عموی حاجی‌درخشان زنگ می‌زنه و خبر می‌ده که عزادار شدن! اونم عزای کی؟ خود حاجی و پسر وسطیش، صابر و تازه

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان در وجه لعل pdf از بهار برادران

  خلاصه رمان :       لعل دوست پسر و کارش را همزمان از دست می دهد و در نقطه ای که امیدی برای پرداخت بدهی هایش ندارد پاکتی حاوی چندین چک به دستش می رسد… امیرحسین داریم بسیار خفن… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان قصه مهتاب

    خلاصه رمان:               داستان یک عشق خاص و ناب و سرشار از ناگفته ها و رمزهایی که از بس یک انتظار 15 ساله دوباره رخ می نماید. فرزاد و مهتاب با گذر از آزمایش ها و توطئه و دشمنی های اطراف، عشقشان را ناب تر و پخته تر پیدا می‌کنند. جایی که

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نیلوفر آبی

    خلاصه رمان:     از اغوش یه هیولابه اغوش یه قاتل افتادم..قاتلی که فقط با خشونت اشناست وقتی الوده به دست های یه قاتل بشی،فقط بخوای تو دستای اون و توسط لب های اون لمس بشی،قاتل بی رحمی که جذابیت ازش منعکس بشه،زیبایی و قدرتش دهانت رو بدوزه و اون یا گردنت رو می شکنه یا تورو به

جهت دانلود کلیک کنید
رمان آیدا و مرد مغرور

دانلود رمان آیدا و مرد مغرور خلاصه: درباره ی دختریه که ۵ساله پدرومادرشوازدست داده پیش عموش زندگی میکنه که زن عموش خیلی بدهستش بخاطراینکه عموش کارخودشوازدست نده بارییس شرکتشون ازدواج میکنه که هیچ علاقه ایی بهم ندارن وپسره به اسرارخوانواده ازدواج کرده وبه عنوان دوست درکنارهم زندگی میکنن. به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان گناهکار pdf از فرشته تات شهدوست

  خلاصه رمان :       زندگیمو پر از سیاهی کردم. پر از نفرت و تاریکی..فقط به خاطر همون عذابی که همیشه ازش دَم می زد. انقدر که برای خودم این واژه ی گناهکار رو تکرار کردم تا تونستم کاری کنم بشه ملکه ی ذهن و روح و قلبم.اون شعارش دوری از گناه بود ولی عملش… یک گناهکار ِ

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
13 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
لیلی
لیلی
1 سال قبل

هر روز پارت میذارین؟

لیلی
لیلی
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
1 سال قبل

❤️

لیلی
لیلی
1 سال قبل

امروز پارت نداریم؟

Leyla ❤️
Leyla ❤️
1 سال قبل

خلاصه کل پارت👇
درین بلند شد
رفت دنبال مهناز
گفت میخوام میران رو ببینم
اونم گفت بهش میگم
درین اومد نشست
پاکتو گذاشت تو کیفش
گوشیش رو دراورد نگاه کرد

بهار
بهار
1 سال قبل

دوستان.. یه فکت دردناک”
اولین پارت این رمان برای 24 اسفند 1400
حالا تو چه ماهی هستیم؟ یا بهتره بگم چه سالی=)

دیگه شوخی شوخی کار به جایی رسیده که پایان این پارت گذاری ماست مالی رو جز مصادف شدن با ظهور امام زمان نمی بینم..

Elahe
Elahe
پاسخ به  بهار
1 سال قبل

Vaaayyyyy kheyliiiii khooob booood😂😂😔

یه نفر همین گوشه کناره ها
یه نفر همین گوشه کناره ها
1 سال قبل

کل پارت درین داشت با خودش حرفای مسخره تکراری تکرار میکرد و جمعا دو کلمه مکالمه داشتن یعنی چی

🙃...یاس
🙃...یاس
1 سال قبل

حمایت از رمانهای خاله فاطی😎
#هشتک_حمایت_❤

سیم سیم
سیم سیم
1 سال قبل

خیلییییییی داره کش دار و بی مزه میشه خدایی… تمومش کن دیگه… حرفای تکراری و مزخرف

Bahareh
Bahareh
1 سال قبل

فقط الکی هی کش بده نویسنده تا یه جایزه‌ی کشی بهت بدن‌ بی مزه.

Elahe
Elahe
1 سال قبل

رمان ۱۴۱۱ روهم بزارید

Goli
Goli
1 سال قبل

یه مدت خیلی خوب شده بود الان باز دوباره پارت ها کوتاه شدن اگه اینجور پیش بره این رمان تا صد سال دیگه تموم نمیشه

دسته‌ها
13
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x