رمان تاوان دل پارت 27

5
(1)

 

چنگی به گونه اش زد با دست به اونگ اشاره کرد..

-چه بلایی سر بچم اوردی ارش چرا بی جون کف حموم افتاده!!؟
خندیدم..

-بچت تربیت لازم بود مامان…تو و بابا توی تربیتش کوتاهی کردین..
بازم بخواد بی احترامی کنه من می دونم بااون…
بعد رفتم سمت گندم..

توی خودش جمع شده بود نگاهی به بدن لختش کردم…
قرمز و‌سرخ شده‌بود..
رفتم سمتش..
خواستم دست بگیرم به بدنش که لباش باز شد و بعد به حرف اومد : دست نزن نامحرمی ‌..

شکه شده بهش زل زدم توی اون شرایط هم داشت به این موضوع فکر می کرد..
دستم رو اروم پس کشیدم..
اشک از چشم هاش جاری بود…
عمه سمانه بهم گفت : ارش عمه بیا کنار..
من گندم رو میارم توام اونگ رو ببر

نگاهی پر از تنفر بهش کردم و بی خیال از کنارش رد شدم

-من بااین بی ناموس کاری ندارم
هرکار می خواد بکنه
اصلا بذارین اینجا بمونه بمیره مردک عوضی زورش به یه زن رسیده..

از کنار مامان رد شدم داشتم می رفتم سمت در اتاق..
مامان اومد سمتم..
بازوم رو گرفت و‌کشید

-صبر کن ارش اون برادرته کمک کن بیاریمش بیرون..
برگشتم سمت مامان..
با چشم های به خون نشسته گفتم : مامان یه حروم زاده برادر من نیست..
اخه این مرده!!؟.
بابا مرده!!؟
زور و بازوشون رو به رخ دوتا زن مظلوم میکشن…
تا کی مامان!؟.
بابا وقتی این کار رو بکنه خوب معلومه این پسره ی خیره سر هم‌توی دهنش نگاه میکنه کجای کاری مامان..

مامان نگاه غمگینی بهم کرد..
لبام کش اومد..

-چیه مامان!!؟
حرف هام دروغه اگه دروغه بگو..
دیگه بسه هرچی زور گفتن..
ببینم پاش کج رفت می شونمش سر جاش..

اینو گفتم و بعد با قدم های بلند رفتم سمت در‌.

****

گندم

ازدرد گوشه ی حموم کز کردم ارش با قدرت می زد
می زد و من چند دقیقه ی خودم رو تصور کردم..

چند دقیقه پیش که جای منو اونگ عوض بود و من داشتم زیر کمربند جون می دادم
هنوز چند روز از کتک خوردنم نگذشته بود.

می گفتن دست بالا دست بسیار است راست می گفتن

دست از زدن با صدای سمانه کشید…حرف بینشون رد و‌بدل شد اما من فقط خیره به بدن اونگ‌ بودم که غرق در خون بود ‌.
دستی جلوی صورتم قرار گرفت..
دیدم رفت سمت بازوم..

نگاه اشکیم رو بالا اوردم دیدم ارشه..
خودم رو ازش فاصله دادم و بیشتر کز کردم کنج دیوار…از هرمردی که اطرافم بود حالم بهم می خورد..

خودم رو‌جمع کردم …
نباید دست می زد اینم برادر همون وحشی بود..
با اشک های روون شده گفتم : دست نزن نامحرمی..
از حرکت ایستاد..

نگاه خیره ای بهم انداخت..
نگاهنش گنگ و ناراحت بود دستش رو مشت کرد
سمانه گفت منو می بره‌..
خودش رو کنار کشید و باشه ای..
با مادرش شروع کرد به حرف زدن..

سمانه اومد سمتم بازوم روگرفت و خواست بلندم کنه که درد بدی کل وجودم رو گرفت..
با اشک گفتم : اخ تورو ‌خدا…
درد دارم..
سمانه با ناباوری بهم زل زد بعد چند ثانیه خیره بودن خم شد و‌ سر منو گرفت توی بغلش و‌ عمیق به خودش فشرد..

-اروم باش عزیز دلم اروم باش..
دستشون بشکنه..
بشکنه که الکی الکی تورو می زنن..
الان از بی حسی در اومده بودم ‌‌

کل بدنم درد می کرد خیلی ام درد می کر.
اما قلبم بیشتر درد می کرد ‌.
از همه گله گذار بودم..
از خدا گله گذار بودم از مردی که کف حموم افتاده بود و ادعای شوهر بودن من رو داشت گله گذار بودم.

مگه چکار کرده بودم..
چکار کرده بودم که مستحق این کار ها بودم!؟
نه اینکه من فقط پیش کش شده بودم..
پیش کش کسی که می خواستمش دوسش داشتم..

هق هق ام اوج گرفت..
از درد قلبم و درد کل بدنم اشک ریختم..
اونقدر اشک ریختم که حتی ستاره ای که از من متنفر بود دلش به حال من سوخت و غمگین شد.

****

فلش_بک

چند روزی گذشته بود و بابا نگذاشته بود من برم مدرسه ‌.
مامان و بابا توی خونه باهام کار می کردن..
حرفه ای ام بودن تعجبم این مامان و بابا این همه سواد رو از کجا اورده بودن..
مگه نه اینکه پدر و مادر ادم و بقیه رعیت و چند کلاس درس بلد بودن اما مامان و بابا…
ذهنم پر سوال بود ‌.

مامان داشت یه مسئله ریاضی بهم یاد می داد
که سوالی رو توی ذهنم بود رو پرسیدم

-مامان اینا رو از کجا یاد داری!؟
چطوری می تونی برام توضیح بدی!؟؟
مامان دست از توضیح برداشت
چشم غره ی قشنگی برام رفت که خودم رو خیس کردم..

-خوب چیه مامان سوال برام پیش اومد
مامان اخم غلیظی کرد و لب زد : سوال برات پیش اومد!؟؟
اونم وسط درس هان..
اصلا حواست بود که داشتم چی می گفتم!!!؟
نگاهم رو دوختم بهش..
صادقانه گفتم : راستش نه مامان ‌‌…
اصلا خوب توضیح نمی دی..

مامان نگاه خشمگینی بهم کرد که خودم. خیس کردم..

-نفهمیدییی!؟
خوب چرا نگفتی از اون موقع خودم رو خسته نکنم هان..
از صدای دادش توی خودم جمع شدم..
سرم رو پایین انداختم و لب زدم : خوب چکار کنم مامان!!؟
یاد نگرفتم خودت سوال پرسیدی منم جواب دادم..
صادقانه خوب..

مامان دندوناش رو روی هم سایید..

-خدا مرگیت نده…خنگ..
یه ساعت وقت گرانبهای خودم رو گرفتم..
الکی وقت خودم رو تلف کردم ها.
بعد از جاش بلند شد و رفت…
چشم هام رو گذاشتم روی هم…
وای مامان چرا اینطوری می کرد کتاب زو زد فرق سرم که صدای ناله ام بلند شد..

مامان پشت چشمی برام نازک کرد و‌بعد از جاش بلند شد و رفت..
من موندم یه عالمه درد توی سرم..
چشم هام رو گذاشتم روی هم..

کمی بهتر که شدم کتاب هام رو جمع کردم و به حالت قهر روم رو گرفتم و رفتم توی اتاقم..

مامان هم رفت توی اشپزخونه و مشغول ور رفتن با اسباب و اساسیه اش شد.
چند ساعتی گذشت زنگ خونه به صدا دراومد..

از اونجایی که زدن غریبه بود من نرفتم..
چون وقتی بابا در می زد سه بار زنگ در رو فشار میداد
غریبه بود یه بار..

از جام بلندشدم رفتم لب پنجره نگاهی به بیرون انداختم..
مامان چادر گل گلیش رو‌ انداخته بود روی سرش و رفت دم در..

چشم هام رو ریز کردم دم غروب بود نمایان نبود
اما فهمیدم یه مرده..
کی می تونست باشه!؟؟
با فکر به اینکه دوباره خواستگار اومده باشه صورتم جمع شد
چه سن مزخرفی بود..

پرده رو انداختم و خودم رو کشیدم عقب و‌ صورتم رو جمع کردم..

-اه اه باز باید حرف بشنوم..

****

راوی

زهره در باز کرد…نریمان از صدای در برگشت..
نیم نگاهی به زهره انداخت..
زهره با گیجی به نریمان خیره بود..

نریمان لبخند کمرنگی زد و گفت : سلام..
زهره نریمان روشناخت قبلا چند باری دیده بودش..
چادر رو به خودش نزدیک کرد..

با اخم گفت : بله!!؟

نریمان لبخند عمیقی زد…

-جواب سلام واجبه خانم..
زهره حرصی و با اخم گفت : سلام کارت رو بگو پسر جان..
من وقت ندارم..

نریمان خندید..
-چه عصبانی هستین خانم.
اگه میشه بیام داخل حرف بزنیم..
کارم مهمه..
زهره نیشخندی زد ‌.

-چه کاری!؟؟مگه حرفی ام بین ما مونده ‌..بعد اون کاری که شما کردین…حق همسایگی رو خوب به جا اوردین..
مگه حرفی می مونه!؟
نریمان اروم خندید..

-شما هنوز عصبی هستین..
من بخاطر اون قضیه عذر می خوام‌‌..
اومدم جبران کنم..
زهره نیشخندی زد ‌.

-جبران چی اقا!؟؟جبران گریه ها و ضرر هایی که به دختر من وارد شده!!؟
یااینکه سختی هایی که کشیده..
درسش که عقب افتاده ‌.
غرورش که شکسته!!
تحقیری که شده کدومش اقا معلم..
شما به شخصه رفتار نامناسبی نسبت به معلم بودن داشتین..
واقعا نمی دونم چطور شدین معلم..

نریمان نفسش رو بیرون داد
شنیدن این حرف ها حقش بود واقعا تند رفته بود..
با نفس عمیقی گفت : لطفا اجازه بدین بیام داخل بعد حرف می زنیم..
من شرمنده ی رفتار بدم هستم..

زهره اخم غلیظی کرد..

-شوهرم خونه نیست اخر شب بیاین..
نریمان سری تکون داد و باشه ای گفت…

****

حال_اونگ

با درد بدی که توی پهلوهام و‌کمرم پیچید چشم هام رو باز کردم..
از درد صورتم جمع شد..

نگاهی به اطراف کردم همه جا سفید پوش بود.‌
من کجا بودم..
چرخیدم که با صورت بی حس عمه سمانه روبه رو شدم..

نیشخندی زد و گفت : خوبی!!؟

اون اینجا چکار می کرد یااینکه من کجا بودم…
-من کجام!؟
عمه خودش رو کشید جلو و گفت : بیمارستان..
یادت نمی یاد چکار کردی!؟؟
و چی شدی!؟.
گندم..
حموم..
ارش..
کمربند…

همه چی بااین حرف هاش یادم اومد..

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
c87425f0 578c 11ee 906a d94ab818b1a3 scaled

دانلود رمان به سلامتی یک شکوفه زیر تگرگ به صورت pdf کامل از مهدیه افشار 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   سرمه آقاخانی دختری که بعد از ورشکستگی پدرش با تمام توان برای بالا کشیدن دوباره‌ی خانواده‌اش تلاش می‌کنه. با پیشنهاد وسوسه‌انگیزی از طرف یک شرکت، نمی‌تونه مقاومت کنه و بعد متوجه می‌شه تو دردسر بدی افتاده… میراث قجری مرد خوشتیپی که حواس هر زنی رو…
aks darya baraye porofail 30 scaled

دانلود رمان یمنا به صورت pdf از صاحبه پور رمضانعلی 2.6 (5)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:     چشم‌ها دنیای عجیبی دارند، هزاران ورق را سیاه کن و هیچ… خیره شو به چشم‌هایش و تمام… حرف می‌زنند، بی‌صدا، بی‌فریاد، بی‌قلم… ولی خوانا… این خواندن هم قلب های مبتلا به هم می خواهد… من از ابتلا به تو و خواندن چشم‌هایت گذشته‌ام… حافظم تو را……
aks gol v manzare ziba baraye porofail 43

دانلود رمان بانوی رنگی به صورت pdf کامل از شیوا اسفندی 3.7 (3)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:   شایلی احتشام، جاسوس سازمانی مستقلِ که ماموریت داره خودش و به دوقلوهای شمس نزدیک کنه. اون سال ها به همراه برادرش برای این ماموریت زحمت کشیده ولی درست زمانی که دستور نزدیک شدنش، و شروع فاز دوم مأموریتش صادر میشه، جسد برادرش و کنار رودخونه فشم…
55e607e0 508d 11ee b989 cd1c8151a3cd scaled

دانلود رمان سس خردل به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد 3.7 (3)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:     ناز دختر فقیری که برای اینکه خرجش رو در بیاره توی ساندویچی کوچیکی کار میکنه . روزی از روزا ، این‌ دختر سر به هوا به یه بوکسور معروف ، امیرحافظ زند که هزاران کشته مرده داره ، ساندویچ پر از سس خردل تعارف میکنه…
porofayl 1402 04 2

دانلود رمان آرامش پنهان به صورت pdf کامل از سمیرا امیریان 3.5 (6)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:       دلارا دختری است که خانواده خود را سال ها پیش از دست داده است و به تنهایی زندگی می گذراند. روزی آگهی استخدام نیرو برای یک شرکت مهندسی کامپیوتر را در اینستا مشاهده می کند و برای مصاحبه پا به این شرکت می گذارد…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
🫠anisa
🫠anisa
1 سال قبل

دم ارش گرممممم

دسته‌ها

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x