رمان تاوان دل پارت 29

5
(2)

 

با مرموزی بهش زل زدم..
نگاه مرموزم رو که دید ابروهاش بالا پرید بیشتر..

-شرطتت رو بگو چرا اینطوری خیره شدی به من!؟؟
سرفه ای کردم و صدام رو صاف کردم

-خوب ببین اقا معلم از اونجایی که با من جلو همه بد حرف زدین..
و از همه مهم تر اینکه به من تکلیفی دادین و به بقیه ندادین..
اولا باید جلو همه از من عذر خواهی کنید
با احترام قشنگ..
بعد تموم تکالیفی که بهم دادین رو به بقیه هم باید بدین..

بعد نیشم رو شل کردم..
خنده ای کرد..

-همین!؟
انتظار داشتم قبول نکنه..ریلکس گفتم : اره..
اما با حرفی که زد تعجب کردم..

-باشه قبول..
نامطمئن بهش زل زدم

-واقعا؟؟
-اره شک داری..
خودمو جمع و جور کردم…
-نه پس فردا می یام مدرسه..
دوتا مچ دستم رو ول کرد چون ناگهانی بود
با باسن خوردم زمین..

از درد ناله ای سر دادم ‌‌
از جاش بلند شد دستی به کتش زد..

-فردا منتظرتم خانم کوچولو..
خانم کوچولو رو با لحن خاصی گفت از اتاق بیرون زد
باسن من هنوز داشت درد می کرد…زیر لب وحشی بهش گفتم و شروع کردم به مالیدن باسنم..

****

از فکر خاطرات گذشته بیرون اومدم..
اشک پشت اشک روی گونه هام روون بود

گندم شاد و سرحال گذشته چی به سرش اومده بود.
من گندم سابق بودم!!؟
اشک می ریختم و برای گذشته ای که داشتم حسرت می خوردم..
بینیم رو بالا کشیدم و شروع کردم به فین فین کردن

دلم نمی خواست از روی این تخت بلند شم
دلم می خواست این تخت برای همیشه منو در بر می گرفت و به خواب عمیقی فرو می رفتم..
دلم نمی خواست بلند شم.

بلند شم و شاهد بدی هایی که میشد حقم میشد
باشم..دلم می خواست بمیرم..
برای چند مین بار شاید هزارمین بار سرم رو کردم سمت اسمون و از ته دل خواستم خدا منو ببره..
روحم رو بگیره..
منی که تازه عروس بودم حقم این نبود..

هق هق خفه ام بلند شد..
اثری از سمانه ام نبود انگار اونم از من گرفته بودن..
در باز شد اما صدام قطع نشد
ندیدم کیه..
نمی خواستم ببینم از تک تک این اعضا حالم بهم می خورد..
همشون نامرد بودن..
با فرو رفتن توی اغوش نرمی و صدایی که شنیدم فهمیدم بازم ارشه..

-هیس اروم باش دختر..
صدای گریه ات دل هر ادمی رو اب میکنه اروم باش دختر..
گریه برای چی..
از دل من خبر داشت که می گفت گریه برای چی!!؟

از زمین و زمان گله داشتم حتی از نریمانی که مسبب حال الان من بود..
باعث شده بود اینطوری بشم..
از بغلش اومدم بیرون به چه حقی به من دست زده بود!!.
مگه کی بود!؟

واکنش شدیدی نشون دادم..

-ولم کن‌..
چرا بهم دست می زنی!؟ ولم کن..توام از همین قماشی..
تقلای بدی تکون دادم..
دستش رو برداشت نگاهی غمگین بهم کرد

-باشه..باشه…اروم باش..
از عصبانیت در حال انفجار بودم..
با صدای گرفته ای گفتم : دست از سرم بردار..
چرا دست از سرم بر نمی داری..
اشک دونه دونه روی گونه هام می اومد ‌.

-من مهربونی تورو نمی خوام حالم ازت بهم می خوره..
همتون حال بهم می خوره ازتون هم از تو هم از بقیه..
گم شین ‌.

پوفی کشید دستی به شونه ام زد که با عصبانیت پس زدم دستش رو

-کری میگم دست بهم نزن..
فکر کردی کی هستی به من دست می زنی!؟
دست از سرم بردار..
داری حالم رو بهم می زنی..
گمشو..
تورو خدا از اینجا برو بیرون نمی خوام ببیمت ‌.
میخوام بمیرم..غلط اضافه کردم اومدم اینجا..
برو ازاینجا برو

اما برعکس اصلا نرفت موند همونجا..
منو کشید بزور توی بغلش
دستی روی موهام کشید.

-اروم باش دختر خوب من کاریت ندارم..
من دوستتم..
مثل بقیه نیستم فقط می خوام کمکت کنم!!
می خوام از این حال در بیای.
نمی ذارم دیگه اذیتت کنن نمی ذارم دست اونگ دیگه بهت بخوره..

حرف که می زد نمی تونستم باور کنم اصلا میشد باور کنم!!؟
بااین همه بلایی که این خانواده سر من اورده بودن
خان روستا حتی به خواهر خودش هم رحم نکرد
با فکر به اینکه این پسر خون همون پدر توی رگ هاشه با شدت پسش زدم
نمی تونستم باور کن..

با صدای خفه ای گفتم : برو اونور دست از سرم بردار..
نمی خوام ببینمت..
همتون عین همید
گریه می کردم با صدای بلند… دستی گذاشتم روی چشم هام و ادامه دادم

****

نریمان

چند هفته ای گذشته بود حالم خوب شده بود اما جسما..
روحا خراب بودم قلبم عین چی توی سینه می زد..
می خواستم قلبم رو بشکافم و از سینه بیارم بیرون ‌.
دلتنگ یار بود لبام رو بهم فشردم تا گرسه نکنم..
حالم زیاد خوش نبود.

در باز شد سرم رو بلند کردم دیدم مامانه..با لبخند وارد اتاق شد.
لبخند قشنگی زد و‌اومد سمتم..

-خوبی پسرم!
اهی کشیدم و گفتم : خوبم مامان کاری داشتی..
لبخند از روی لبای مامان پر کشید
می دونستم تند رفتم اما واقعا حوصله ای کسی رو نداشتم

سرم رو ‌پایین انداختم و گفتم : ببخشید مامان حالم خوب نیست کمی تند رفتم
مامان اهی اروم کشید..
-مهم نیست پسر حالت خوب بشه..

-مهمه مامان!!؟ حال و روز من برای کی مهمه!!؟
مامان اخم ریزی کرد
کنارم روی تخت نشست دستی به سرم کشید و با خنده گفت : پسرم برای من و بابات خیلی مهمه..
چند روز خودت رو حبس کردی اینجا نمی خوای بیای بیرون!!؟
منو بقیه نگرانتیم پسرم..

چشم هام رو گذاشتم روی هم با نفسی عمیق شده ای گفتم : مامان من دلیلی برای زندگی ندارم…دلیل زندگی من خودش رو فدای من کرد..
من اونقدر سنگدل بودم که نرفتم دنبالش..
لاقل بهش بگم ممنون..به اون ارباب زاده بگم بیا پولت رو بگیر عشق منو پس بده
من چکار کردم مامان ‌..

مامان نگاه بدی بهم انداخت‌.

-بری اینا رو به زن مردم بگی!؟ دیوونه شدی!؟
اون پسره دیوونه است..بعد دستمال استفاده ی دیگران رو می خوای چکار کنی!؟
دختر خوشگل و قشنگ تر هم توی روستا هست ندیدی پسر
دختر اقدس خانم نعیمه دختر خوشگل و‌تو دل بروییه..
امشب قرار خواستگاری گذاشتم همینکه که گفتم..
مادر و دختر حرفم رو روی هوا زدم..
اومدم بگم پاشو خودت رو جمع و جور کن
غمبرک گرفتن بسه بریم خواستگاری
زن بگیری فکر اون دختره از سرت می یاد بیرون..
فهمیدی!؟
حالا پاشو زود باش..

ناباور به مامان نگاهی انداختم شوخی می کرد دیگه!؟
نمی تونست حقیقت رو بگه..

مامان با لبخند گفت : چیه پسرم چرا بلند نمیشی!؟
با خنده لب زدم : شوخی میکنی دیگه مامان اره ؟؟؟
مامان خندید

-نه چه شوخی پسرم پاشو اماده شو که کار داریم..
دستی به بازوم زد
خواست بلندم کنه اما نتونست..

-پاشو پسر باید بریم بنده خدا ها منتظرن..
نفس عمیقی کشیدم.
دستش رو ‌پس زدم و گفتم : مامان دست سرم بردار..
من دارم میمیرم بعد بیام خواستگاری.
اصلا می فهمین چی میگید

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG ۲۰۲۴۰۴۲۰ ۲۰۲۵۳۵

دانلود رمان نیل به صورت pdf کامل از فاطمه خاوریان ( سایه ) 1 (1)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:     بهرام نامی در حالی که داره برای آخرین نفساش با سرطان میجنگه به دنبال حلالیت دانیار مشرقی میگرده دانیاری که با ندونم کاری بهرام نامی پدر نیلا عشق و همسر آینده اش پدر و مادرشو از دست داده و بعد نیلا رو هم رونده…
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (2)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4.1 (9)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…
IMG ۲۰۲۴۰۴۱۲ ۱۰۴۱۲۰

دانلود رمان دستان به صورت pdf کامل از فرشته تات شهدوست 4 (4)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   دستان سپه سالار آرایشگر جوانی است که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدر بزرگش او را نوه حاجی صدا میزنند دستان طی اتفاقاتی عاشق جانا، خواهرزاده ی بزرگترین دشمنش میشود چشم روی آبروی خود میبندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش می…
aks gol v manzare ziba baraye porofail 33

دانلود رمان نا همتا به صورت pdf کامل از شقایق الف 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:         در مورد دختری هست که تنهایی جنگیده تا از پس زندگی بربیاد. جنگیده و مستقل شده و زمانی که حس می‌کرد خوشبخت‌ترین آدم دنیاست با ورود یه شی عجیب مسیر زندگی‌اش تغییر می‌کنه .. وارد دنیایی می‌شه که مثالش رو فقط تو خواب…
IMG 20240405 130734 345

دانلود رمان سراب من به صورت pdf کامل از فرناز احمدلی 4.7 (10)

2 دیدگاه
            خلاصه رمان: عماد بوکسور معروف ، خشن و آزادی که به هیچی بند نیست با وجود چهل میلیون فالوور و میلیون ها دلار ثروت همیشه عصبی و ناارومِ….. بخاطر گذشته عجیبی که داشته خشونت وجودش غیرقابل کنترله انقد عصبی و خشن که همه مدیر…
اشتراک در
اطلاع از
guest

1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
ثنا
ثنا
1 سال قبل

خاک ، آخه نریمان عاشق گندم بوده چه طوری بره خواستگاری دخترایی که عاشق شون نیست واقعا‌که با این درک مادر نریمان

دسته‌ها

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x