5 دیدگاه

رمان تدریس عاشقانه پارت 13

0
(0)

 

متعجب گفتم
_من؟جنابعالی مثل میرغضب نشستی تا همه بفهمن به زور سر سفره ی عقد آوردنت!
نگام کرد و عصبی گفت
_الان داری دست پیش میگیری؟
چه قدر پرووو بود این بشر. با حرص گفتم
_اونی که دست پیش میگیره تویی…منو همین جا پیاده کن اعصابم و بهم ریختی
نیم نگاه تندی بهم انداخت و اعتنایی نکرد.
ماشین و که جلوی خونش نگه داشت متعجب گفتم
_چرا اومدیم اینجا؟
سرد جواب داد
_چون من خواستم پیاده ‌شو!
پشت بند حرفش خودش پیاده شد.
ابرو بالا انداختم.حالا خواستن و نشونت میدم آرمان خان.
در سمت منو باز کرد و کلافه گفت
_پیاده شو سوگل.
دست به سینه نشستم و گفتم
_پیاده نمیشم.
دست زیر بازوم انداخت و از ماشین کشیدتم بیرون که گفتم
_نمیتونی منو به زور ببری!
با خونسردی ماشین و قفل کرد.خم شد و عین کیسه ی برنج بلندم کرد و انداخت روی دوشش که متحیر گفتم
_چی کار میکنی؟منو بذار پایین وگرنه داد میزنم همه بیان. اصلا آبرو تو توی دانشگاه می‌برم.به همه میگم به زور زنت دادن. آرمان منو بذار زمین با توعم…
دکمه ی آسانسور و زد و گفت
_بیخودی تلاش نکن!
از عمد با پام ضربه ی محکمی به نقطه ی حساسش زدم که رنگش کبود شد.همزمان آسانسور باز شد.
رفت تو و بالاخره منو گذاشت زمین و دکمه رو زد.
به چهره ی کبود شدش خندیدم و گفتم
_چی شد از مردونگی انداختمت آقای دکتر؟
با لبخند محوی گفت
_نه عزیزم نگران نباش هنوز میتونم چهار تا توله ی قد و نیم قد بندازم تو دامنت تا زبون درازت کوتاه بشه.
🌹🍁🌹🍁🌹🍁

پشت چشمی نازک کردم و رومو کردم اون ور.
آسانسور که ایستاد تند پریدم پایین که با طعنه گفت
_چی شد تو که نمی خواستی بیای حالا عجله داری؟
چشم غره ای بهش رفتم که اعتنایی نکرد. کلید انداخت و بدون تعارف زدن به من خودش عین گاو رفت تو.
پشت سرش رفتم و درو بستم..
خونش خیلی به هم ریخته بود. یه راست خودش و روی کاناپه انداخت و گفت
_لباس راحتی خواستی از اتاقم بردار.
سر تکون دادم و به سمت اتاقش رفتم.
به محض وارد شدن چشمم روی لباس خواب زنونه و تخت به هم ریخته مات موند.
عوضی… عوضی… عوضی…
به من می گفت ملاحظه کن و خودش…
با حرص از اتاق بیرون رفتم و گفتم
_خونت حالم و بهم میزنه من میرم
قبل از اینکه به در برسم خودشو انداخت جلوم و گفت
_چته تو.
با نفرت گفتم
_هیچی. فقط دلم نمیخواد تو خونه ای که توش پر از کثیف کاریه بمونم.
خواستم از کنارش رد بشم که بازوهامو گرفت. با غیظ غریدم
_دست به من نزن.
محکم تر گرفتتم و گفت
_منظورت چیه سوگل؟
هلش دادم و گفتم
_هنوز لباس زیرای دوست دخترتو جمع نکردی منو میاری تو خونت؟آفرین…بکش کنار من این جا نمیمونم.
این بار محکم کمرم و گرفت و تند گفت
_سووووگل من نمی‌فهمم چی میگی. من دوست دختر ندارم.
چپ چپ نگاهش کردم. دستشو گرفتم و دنبال خودم به سمت اتاق خواب کشوندم.
لباس خواب و از روی تخت برداشتم و جلوی چشمش گرفتم و گفتم
_چیه این؟
متعجب گفت
_این.

چشماش ریز شد که با حرص لباس خواب و توی سرش کوبیدم و جیغ زدم
_تازه داری خاطراتشم مرور میکنی… عوضی.
خواستم از اتاق بیرون برم که پرید جلوم و گفت
_به خدا این لباس خواب مال من نیست سوگل.
با غیظ گفتم
_می دونم مال تو نیست لازم نیست قسم بخوری.
تند گفت
_منظورم اینه که من ربطی به این لباس خواب ندارم. یکی از دوستام با دوست دخترش اینجا بودن کلید دادم بهش قسم میخورم.
چپ چپ نگاهش کردم و گفتم
_دروغ دیگه ای به ذهنت نرسید؟
نفسش و فوت کرد و گفت
_من حالم از دروغ و دروغ گفتن بهم میخوره سوگل بشناس منو سرم بالای دارم بره دروغ نمیگم. چون از آدمای دروغگو متنفرم.
با این حرفش رسما خشکم زد. پس اگه بفهمه من کلی بهش دروغ گفتم ازم متنفر میشه. پس چی فکر کردی سوگل؟فکر کردی عاشقت میشه؟
عقب رفتم که گفت
_بهم اعتماد نداری نه؟
لبخند کم جونی زدم و گفتم
_چه فرقی میکنه؟من فقط عصبی بودم وگرنه زندگی شخصیت ربطی به من نداره وقتی به اجبار با هم ازدواج کردیم لزومی نداره بهم حساب پس بدی.
اخماش در هم رفت و گفت
_اگه اینو میگی که من کاری به کارت نداشته باشم در اشتباهی سوگل.
خیره نگاهم کرد.سرمو پایین انداختم و گفتم
_برو بیرون حالا که به زور آوردیم اینجا حداقل استراحت کنم.
جلو اومد و اولین دکمه ی مانتوم و باز کرد و گفت
_اولین روز عقد بدون داماد میخوای استراحت کنی عزیزم؟

قلبم هری ریخت و تند عقب رفتمو بدون نگاه کردن به چشماش گفتم
_نمیخوام بین مون چیزی پیش بیاد آرمان!
سر تکون داد و با جدیت گفت
_باشه،فراموش کرده بودم حرفاتو…اینکه نمیخوای با یکی مثل من باشی…اوکی دیگه نزدیکت نمیشم. راحت باش!
حرفش و زد و با عصبانیت از اتاق بیرون رفت.
لبم و گاز گرفتم تا اشکم در نیاد.. با درموندگی روی تخت نشستم و زیر لب نالیدم
_خدایا من چی کار کنم؟
* * * * *
با حرص پوست لبم و جویدم و زیر چشمی به پری نگاه کردم که با چشماش رسما داشت آرمان و می‌خورد.
سقلمه ای به پهلوش زدم و گفتم
_بسه انقدر زل نزن بهش.
با نیش شل شده خیره به آرمان گفت
_آخه خیلی خوشتیپه.دلم میخواد بغلش کنم.
تند از جام بلند شدم که متعجب نگاهم کرد.آرمان تدریسش و قطع کرد و گفت
_مشکلی هست؟
تند گفتم
_بله هست.میشه درس و تعطیل کنید به نظرم خسته شدید برید استراحت کنید.
ابرو بالا انداخت و گفت
_ممنون من خسته نیستم شما…
وسط حرفش پریدم
_خسته اید مگه میشه خسته نباشید؟رنگتونم پریده به نظرم شما برید یه چایی بخورید.
همه ریز میخندیدن انگار با خودشون فکر میکردن من واسه تعطیل شدن کلاس این طوری میکنم.خبر نداشتن از حسادت رو به انفجار بودم.
آرمان که به سختی خندش و کنترل میکرد روی صندلی نشست و گفت
_اوکی من می‌شینم خستگی مو در کنم شما بیاید همین مبحث و کنفراس بدید.
همه خندیدن.خیره به تخته گفتم
_آناتومی قلب؟
لبخند محوی زدم و گفتم
_من مثل شما با خشونت درس به این قشنگی و تدریس نمیکنم.
خندید و گفت
_باشه شما بفرمایید عاشقانه تدریس کنید.

🌹🍂🌹🍂🌹

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
c87425f0 578c 11ee 906a d94ab818b1a3 scaled

دانلود رمان به سلامتی یک شکوفه زیر تگرگ به صورت pdf کامل از مهدیه افشار 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   سرمه آقاخانی دختری که بعد از ورشکستگی پدرش با تمام توان برای بالا کشیدن دوباره‌ی خانواده‌اش تلاش می‌کنه. با پیشنهاد وسوسه‌انگیزی از طرف یک شرکت، نمی‌تونه مقاومت کنه و بعد متوجه می‌شه تو دردسر بدی افتاده… میراث قجری مرد خوشتیپی که حواس هر زنی رو…
aks darya baraye porofail 30 scaled

دانلود رمان یمنا به صورت pdf از صاحبه پور رمضانعلی 3 (4)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:     چشم‌ها دنیای عجیبی دارند، هزاران ورق را سیاه کن و هیچ… خیره شو به چشم‌هایش و تمام… حرف می‌زنند، بی‌صدا، بی‌فریاد، بی‌قلم… ولی خوانا… این خواندن هم قلب های مبتلا به هم می خواهد… من از ابتلا به تو و خواندن چشم‌هایت گذشته‌ام… حافظم تو را……
aks gol v manzare ziba baraye porofail 43

دانلود رمان بانوی رنگی به صورت pdf کامل از شیوا اسفندی 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:   شایلی احتشام، جاسوس سازمانی مستقلِ که ماموریت داره خودش و به دوقلوهای شمس نزدیک کنه. اون سال ها به همراه برادرش برای این ماموریت زحمت کشیده ولی درست زمانی که دستور نزدیک شدنش، و شروع فاز دوم مأموریتش صادر میشه، جسد برادرش و کنار رودخونه فشم…
55e607e0 508d 11ee b989 cd1c8151a3cd scaled

دانلود رمان سس خردل به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:     ناز دختر فقیری که برای اینکه خرجش رو در بیاره توی ساندویچی کوچیکی کار میکنه . روزی از روزا ، این‌ دختر سر به هوا به یه بوکسور معروف ، امیرحافظ زند که هزاران کشته مرده داره ، ساندویچ پر از سس خردل تعارف میکنه…
porofayl 1402 04 2

دانلود رمان آرامش پنهان به صورت pdf کامل از سمیرا امیریان 4 (5)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:       دلارا دختری است که خانواده خود را سال ها پیش از دست داده است و به تنهایی زندگی می گذراند. روزی آگهی استخدام نیرو برای یک شرکت مهندسی کامپیوتر را در اینستا مشاهده می کند و برای مصاحبه پا به این شرکت می گذارد…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

5 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
هستی
هستی
4 سال قبل

نمیدونم چرا ولی از ارمان خوشم نمیاد😑

ستاره
ستاره
4 سال قبل

رمان قشنگه ولی اصلا از شخصیت سوگل خوشم نمیاد ادم حتی اگ عاشقم باشه نباید بدون اطلاع خانواده صیغه یکی بشه و حالا هم اینطوری بدبخت بشه

اسما
اسما
4 سال قبل

بنظرم این رمان خیلی قشنگه من خودم طرفدار پر و پا قرصشم ولی بیخودی داره کش داده میشه سوگل باید تکلیف خودشو مشخص کنه دیگه یا به آرمان بگه دردش چیه یا رابطشو باهاش خوب کنه تازه حتی مشخص نشد آرمان واقعا به شایان قول داده سوگل و بده بهش یا واسه حرص دادن سوگل اونو بهش گفت

ایلین
ایلین
پاسخ به  اسما
4 سال قبل

اره اصن مگه ارمان نفهمید سوگل تو گزشته چیکار کرده؟ مگه شایان بهش نگفته بود؟؟

اسما
اسما
پاسخ به  ایلین
4 سال قبل

خب باور نکرد دیگه همون موقع که جلوی دانشگاه شایان رو کتک زد دفعه بعدشم که سوگل یجوری قضیه رو پوشوند آرمان خنگم باور کرد

دسته‌ها

5
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x