25 دیدگاه

رمان تدریس عاشقانه پارت 42

5
(1)

 

به در کوبیدم و داد زدم
_تو دیوونه شدی نه؟زده به سرت؟معلومه که باهات نمیام آرمان
_من نگفتم باهام میای یا نه گفتم به زور میبرمت.
کفری نگاهش کردم. باز به سرش زده بود…
با غیظ گفتم
_نگه دار آرمان….باز می‌خوای چه بلایی سرم بیاری؟ به خاطرت این همه عذاب کشیدم بس نبود دیگه چه جوری می‌خوای شکنجه م بدی؟
_دست بهت نمی‌زنم خداشاهده تا وقتی نخوای هیچ کاری باهات ندارم اما ازم نخواه اجازه بدم کنار اون حروم زاده باشی… تو مال منی سوگل نمی‌ذارم به هیچ قیمتی دست اون یارو بهت بخوره.هر چه قدر با نقش بازی کردن سعی در انتقام داشتی بسه…
جفت ابروهام بالا پرید:
_نقش؟کی گفته نقش بازی میکنم؟ من معین و…
با پشت دست ضربه ی آرومی به دهنم زد و عصبی گفت
_ادامه بدی صبح این ماشین و تو دره پیدا میکنن…حاضرم بمیری سوگل حاضرم بمیری تا اینکه مرد دیگه ای نزدیکت باشه منی که به خاطر گذشتت اون قدر داغون شدم بدون الان چه حالیم.
پوزخند زدم
_داری میگی… خودت با صد نفر بودی اما به خاطر اشتباهم سه سال ولم کردی چه طور ازم میخوای ببخشمت؟
کلافه داد زد
_حماقت کردم خوبه؟اما الان نمیتونم یک بار دیگه اون حماقت و تکرار کنم.
با غیظ گفتم
_منم نمیخوام حماقت گذشته رو تکرار کنم.
در ماشین و باز کردم و گفتم
_اگه نگه نداری خودم و پرت میکنم پایین.
مچ دستم و گرفت و گفت
_احمق نشو سوگل ببند درو!
نگاهم و به بیرون دوختم و آب دهنم و قورت دادم.
خودمم میدونستم نمیپرم و فقط دارم ادا میام وگرنه محال بود جون بچمو به خطر بندازم
درو بیشتر باز کردم و با جدیت داد زدم
_شوخی ندارم آرمان… درو باز نکنی خودمو پرت میکنم پایین قسم میخورم.
داد زد
_ببند درو سوگل
بیشتر درو باز کردم و خم شدم و محکم بازومو کشید.
بی فکر خم شد سمتم تا درو ببنده که همزمان بوق بلندی توی گوشم پیچید وحشتم با دیدن نوری که به سمتمون میومد بیشتر شد. دستم و روی شکمم گذاشتم و با جیغ چشمام و بستم آخرین چیزی که حس کردم جسم سنگین آرمان بود که حفاظ روی تنم شد.

با حس خوردن نور شدیدی به چشمام پلک های سنگینم و تکونی دادم و اولین چیزی که دیدم مهتابی بالای سرم بود.
درد عجیبی رو توی گردنم حس میکردم و تمام تنم کوفته شده بود. اصلا یادم نمیومد کجام و چه خبر شده.
خواستم حرف بزنم اما به جاش ناله کردم. پرستار با شنیدن صدام گفت
_به هوش اومدی؟
صورتم از درد مچاله شد. فهمید و گفت
_الان بهت مسکن میزنم دردتو آروم میکنه.
دردمو؟ کم کم همه چی جلوی چشمم اومد… من… آرمان… تصادف…
وحشت زده نالیدم:
_آرمان… بچم…
_فعلا استراحت کن. دکترت میاد بالای سرت همه چیو ازش بپرس
با حالی داغون خواستم بلند بشم که تند جلومو گرفت و گفت
_عه عه چیکار میکنی دختر خوب مثل اینکه اصلا متوجه ی وضعیتت نیستی؟
ملتمس گفتم:
_تو رو خدا بهم بگین وضعیت بچم چطوره؟ آرمان… آرمان کجاست؟
_باباش جون بچه تو نجات داده… خداروشکر بلایی سر خودت و بچت نیومده!
باباش؟ منظور‌ش آرمان بود؟
با لب هایی خشک شده گفتم
_آرمان؟
شونه بالا انداخت
_اطلاعی از وضعیتش ندارم فقط میدونم آسیب جدی دیده بود یه راست بردنش اتاق عمل!
رنگ از رخم پرید… اگه بلایی سرش میومد؟ اگه میمرد؟
خواستم بلند بشم که باز جلومو گرفت
با گریه به التماس افتادم
_تو روخدا بذار ببینمش… باید مطمئن بشم حالش خوبه باید بهش بگم دوستش دارم…
_دختر خوب خطر سقط داری تو استراحت کن تا بلایی سر بچت نیاری منم میرم دقیق همه چیو از دکترش میپرسم میام بهت میگم باشه؟
دلم آروم نمیگرفت اما از طرفی هم نمیتونستم بلند بشم.
منو خوابوند روی تخت و از اتاق بیرون رفت. با اون مسکنی که بهم تزریق کردم نفهمیدم چه طور میون اشک ریختن خوابم برد

 

192

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (2)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4 (8)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…
IMG ۲۰۲۴۰۴۱۲ ۱۰۴۱۲۰

دانلود رمان دستان به صورت pdf کامل از فرشته تات شهدوست 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   دستان سپه سالار آرایشگر جوانی است که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدر بزرگش او را نوه حاجی صدا میزنند دستان طی اتفاقاتی عاشق جانا، خواهرزاده ی بزرگترین دشمنش میشود چشم روی آبروی خود میبندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش می…
aks gol v manzare ziba baraye porofail 33

دانلود رمان نا همتا به صورت pdf کامل از شقایق الف 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:         در مورد دختری هست که تنهایی جنگیده تا از پس زندگی بربیاد. جنگیده و مستقل شده و زمانی که حس می‌کرد خوشبخت‌ترین آدم دنیاست با ورود یه شی عجیب مسیر زندگی‌اش تغییر می‌کنه .. وارد دنیایی می‌شه که مثالش رو فقط تو خواب…
IMG 20240405 130734 345

دانلود رمان سراب من به صورت pdf کامل از فرناز احمدلی 4.7 (9)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: عماد بوکسور معروف ، خشن و آزادی که به هیچی بند نیست با وجود چهل میلیون فالوور و میلیون ها دلار ثروت همیشه عصبی و ناارومِ….. بخاطر گذشته عجیبی که داشته خشونت وجودش غیرقابل کنترله انقد عصبی و خشن که همه مدیر…
149260 799

دانلود رمان سالوادور به صورت pdf کامل از مارال میم 5 (2)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان:     خسته از تداوم مرور از دست داده هایم، در تال طم وهم انگیز روزگار، در بازی های عجیب زندگی و مابین اتفاقاتی که بر سرم آوار شدند، می جنگم! در برابر روزگاری که مهره هایش را بی رحمانه علیه ام چید… از سختی هایش جوانه…
اشتراک در
اطلاع از
guest

25 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Ana
Ana
3 سال قبل

چرا از پارت۴۲به بعد رو نداره این سایت .اون یکی سایت ها هم کاملا با این رمان فرق داره متنش.چ خبره

(:
(:
پاسخ به  Ana
3 سال قبل

چون هنوز نویسنده پارت نداده
اون سایت ها اصلی نیستن این رمان مال این نویسنده بود چون یه وقفه افتاد و یه مدت ننوشت بعضی ها خودشون ادامه دادن اونی که تو دیدی مال نویسنده نیست این اصلیشه!

Sarina
Sarina
3 سال قبل

خب اینطوری پارت میذارین که بازدید کننده های رمان تون انقدر کم میشه ادمین اگر نویسنده نمیخواد ادامه بده بگو تا ما بدونیم خو اخه این چه وضع پارت دادنه یک هفته دو هفته سه هفته الان پنج هفته ست که پارت نداده اون از اولش که یه بار ول کرد رمان رو هیچ دیگه پارت نداد اینم از الان واقعا متاسفم برای این نویسنده 😕

Ava
Ava
3 سال قبل

این رمان قراره ادامه پیدا کنه ؟

Zizigoloo
Zizigoloo
3 سال قبل

واقعا مسخرس من نمیتونم درک کنم الان بیشتر یک ماه گذشته که پارت نذاشتین اگه نمیخواید بزارید که بگید رمان همین جا تموم شد ما عرضه ی ادامه رمان رو نداریم

Zahra
Zahra
3 سال قبل

کجاس این نویسنده؟
اخه مگه این دلیله چون رمان دیگه ای مینویسه مارو همبنجور تو خماری بزاره؟؟

رها
رها
3 سال قبل

اقا چه وضعشه دیگه شورشو دراوردین دیگمسخره کردین ماهارو رمان دیگ مینویسه ک مینویسه چون رمان دیگ مینویسه نباید به فکر این باشه خانم نویسنده واقعا دیگ خیلی داری شورشو در میاری سرویس کردی دهنمو یک ماه گذشته ها بس کن دیگ😡😡🤬

تو مرا جان و جهانی ❤❣
تو مرا جان و جهانی ❤❣
3 سال قبل

واییییییی خدا پس چرا پارت نمیدید ؟؟؟؟؟

elahe
elahe
3 سال قبل

پارت های بعدی در چه فواصل زمانی گذاشته میشه؟؟

نفس
نفس
پاسخ به  elahe
3 سال قبل

احتمالا شش ماهی ی پارت.

Zizi
Zizi
3 سال قبل

میگم کسی میدونه داخل اینستا اسم پیجی که این رمان رو خود نویسنده میزاره چیه؟؟!

نیوشا Ss
نیوشا Ss
3 سال قبل

با عرض پوزش اما چقدر•••• 😯🤐😳😵

Naznin
Naznin
پاسخ به  نیوشا Ss
3 سال قبل

ادمین مطمعنی بلایی سر نویسندع نیومدع؟؟؟
چیشد دیگع!!
خدایی من هربار پارت جدید گزاشتع میشع باید برم پارت قبلم بخونم تا بفهمم اصلا جریان چی بودع

رها
رها
پاسخ به  admin
3 سال قبل

اینم شد جواب آخه مثل اینکه درس علوم و بخونی ریاضی نخونی چون باید علوم و میخوندی بس کن بابا

Mahad
Mahad
3 سال قبل

این دوخط یعنی چی الان؟
بعداز ی ماه این دو خطو هم نمیزاشتی ….
زحمت کشیدی واقعا من …
انگشتات درد نمیگیره عزیزم؟

رویا
رویا
3 سال قبل

مسخره اش و دراوردید بعد یک ماه یک پارت گذاشتید
خجالت داره دهه شصت تلویزیون لااقل هفته ای یک قسمت سریال رو میگذاشت شما عرضه همونقدر رو هم ندارید

نیوشا Ss
نیوشا Ss
پاسخ به  رویا
3 سال قبل

ببینم دوست عزیز شما مگه چند سالت که فیلم•سریالای دهه شصت یادت🤔 ( نکنه پنجاهی هستین )

نفس
نفس
پاسخ به  نیوشا Ss
3 سال قبل

برای رمان خوندن رنج سنی هست؟ چه فرقی میکنه طرف چند سالشه؟ اگه خیلی بچه ای این رمانارو نخون جوجو واست مناسب نیست

نیوشا Ss
نیوشا Ss
پاسخ به  نفس
3 سال قبل

اولن که بنده ۲۶ سالم دخترم

دومن* خانم کوچولو با بزرگتر از خودت درست صحبت کن••••••
( فرقی نمیکنه کی باشه فامیل باشه یا یک غریبه )

سومن* رویا عزیز در مورد فیلم،سریالهای دهه۶۰ گفت من هم کنجکاو شدم و پرسیدم همین😕

《 نمونه بارز بچه های دهه ۸۰ هیچی متوجه نشده از صحبت طرف مقابل سریع می خوان جواب بدن یک موقع جا نمونن•••• خدا آخر عاقبت ما رو بخیر بگذرونه

نفس
نفس
پاسخ به  نیوشا Ss
3 سال قبل

چقدر خندیدم به کامنتت.خدا خیرت بده دهه هشتادو خوب اومدی

Shakiba83
3 سال قبل

خسته نباشید واقعا . بعد از یه ماه همین ؟؟ مسخره کردین مارو 😐😐

بهار
بهار
3 سال قبل

ادمین فصل بعدی رمان استاد خلافکار رو نمیذاری؟

Naznin
Naznin
پاسخ به  بهار
3 سال قبل

من اون و تو شصت تیپ تموم کردم
اونجا میتونی سریع تمومش کنی منتظر پارتگزاریم نباشی

رها
رها
پاسخ به  Naznin
3 سال قبل

حاجی دلت خوشه ها اوت و منم خوندن ولی اونا و نویسنده اصلی ننوشته

دسته‌ها

25
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x