12 دیدگاه

رمان تدریس عاشقانه پارت 7

1.5
(2)

 

هیچ توجهی به حرفم نکرد..
چند نفری که توی حیاط بودن با تعجب به ما نگاه میکردن..
توی ساختمون در یه کلاس خالی رو باز کرد و هلم داد داخل..
خودشم پشت سرم اومد و گفت
_کی بود این پسره؟
اولین دروغی که به ذهنم رسید و گفتم
_هیچکی بخدا…قبلا دانشجوی همین دانشگاه بود خب… خب… خواستگارم بود.
جلو اومد. حس میکردم از چشمام میخونه دارم دروغ میگم.
سرمو پایین انداختم که گفت
_چون بهش جواب منفی دادی الان دهنش و باز کرده بود و این مزخرفاتو می گفت.پشیمونش میکنم مرتیکه رو…
عصبی خواست بره که پریدم جلوش و گفتم
_تو رو خدا کاریش نداشته باش.ببین اون فکر کرد نامزدی بین ما واقعیه نمی‌دونست همه چی اجباری…
عصبی وسط حرفم پرید
_اجباری؟تو میخوای منو دیوونه کنی نه؟اگه اجباریه چرا سعی نمیکنی همه چیو بهم بزنیم؟
سکوت کردم. بازوهامو گرفت و گفت
_چرا نمیخوای این دو ماه به جفت مون فرصت بدی؟
قلبم تند می‌کوبید.دلم میخواست دهن وا کنم و همه چیز و بگم اما حیف…
سکوتمو که دید عقب رفت. سر تکون داد و گفت
_نمیخوای دیگه… اجباری نیست. اما ازم نخواه کاری به کار اون پسره نداشته باشم.تاوان حرفایی که بهت زد و پس میده.
خدایا اون حتی یه درصد هم احتمال نمی‌داد همه ی حرفای شایان حقیقته.
میخواست بره اما پشیمون شد. دوباره روبه روم ایستاد و گفت
_اجازه تو از بابات بگیره. یه امشبو تو رو بهم قرض میده؟
جا خوردم و گفتم
_چرا؟
‌ خیره به صورتم گفت
_همین طوری… مثل دو تا دوست معمولی فیلم ببینیم.
ابروهام بالا پرید و گفتم
_مثل یه خواهر برادر؟
لبخند کم جونی زد و گفت
_آره.
سر تکون دادم و گفتم
_میام. فکر نکنم بابا هم مشکلی داشته باشه..
لبخندش عمق گرفت.
سر خم کرد و عمیق پیشونیمو بوسید..
نفسم بند اومد.فاصله گرفت و منو مات و مبهوت توی کلاس جا گذاشت

چراغا رو که خاموش کرد متعجب گفتم
_می‌خوای سینما بسازی؟
سر تکون داد و گفت
_پس فکر کردی مزه ی فیلم به چیه؟
لم دادم روی مبل و گفتم
_پس یه ترسناک بذار.
نگاهم کرد و گفت
_واقعا؟
سر تکون دادم و گفتم
_آره می ترسی؟
با تمسخر خندید و گفت
_من که نه کوچولو مشکل شمایی و البته یه مشکل دیگه هم هست تمام فیلمام زبان اصلیه!
بادم خوابید و گفتم
_اون طوری که من هیچی نمی فهمم!
بین سی دی هاش گشت و گفت
_عیبی نداره ترجمه میکنم برات.
سی دی رو توی دستگاه گذاشت و به سمتم اومد.. با دیدنم گفت
_اگه دلت میخواد یه کم جمع بشین!
با اکراه جای کمی برای باز کردم.دقیقا بالا ی سرم نشست.
دستمو زیر سرم زدم و در حالی که تند تند تخمه می شکستم محو فیلم شدم. لعنتی طوری صداش و بلند کرده بود که از همون صحنه ی اول جیغم در اومد.. صدای خندش بلند شد و گفت
_هنو داره نوشته می ندازه انقدر ترسیدیا می خوای عوض کنم؟
با حرص گفتم
_نه خیر نترسیدم فقط جا خوردم.
دستم که زیر سرم بود خواب رفت. پوفی کردم و خواستم صاف بشینم که دستشو روی بازوم گذاشت و بی حرف سرمو روی پاش گذاشت.
قلبم بی امون شروع به کوبیدن مرد مخصوصا وقتی انگشت هاش لابه لای موهام فرو رفت.
دیگه تخمه شکستن و فیلم دیدنم یادم رفت فقط محو حرکت انگشتاش لای موهام شدم.
اما اون انگار حواسش اصلا اینجا نبود. بی طاقت صاف نشستم و این بار فاصله گرفتم ازش.
یه کم که گذشت دوباره محو فیلم شدم.
بیست دقیقه از فیلم که گذشت تازه وارد هیجانات شد.
رنگ از رخم پریده بود و آرمان هم هر از گاهی مسخرم می‌کرد.
دقیقا یه سکوت وهم آور توی خونه بود و یه دفعه با صدای جیغ یه اجنه ی هزار رنگ پرید وسط دوربین.
چشمامو بستم و دهنمو باز کردم و جیغ بنفشی کشیدم که دستی جلوی دهنم و گرفت و گفت
_چت شد؟
با چشم نیمه باز صفحه ی تلویزیون رو نگاه کردم و با دیدن همون اجنه ی خبیث وحشت زده رومو برگردوندم و گفتم
_غلط کردم من می ترسم.

صدای خندش توی گوشم پیچید.. با حرص نگاهش کردم که گفت
_که می ترسی!
غمباد گرفته سر تکون دادم و گفتم
_میشه یه فیلم عاشقانه بذاری؟
خیره به چشمام سر تکون داد و بلند شد. اون فیلم مزخرف و قطع کرد و یه فیلم عاشقانه گذاشت.
کنارم نشست.بدبختانه تو این فیلم زیادی حرف میزدن و آرمان بیچاره هم مجبور بود برام ترجمه کنه
ده دقیقه از فیلم که گذشت رسما به همون ترسناک قانع شدم.
از خجالت رو به ذوب شدن بودم.آرمان هم بدون اینکه نگاه از صفحه ی تلویزیون بگیره برام ترجمه می‌کرد
_می‌خوام یه اعترافی بهت بکنم.
همین لحظه به دختره نزدیک تر شد. تازه بعد از اینکه کلی دختره رو مالیده بود میخواست اعتراف کنه.
_من عاشقت شدم.
سرم چنان به سمت آرمان چرخید که گردنم رگ به رگ شد.
نگاهش رو که به خودم دیدم بیشتر دلم لرزید.
_خیلی وقته اینو توی دلم نگه داشتم اما…
تازه فهمیدم که داره حرف ها رو ترجمه میکنه. همون لحظه از فیلم در اتاق باز شد و پسره نتونست حرفشو ادامه بده اما آرمان گفت
_انگاری واقعا فرق داری واسم.
قلبم تند می‌کوبید. با لبخند مسخره ای گفتم
_اینم همین پسره گفت؟
فقط سر تکون داد.
چند سکانسی از فیلم گذشت تا اینکه زجر آور ترین صحنه ی فیلم جلوی چشمم اومد.
دقیقا جایی که پسره دختره رو خفت میکنه و میرن توی کار.
کافرا طوری توی عمق هم رفته بودن انگار نه انگار کلی آدم قراره نگاهشون کنه.
بالش و جلوی صورتم گرفتم و گفتم
_با این فیلمات…قطعش کن.از راه راست منحرفم میکنی. والا تو توی آمریکا بزرگ شدی این چیزا عادیه واست ما بدبختا ندیدیم تا حالا دلمون میخواد.
محکم لبمو گاز گرفتم. این جه چرندی بود که گفتم؟
بالش از روی صورتم کنار زده شد.
صدای جدی آرمان در اومد
_دقیقا چیو دلت میخواد؟
زبونم از کار افتاد
_اممم… هیچی… یه چیزی پروندم… من…
سرشو جلو آورد و با شیطنت گفت
_مگه من میذارم حسرت چیزی رو دلت بمونه؟

با شیطنت سرش و جلو آورد که از جام پریدم و گفتم
_من اصلا از فیلم دیدن خوشم نمیاد.
خندید و گفت
_چرا؟چون دلت میخواد؟
چشم غره ای بهش رفتم و گفتم
_میرم سر درسم!
تی وی رو خاموش کرد و گفت
_می‌خوای باهات کار کنم؟
چشمام برق زد و گفتم
_آره می‌شه؟
لبخندی زد و سر تکون داد.. به دقیقه نکشید تمام دفتر دستکم و ریختم روی میز و تمام جاهایی که نمی دونستم و هایلایت کرده بودم و نشونش دادم.
سرفه ی مصلحتی کرد و شروع به توضیح دادن کرد
فقط ده دقیقه ی اول و به سختی گوش کردم بعد از اون نتونستم حواسم رو از صدا و بوی عطرش پرت کنم..
چه قدر خوش بو بود…آدم دلش می‌خواست کنار این بشر فقط نفس بکشه.
ناخودآگاه خودمو به سمتش کشیدم که توضیحش و قطع کرد و بهم خیره شد.
نگاه کردم… صورتش و… ته ریش مردونه شو…نگاهش از روی چشمام سر خورد و روی لب هام مکث کرد و به انگلیسی گفت
_خیلی سکسی هستی.
خدا روشکر در حد همین جملات ساده رو بلد بودم اما خودمو زدم به اون راه و با لبخند مصنوعی گفتم
_فارسی حرف بزن ببینم.
سرشو جلو آورد و آروم گفت
_به زبون فارسی یعنی تو حالم و عوض میکنی!
بی خیال تاثیر حرفاش به شوخی گفتم
_همه ی دخترا حال تو عوض میکنن استاد.
تک خنده ی مردونه ای کرد و گفت
_حواس تو بده به درس.
دوباره شروع به توضیح دادن کرد و اصلا نفهمید من تمام مدت غرق خودش و صداش بودم نه توضیحاتش

غلتی زدم و غرق خواب لای پلکم و باز کردم و با دیدن ساعت مثل برق پریدم.
دانشگاهم…
مغزم ری استارت شد و با یادآوری اینکه امروز جمعه ست لبخند پهنی روی لبم اومد و دوباره شوت شدم روی تخت.
چشمامو بستم. هنوز پلکام گرم نشده بود صدای باز شدن در اتاق اومد و طولی نکشید که یکی کنارم دراز کشید.
پوفی کردم..عادت همیشه ی مامانم بود.
غلتی زدم که سرم صاف توی سینه ی آرمان فرو رفت. با خیال اینکه خواب میبینم پلکی زدم..
لبخند خسته ای زد و گفت
_میخواستم برم خونه نمیدونم چی شد سر از اینجا در آوردم.
نه انگاری خواب نبودم با صدای دو رگه ای گفتم
_سر صبحی اینجا چی کار میکنی؟
مالشی به پلک‌هاش داد و گفت
_شیفت شب بیمارستان بودم..بخوام بهت بگم توی چهل و هشت ساعت گذشته چهار ساعت خوابیدم..
دلم سوخت واسش… کلا انقدر درگیر بود که جز کلاس همو نمیدیدم.
گوشه ي تخت خزیدم تا جا براش باز بشه.
نشست و پیراهنش و از تنش در آورد و با رکابیش دراز کشید.
گوشه ی پتو مو به سمتش گرفتم که لبخند محوی زد و زیر پتو خزید.
خندم گرفت. این چه جور ازدواج اجباری بود دیگه؟
بوی عطرش توی مشامم پخش شد. چشمامو بستم و تازه فهمیدم با اومدنش چه آرامشی نصیبم شد.
لبخند محوی زدم و به ثانیه نکشید پلکام گرم شد.

* * * * *
چشمام و که باز کردم اولین چیزی که دیدم صورت غرق در خوابش بود.
نگاهم باز به ساعت افتاد و این بارم چشمام گرد شد.
جان؟؟؟ سه ظهر بود؟
از من خوش خواب تر این بشره که با این آسودگی خوابیده.
خواستم بلند بشم که تازه متوجه ی دستش شدم.
دست بزرگش و دورم انداخته بود. دقیقا روی تخت سینم.

🌹🍂🌹🍂

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 1.5 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
c87425f0 578c 11ee 906a d94ab818b1a3 scaled

دانلود رمان به سلامتی یک شکوفه زیر تگرگ به صورت pdf کامل از مهدیه افشار 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   سرمه آقاخانی دختری که بعد از ورشکستگی پدرش با تمام توان برای بالا کشیدن دوباره‌ی خانواده‌اش تلاش می‌کنه. با پیشنهاد وسوسه‌انگیزی از طرف یک شرکت، نمی‌تونه مقاومت کنه و بعد متوجه می‌شه تو دردسر بدی افتاده… میراث قجری مرد خوشتیپی که حواس هر زنی رو…
aks darya baraye porofail 30 scaled

دانلود رمان یمنا به صورت pdf از صاحبه پور رمضانعلی 3 (4)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:     چشم‌ها دنیای عجیبی دارند، هزاران ورق را سیاه کن و هیچ… خیره شو به چشم‌هایش و تمام… حرف می‌زنند، بی‌صدا، بی‌فریاد، بی‌قلم… ولی خوانا… این خواندن هم قلب های مبتلا به هم می خواهد… من از ابتلا به تو و خواندن چشم‌هایت گذشته‌ام… حافظم تو را……
aks gol v manzare ziba baraye porofail 43

دانلود رمان بانوی رنگی به صورت pdf کامل از شیوا اسفندی 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:   شایلی احتشام، جاسوس سازمانی مستقلِ که ماموریت داره خودش و به دوقلوهای شمس نزدیک کنه. اون سال ها به همراه برادرش برای این ماموریت زحمت کشیده ولی درست زمانی که دستور نزدیک شدنش، و شروع فاز دوم مأموریتش صادر میشه، جسد برادرش و کنار رودخونه فشم…
55e607e0 508d 11ee b989 cd1c8151a3cd scaled

دانلود رمان سس خردل به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:     ناز دختر فقیری که برای اینکه خرجش رو در بیاره توی ساندویچی کوچیکی کار میکنه . روزی از روزا ، این‌ دختر سر به هوا به یه بوکسور معروف ، امیرحافظ زند که هزاران کشته مرده داره ، ساندویچ پر از سس خردل تعارف میکنه…
porofayl 1402 04 2

دانلود رمان آرامش پنهان به صورت pdf کامل از سمیرا امیریان 4 (5)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:       دلارا دختری است که خانواده خود را سال ها پیش از دست داده است و به تنهایی زندگی می گذراند. روزی آگهی استخدام نیرو برای یک شرکت مهندسی کامپیوتر را در اینستا مشاهده می کند و برای مصاحبه پا به این شرکت می گذارد…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

12 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
hadis
4 سال قبل

5 روز شد پارته جدید و بذارید

........
........
4 سال قبل

ادمین امشب پارت میزارین؟

Atanaz
Atanaz
4 سال قبل

نمیشه یکم زودتر پارت هارو بزارین؟☹☹☹

kiyara
kiyara
4 سال قبل

رمان باحالیه اما این که پارت ها متنشون خیلی کمهاگه یه ذره زیادشون کنین عالی میشه

اسما
اسما
4 سال قبل

وای که من عاشق این رمانم ولی از بس دیر به دیر پارت میذادین مجبو م برم پارت قبلشو یه مرور کنم ببینم چه خبر بود 😂😂😂

آزاده
آزاده
پاسخ به  اسما
4 سال قبل

اتفاقا من میرم کامنتای قبلی مرور میکنم که خدایی نکرده چیزی از قلم تیفتاده باشه😁😁😂😂😂😂😂😂😂😂😂

kiyara
kiyara
پاسخ به  اسما
4 سال قبل

هم دردیم پسمن بهت پیش مهاد می کنم رمان خان زاده (ایلین و ااهورا )رو هم بخونی ضرر نمی کنی

آزاده
آزاده
پاسخ به  kiyara
4 سال قبل

دارم می خونمش تازه من همون صنمم که با اون آرشین یکم بحث کردم☺

مل
مل
4 سال قبل

از اين رمانه خوشم مياد
نميدونم چرا حقيقتا
ولي اون لحظه اي كه باور نكرد رو دوست داشتم
اون اعتمادي كه داره
اگه به دوستا يا خونواده منم اينجوري بگن رياكشنشون دقيقا همينه
دقيقا:)

آزاده
آزاده
پاسخ به  مل
4 سال قبل

خوشا به حالت

آزاده
آزاده
4 سال قبل

طرف اومده بهش گفته دختره فلان کارو کرده اون وقت آرمان باور نکرده ؟!؟اگه طرف جلو داداشم که خدا اون روزو نیاره این حرفو میزد چه دروغ چه راست ،الان جلو عزائیل درد و دل میکردم😯😯😯😯

لمیا
لمیا
پاسخ به  آزاده
1 سال قبل

فقط اخرشووو ترکوندی منوو اجی😂

دسته‌ها

12
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x