رمان جزر و مد پارت 38 - رمان دونی

 

 

 

_چرا نگران بودی….مگه گم میشدم؟تازه من به خاطره اینکه گوشیم خاموش شده بود و فکر کردم میترسی زود اومدم خونه…..اصلا چرا به خاطره من اینجوری شدی؟مگه بچه ام آخه؟ ارزش داره خودتو به این حال و روز بندازی و همه رو نگران کنی؟اصلا اگه یه بلایی سرت میومد اون…….

 

میخواستم بگم اون وحشی ولی پشیمون شدم

 

 

_اونا چیکار با من میکردن ؟چطوری منو از خونه مینداختن بیرون.‌…..اصلا انقدر منو دوست داری فکر منو نمیکنی؟ همه ی اینا به کنار اگه خدای نکرده یه چیزیت میشد من جواب بابامو چی میدادم هاان؟

 

چشمای اونم با خنده پر شد

 

_اینطوری نگو مادر ،من باید جواب باباتو بدم…..

 

 

_نخیر من باید بهش میگفتم بچگی کردم که مادرش انقدر به خاطره من حالش بد شده

من باید بهش میگفتم حواسم به نگرانی های همیشگیش نبود به حساسیتش رو خودم…..من باید بهش میگفتم…..

 

 

این همه چرت و پرت گفتم تا جلوی خودمو بگیرم ولی همینکه دستاشو دورم حلقه کرد دیگه نتونستم.‌…..و ترکیدم

 

 

مثل خود مامانم بود و من تازه یادم افتاد چقدر دلم تنگ شده براش

دلتنگ بغل کردنش ناز کردنش

بوسیدنش و عطر تنش

 

باورم نمیشه با ندونم کاریم داشتم بلایی سر این این زن و مهربونیاش میاوردم که جبران شدنی نبود

خدایا شکرت که سالمه

 

_ببخشید…….من نمیخواستم

 

_مادر گریه نکن…..تقصیر منه دلشوره گرفتم قندم رفت بالا همین…….

 

گفته بودن دیابت عصبی داره منِ خنگ چرا یادم نبود

 

#جزرومد

#پارت۱۴۹

 

 

به حرفاش گوش نمیدادم و

فقط دلم گریه میخواست

و صدای بغض دار اونم حالم و بدتر میکرد

 

_گریه نکن قربون اشکات برم من……حیف نیست اشک میریزی من که میمیرم اینطوری….

 

_خدا….ن…نکنه……ما….مامان…..بزرگ

 

یه دفعه صدای گریه ی اونم دراومد

 

از خوشحالیه دیگه نه؟چون دیگه حاج خانم نبود

 

منم مطمئن بهش گفتم مامان بزرگ

چون زنی که به خاطره نگرانی برای من به این حال و روز دراومده یه غریبه نبود جزو خانوادم میشد

 

تو بغل هم یه دل سیر گریه کردیم

 

ازم فاصله گرفت و با دستاش صورتم پاک کرد

میخندید

چشماش برق میز

 

_قربونت برم من…..محمد طاها که چیزی بهت نگفت

 

یاد کارش میوفتم ضربان قلبم میره بالا ولی نباید ناراحتش کنم

 

_فقط گفت….باید خبر میدادم

 

چشماش که هنوز یه ذره خیس بود و ریز کرد برام

اون روانی رو میشناخت دیگه

میدونست دروغ میگم

 

_البته نه انقدر آروم……یه ذره عصبانی بود که امیر حسام اومد وساطت کرد

 

محمدطاها&

 

حرفاش……عین یه اعتراف به اشتباه بود

ولی این حماقت دیروزشو توجیح نمیکنه برام

 

هر چند جنون من…..چیزی بود که خودمم ازش تعجب میکنم

این خشم از من بعید بود…..من هیچ وقت یقه ی یه زن و نگرفتم هیچ وقت اونجوری داد نزدم ولی خب تا حالاهم کسی جرات نداشت مادرم و به حال و روزی دربیاره که دکتر موحد بگه فقط خدا بهتون رحم کرد

 

#جزرومد

#پارت۱۵۰

 

الانم قبل از دوییدن اومدم بهش سربزنم که صدای اون دختر باعث شد بمونم پشت در اتاق که چی میخواد بگه…..

 

عالیه خانم سینی صبحانه رو داشت میاورد و همین که اومد دهن باز کنه بهم سلام بده با دست بهش اشاره کردم سکوت کنه

 

تنها باشن باهم مخصوصا الان که بهش گفت مادر بزرگ دیگه دنیا براش وایساده و قلب و ذهنش شده اون و حرف زدن باهاش تا خیالش همه جوره راحت باشه

 

تا الان ملاحظه هاشو دیدم و فهمیدم به خاطره چی راجع به من دروغ گفت و دلم……فقط یه کم تحسینش کرد

 

رفتم جلوش و به عالیه خانم اشاره کردم دنبالم بیاد

دور تر که شدیم بهش گفتم

 

_ده دقیقه بعد صبحانه رو ببرید……

 

سر چرخوندم ولی یاد مهمونش افتادم و دوباره برگشتم سمتش

 

_برای دونفر…..

 

تعجب کرد ولی یادش اومد اینجا کسی غیر از ما سه نفر نیست

 

_ریحانه خانم اتاقن؟

 

سرمو تکون دادم و اون خندید

دوسش دارن چون باهاشون خیلی راحتتر از بقیه س مخصوصا یلدا

 

_این دفعه سه شیره و حلورده هم ببر

 

میدونم دوست داره چون بیشتر روزا صبحانه ش همونه

اینم باشه جایزه ش بابت حرفای عاقلانش

 

_چشم…..

 

خوبه که همه چیز سرجاشه جز اینکه

قلبم………..یه جوریه

 

ناراحتِ به خاطره مادر یا……عذاب وجدان بابت رفتار تندم با اون…..

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 123

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان تقاص یک رؤیا

    خلاصه رمان:   ابریشم دختر سرهنگ راد توسط گرگ بزرگترین خلافکار جنوب کشور دزدیده میشه و به عمارتش برده میشه درهان (گرگ) دلبسته ابریشمی میشه که دختر بزرگترین دشمنه و مجبورش میکنه باهاش ازدواج کنه باورود ابریشم به عمارت گرگ رازهایی فاش میشه که… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان من به عشق و جزا محکومم pdf از ریحانه

    خلاصه رمان :       یلدا تو دوران دبیرستان تو اوج شادابی و طراوت عاشق یه مرده سیاه‌پوش میشه، دختری که حالا دیپلم گرفته و منتظر خواستگار زودتر از موعدشه، دم در ایستاده که متوجه‌ی مرد سیاه‌پوش وسط پذیرایی خونه‌شون میشه و… شروع هر زندگی شروع یه رمان تازه‌ست. یلدای ما با تمام خامی‌ها و بی‌تجربگی وارد

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان لانتور pdf از گیتا سبحانی

  خلاصه رمان :       دنیا دختره تخسی که وقتی بچه بود بیش فعالی شدید داشت یه جوری که راهی آسایشگاه روانی شد و اونجا متوجه شدن این دختر یه دختر معمولی نیست و ضریب هوشی بالایی داره.. تو سن ۱۹ سالگی صلاحیت تدریس تو دانشگاه رو میگیره و با سامیار معتمدی پسره مغرور و پر از شیطنت

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول

            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره     به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان جوزا جلد دوم به صورت pdf کامل از میم بهار لویی

  خلاصه رمان:     برای بار چندم، نگاهم توی سالن نیمه تاریک برای زدن رد حاجی فتحی و آدمهایش چرخید، اما انگار همهی افراد حاضر در جلسه شکل و شمایل یکجور داشتند! از اینجا که نشسته بودم، فقط یک مشت پسِ سر معلوم بود و بس! کلافه بودم و صدای تیز شهردار جدید منطقه، مثل دارکوب روی مغزم منقار

جهت دانلود کلیک کنید
رمان ازدواج با مرد مغرور

  دانلود رمان ازدواج با مرد مغرور خلاصه: دختر قصه ی ما که از کودکی والدینش را از دست داده به الجبار با مردی مغرور، ترشو و بد اخلاق در سن کم ازدواج می کند و مجبور به تحمل سختی های زیاد می شود. به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
5 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
بانو
بانو
1 ماه قبل

رمان ها اصلا خوب منظم پارت گذاری نمیشه چرا آخه…😐

Bahareh
Bahareh
1 ماه قبل

چه عجب یه انعطافی نشون داد ابن محمد طاها

علوی
علوی
1 ماه قبل

آره جون خودش، (به خاطر مادربزرگ یا عذاب وجدان)
مردک راحت بگو یک خط عربی کار خودش رو کرده و دلم رو سرونده سمت دختره! بگو نصف عربده‌ام به خاطر ترسیدن از رفتن و دیگه ندیدن دختره بوده. بگو لج کردم که صیغه‌اش کنم، چون حرصم می‌گیره تنها یادگاری عمو جونم، جز منِ بداخلاق با کسی دیگه حرف بزنه یا حرف کس دیگه رو بشنوه!!
همون‌قدر که ازش بدم میاد چون عمو بیشتر از من مال اون بوده و بابای اون بوده، حالا بدم میاد اون مال هر کسی باشه جز خودم!!
کل حرف ته دل طاها اینه. حالا اینو الان بفهمه یا 150 پارت بعد، خدا داند.

نازی برزگر
نازی برزگر
1 ماه قبل

عذاب وجدان هست بچهپرو

دسته‌ها
5
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x