رمان حورا پارت 35 - رمان دونی

 

 

چیز دیگری شکاند و مشتی به در کوبید.

 

_ قلم پاتو میشکونم که رفتی تو اون خراب شده و برای من دنبال زن میگردی…

خدایا من دردمو به کی بگم؟

 

چندین مشت بی جان به در زد و بغضم بزرگ و بزرگ تر شد.

 

_ نمیکشم دیگه حورا، به خدا که سر به بیابون میذارم از دستت…

کدوم زنی برای شوهرش میره خواستگاری؟ عشقت همین بود؟

منو کردی ملعبه ی دست خودت و انتظار داری به هر سازی که میزنی برقصم…

د غلط کردی تو… بیخود کردی…

 

پشت مادر قباد و کیانا پناه گرفته بودم و قباد هر چه دم دستش بود را میشکست و بد و بیراه میگفت.

 

مادر قباد و کیانا هم که از تصمیمم استقبال کرده و موافق صد در صدی اش بودند…

 

حالا طرف من را گرفته و اجازه نمیدادند دست قباد به من برسد.

 

که اگر میرسید قطعا بلایی به سرم می آورد…

 

خون جلوی چشمانش را گرفته بود. خونی که قطعا یکی دیگر از آن شامورتی بازی هایشان بود.

 

بیچاره خبر نداشت که من از نقشه شان بو برده ام.

 

این جلز و ولزهایش هم برای این بود که با این خواستگاری یکهویی، دیگر نمیتواست نقشه اش را مانند قبل پیش ببرد.

 

دیگر نمیتوانست با بچه ای در بغل آمده و تفی در صورتم انداخته و با خفت بیرونم کند.

 

 

 

بیشتر هم از این میسوخت که باید مرا هم در زندگی اش تحمل میکرد!

 

تو مرا سوزاندی قباد، قلبم را به آتش کشیدی اما من ذره ای از این آتش را به دامان خودت انداختم و حالا تو هم داری میسوزی.

 

در آتشی که خودت برپا کردی…

 

_ بیا بیرون ببینم، بیا ببینم حرف حسابت چیه…

عین موش رفتی اون تو قایم شدی که چی؟

تا آخر عمرت که نمیتونی اونجا بمونی حورا… دهن منو تو سرویس کردی…

 

لب گزیدم که مادر قباد انگشت اشاره اش را روی لبهایش گذاشت و آرام پچ زد:

 

_ تو هیچی نگو، بذار آروم شه خودم باهاش حرف میزنم.

 

ای پیرزن ناحسابی!

داری به آرزویت میرسی…

 

نقشه هایت همه به ثمر نشسته و نمیدانی چطور خوشحالی ات را بروز دهی!

 

ضربه ی محکمی به در اتاق خورد و صدای فریاد دردناک قباد پشتم را لرزاند.

 

راضی به عذابش نبودم اما خودش این راه را انتخاب کرد.

 

_ د بیا بیرون توله سگ… این خونه رو رو سر خودم و تو خراب میکنم که دیگه تمومش کنی این مسخره بازیتو…

 

انقدر تحمل من برایش سخت بود که به خاطر ادامه ی ماندنم در زندگی اش، داشت گلو پاره میکرد؟

 

در این حد از من بیزار بود؟

به درک!

 

مجبور بود تحملم کند.

 

 

کور خوانده بود اگر فکر میکرد میروم و میگذارم او و لاله آب خوش از گلویشان پایین برود.

 

_ مسخره بازی نیست، میخوام تو رو به آرزوت برسونم… مگه همینو نمیخواستی؟

 

مادر قباد روی گونه اش کوبید و هیس کنان چشم غره ای رفت.

 

_ آتیششو تند تر نکن دخترم، زبون به دهن بگیر.

 

دخترم! چه واژه ی غریبی!

کاش واقعا مرا مانند دختر خود میدانست. آنگاه هیچ کدام از این بدبختی ها را نداشتیم.

 

_ من به گور پدرم خندیدم که همینو میخواستم…

من اگه همینو میخواستم تا الان انجامش داده بودم، نیازی نبود تو واسم بزرگی کنی!

 

کیانا را کنار زدم و پشت در ایستادم.

 

صدایم از بغضی خانمان سوز که گلوی بینوایم را رها نمیکرد می لرزید.

 

_ خجالت میکشیدی وگرنه تا الان صد بار زنتو آورده بودی تو این خونه…

 

صدایش درمانده بود و عاجز…

اما حنایش دیگر برای من یکی رنگی نداشت.

 

من مهارتش را در بازی دادنم دیده بودم!

 

_ چه مرگته تو؟

تکلیفت با خودت مشخص نیست… چی میخوای از جونم؟

رک و راست بگو دردت چیه؟

چی میخوای که تموم کنی این گند و کثافت رو؟

 

 

 

دستم که سمت دستگیره رفت هر دو سمتم هجوم آورده و خواستند جلویم را بگیرند.

 

لبخند محوی زدم… دوستی خاله خرسه تان به درد خودتان میخورد…

 

_ ولم کنین لطفا، با قایم شدن که چیزی درست نمیشه.

 

نامطمئن نگاهم کردند که سری به تایید تکان دادم و نفس لرزانم را بیرون دادم.

 

از مقابل در کنار رفتند و همین که در را باز کردم، چشم در چشم قباد شدم.

 

این چشم ها روزی جانم بودند اما حالا ازشان بیزار بودم.

با همین چشم ها تن و بدن لخت لاله را دید زده بود دیگر…

 

_ میخوام ازدواج کنی، بچه دار شی…

زندگی ای که من نتونستم بهت بدم رو یکی دیگه بهت بده.

منم به همین راضیم که کنارت باشم و خوشبختیتو ببینم.

 

پلک هایش را محکم روی هم فشرد. کاری که برای کنترل خشمش میکرد.

 

_ برات مهم نیست من چی میخوام؟

 

با اینکه تمام سعی اش را میکرد اما رگه هایی از خشم و درماندگی در صدایش موج میزد.

 

تمام باور و اعتمادم را از بین برده بود این مرد.

 

_ هم من، هم تو، میدونیم که چی میخوای… فقط منتظر بودی یکی قبل از تو بگه.

چون خودت جراتشو نداری…

اما من دارم قباد، جرات دارم برات برم خواستگاری تا تو رو به آرزوت برسونم…

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 2.7 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان خواب ختن به صورت pdf کامل از منیر کاظمی

  خلاصه رمان:   می‌خواستم قبل‌تر از اینها بگویم. خیلی قبل‌تر اما… همیشه زمان زودتر از من می‌رسید. و من؟ کهنه سواری که به غبار جاده پس از کوچ می‌رسیدم. قبلیه‌ام رفته و خاک هجرت در  چشمانم خانه کرده…   خوابِ خُتَن   این داستان، قصه ای به سبک کتاب «از قبیله‌ی مجنون» من هست. کسانی که اون داستان رو

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان قصاص pdf از سارگل حسینی

  خلاصه رمان :     آرامش دختر هجده ساله‌ای که مورد تعرض پسر همسایه شون قرار میگیره و از ترس مجبور به سکوت میشه و سکوتش باعث میشه هاکان بخواد دوباره کارش رو تکرار کنه اما این بار آرامش برای محافظت از خودش ناخواسته قتلی مرتکب میشه که زندگیش رو مورد تحول قرار میده…   به این رمان امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آدمکش

  خلاصه رمان :   ساینا فتاح، بعد از مرگ‌ مشکوک پدرش و پیدا نشدن مجرم توسط پلیس، به بهانه‌ی خارج درس خوندن از خونه بیرون می‌زنه و تبدیل میشه به یکی از موادفروش‌های لات تهران! دختری که شب‌هاش رو تو خونه تیمی صبح می‌کنه تا بالاخره رد قاتل رو می‌زنه… سورن سلطانی! مرد جوان و بانفوذی که ساینا قصد

جهت دانلود کلیک کنید
رمان آخرین بت
دانلود رمان آخرین بت به صورت pdf کامل از فاطمه زایری

    خلاصه رمان آخرین بت : رمان آخرین بت : قصه از عمارت مرگ شروع می‌شود؛ از خانه‌ای مرموز در نقطه‌ای نامعلوم از تهران بزرگ! حنا خورشیدی برای کشف راز یک شب سردِ برفی و پیدا کردن محموله‌های گمشده‌ی دلار و رفتن‌ به دل اُقیانوس، با پلیس همکاری می‌کند تا لاشه‌ی رویاهای مدفون در برف و خونش را از

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان طلوع نزدیک است pdf از دل آرا دشت بهشت

  خلاصه رمان:         طلوع تازه داره تو زندگیش جوونی کردنو تجربه می‌کنه که خدا سخت‌ترین امتحانشو براش در نظر می‌گیره. مرگ پدرش سرآغاز ماجراهای عجیبیه که از دست سرنوشت براش می‌باره و در عجیب‌ترین زمان و مکان زندگیش گره می‌خوره به رادمهر محبی، عضو محبوب شورای شهر و حالا طلوع مونده و راهی که سراشیبیش تنده.

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دلبر طناز من
دانلود رمان دلبر طناز من به صورت pdf کامل از anahita99

      خلاصه رمان دلبر طناز من :   به نام الهه عشق و زیبایی یک هویت یک اصل و نسب نمی دانم؟ ولی این را میدانم عشق این هارا نمی داند او افسار گسیخته است روزی به دل می اید و کل عقل را دربر میگیرد اما عشق بهتر است؟ یا دوست داشتن؟ تپش قلب یا آرام زدن

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
6 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
.@bhzadkashavarz.
.@bhzadkashavarz.
1 سال قبل

پس کو پارت دو شب یه بار پارت چس مثقالی میده حالا اونم نیومده 😑😑

Zahra
Zahra
1 سال قبل

چرا پارت نمیادددد؟؟؟؟؟؟؟!!!

.Bhzadkashavarz@gmail
.Bhzadkashavarz@gmail
1 سال قبل

این رمان منو دیونه میکنه

رز مشکی
رز مشکی
پاسخ به  .Bhzadkashavarz@gmail
1 سال قبل

اگه منظورت دیوونه شدن بخاطر احمق بازیای حورا و مثل همه رمانا زود تصمیم گرفتنه باید بگم منم دیوونه میکنه

Roya
Roya
1 سال قبل

اوف این حورا چرا درست نمیگه از این که لاله رو صیغه کرده خبر داره

.@bhzadkashavarz.
.@bhzadkashavarz.
پاسخ به  Roya
1 سال قبل

بنظر من لاله رو صیغه نکرده همش نقشه‌ی مادر قباده بخدا چون قباد از هیچی خبر نداره

دسته‌ها
6
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x