رمان حورا پارت 59

5
(1)

 

 

 

 

کیمیا بیرون رفت و من به او قول دادم که حتما برایش فکری میکنم و نیاز نیست نگران باشد.

 

گفتم که توکلش به خدا باشد و قطعا، راهی برای نجات هست…حتی ممکن است حکمتی داشته باشد که زندگی‌ خوبی برایش رقم بزند!

 

با اینکه زیاد باورم نکرد، اما انگار دوست داشت قبول کند، گفتم ایمان داشته باش، بالاخره کوچه‌ی دل تو هم عروسی خواهد داشت…

 

چیزی نگفت و بیرون رفت، ان شب برای شام که پایین رفتم، باز هم همان اش بود و همان کاسه!

 

متلک‌هایی که نثار من میشد، و قربان‌صدقه‌هایی که نثار لاله! حالا تفاوتش اینبار در چه بود؟

 

اینکه اینبار به جای همراهی کردن کیمیا در متلک‌ها، قباد بود که مادرش را یاری میکرد…نکه بگویم حرف میزد‌ها!

 

اما ان پوزخند‌ها و گاهی خنده‌ها، آشکارا میگفت که قصدش چیست!

 

تمام تلاشم بر این بود که توجه نکنم و تا میتوانم خوب و مانند همیشه جواب دهم، دلم نمیخواست ضعیف و بیچارگی‌ام را ببینند!

 

شام را که خوردیم، مشغول جمع کردن ظروف شدم، زیاد در اتاق ماندن ازارم میداد، کمی کار میکردم که به جایی برنمیخورد؟

 

ظرف‌هارا در سینک گذاشتک که موبایل قباد زنگ خورد، توجهی نکردم و مشغول اب کشی ظروف شدم.

 

مادرجان کنارم ایستاد و با تشر گفت:

 

_ چیشده دست به سیاه سفید میزنی؟ با اینکارا نمیتونی دیگه قبادو خر محبتای بیجات بکنیا گفته باشم!

 

آهی کشیدم و جواب ندادم، کیمیا هم کم و بیش سعی کرد کنارم باشد، غم و پیشمانی را وقتی مادرش یا لاله به من تیکه می‌انداختند را در نگاهش میدیدم.

 

 

 

 

 

_ چی میگی وحید؟ خب کارای شرکت چی؟

 

با نام وحید لحظه‌ای گوشم تیز شد، قباد داشت پشت تلفن با او حرف میزد گویا، همانکه همراهش به مسافرت رفته بود.

 

رفیق شفیق قباد بود و همه به او اعتماد داشتند. ان روز هم که قباد را به خانه برگرداند از نوع نگاهش حس خوبی گرفتم.

 

ادم بدی نیست و این را همه مطمئنیم، نگاهم بی اراده به سمت کیمیا کشیده شد، میشد از او کمک گرفت؟

 

شماره‌اش را نداشتم، شاید اگر با کیمیا هم درمیان میگذاشتم محال بود بپذیرد، شاید از ترس اینکه مبادا وحید به قباد بگوید؟

 

_ حوراجون، میشه اینارم بشوری بی زحمت؟

 

صدای پرعشوه‌ی لاله کنار گوشم افکارم را بهم ریخت، نگاهم به دستش برگشت، سه کیسه خرید میوه بود، شستنشان مشکلی ایجاد نمیکرد.

 

سر تکان دادم که با لبخند همه‌را روی کابینت کنار سینک قرار داد:

 

_ ممنون عزیزم، قباد شبا بدون میوه نمیتونه بخوابه، باید پوست بگیرم بذارم دهنش عزیزدلم…

 

قباد که ازین عادت‌ها نداشت! برای دل و قلوه دادن با زنی دیگر این لوس‌بازی‌ها را تحمل میکرد؟

 

اخم کرده گفتم:

 

_ میشورم، بی زحمت اگه میشه شما میزو دستمال بکش!

 

چشمانش را قلمبه کرد و با تعجبی ساختی ناخن‌های کاشت و بلندش را نشانم داد:

 

_ وا عزیزم، با اینا که نمیتونم ناخنام خراب میشه…

 

سرش را نزدیک‌تر کرد و به ارامی گفت:

 

_ گمونم خودت بدونی که قباد یکم خشنه، وقتی با ناخنام بدنشو چنگ میزنم خوشش میاد، دلم نمیاد خراب بشن…

 

 

 

 

 

دستانم از خشم میلرزید، لازم بود صرفا برای یک مکالمه‌ی معمولی این ها را به من بگوید؟

 

جوابی که ندادم او هم از کنارم گذشت و بیرون رفت. ظرف‌هارا شستم و کیمیا هم که جدیدا دلش زیادی برایم میسوزید میز را دستمال کشید.

 

کسی در آشپزخانه نبود و از روی اپن که نگاه کردم فقط مادرجان مشغول دیدن سریالش بود.

 

انگشتم را به پهلوی کیمیا زدم که به سمتم برگشت، اشاره کردم نزدیک شود، وقتی کنارم ایستاد خودم را با شستن میوه‌ها سرگرم کردم:

 

_ گوشی قبادو میخوام…میتونی یه جوری گیرش بیاری؟

 

چشمانش چنان گشاد شد که لحظه‌ای ترسیدم مبادا با صدای بلند حرف بزند! اما به ارامی پرسید:

 

_ داداشم بفهمه منو میکشه…میخوای چیکار اصلا؟

 

کلافه سر به سمت گوشش بردم و لب زدم:

 

_ میخوام شماره یکیو بردارم، شاید کمکمون کنه…فقط قباد دارتش، به یه بهونه‌ای ازش بگیر بیار تو اتاقت، منم میام اتاقت شماره‌رو برمیدارم و تو هم گوشیو برگردون به داداشت!

 

شک و دو دلی را در نگاهش میدیدم:

 

_ شماره کیو میخوای اخه؟ کسی که داداشو بشناسه چطوری میتونه کمکمون کنه؟ به داداشم نگه؟

 

اخم کرده گفتم:

 

_ هیس یواش، صداتو میشنون، نگران نباش…اول خودم خصوصی باهاش حرف میزنم!

 

با نگرانی نگاهی به پذیرایی انداخت و ارامتر پرسید:

 

_ حورا بخدا تو دردسر بیفتی نمیتونم خودمو ببخشم، بلایی سرت بیاد چی؟ داداشم بفهمه؟

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
c87425f0 578c 11ee 906a d94ab818b1a3 scaled

دانلود رمان به سلامتی یک شکوفه زیر تگرگ به صورت pdf کامل از مهدیه افشار 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   سرمه آقاخانی دختری که بعد از ورشکستگی پدرش با تمام توان برای بالا کشیدن دوباره‌ی خانواده‌اش تلاش می‌کنه. با پیشنهاد وسوسه‌انگیزی از طرف یک شرکت، نمی‌تونه مقاومت کنه و بعد متوجه می‌شه تو دردسر بدی افتاده… میراث قجری مرد خوشتیپی که حواس هر زنی رو…
aks darya baraye porofail 30 scaled

دانلود رمان یمنا به صورت pdf از صاحبه پور رمضانعلی 3 (4)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:     چشم‌ها دنیای عجیبی دارند، هزاران ورق را سیاه کن و هیچ… خیره شو به چشم‌هایش و تمام… حرف می‌زنند، بی‌صدا، بی‌فریاد، بی‌قلم… ولی خوانا… این خواندن هم قلب های مبتلا به هم می خواهد… من از ابتلا به تو و خواندن چشم‌هایت گذشته‌ام… حافظم تو را……
aks gol v manzare ziba baraye porofail 43

دانلود رمان بانوی رنگی به صورت pdf کامل از شیوا اسفندی 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:   شایلی احتشام، جاسوس سازمانی مستقلِ که ماموریت داره خودش و به دوقلوهای شمس نزدیک کنه. اون سال ها به همراه برادرش برای این ماموریت زحمت کشیده ولی درست زمانی که دستور نزدیک شدنش، و شروع فاز دوم مأموریتش صادر میشه، جسد برادرش و کنار رودخونه فشم…
55e607e0 508d 11ee b989 cd1c8151a3cd scaled

دانلود رمان سس خردل به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:     ناز دختر فقیری که برای اینکه خرجش رو در بیاره توی ساندویچی کوچیکی کار میکنه . روزی از روزا ، این‌ دختر سر به هوا به یه بوکسور معروف ، امیرحافظ زند که هزاران کشته مرده داره ، ساندویچ پر از سس خردل تعارف میکنه…
porofayl 1402 04 2

دانلود رمان آرامش پنهان به صورت pdf کامل از سمیرا امیریان 4 (5)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:       دلارا دختری است که خانواده خود را سال ها پیش از دست داده است و به تنهایی زندگی می گذراند. روزی آگهی استخدام نیرو برای یک شرکت مهندسی کامپیوتر را در اینستا مشاهده می کند و برای مصاحبه پا به این شرکت می گذارد…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

12 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
به تو چه😐
به تو چه😐
9 ماه قبل

اخخخخخخ برا بختتــ حورااااا 🥺 ❤️

ماهلین
ماهلین
9 ماه قبل

لاله کثافت اشغال چندش
قبادم که معلوم شد چه احمقیه😏

به تو چه
به تو چه
9 ماه قبل

😐 😐 😐

Leyla ❤️
Leyla ❤️
9 ماه قبل

یعنی ارزشش رو داشت به خاطر حرف خانواده‌ی شوهر واسه خودت هوو بیاری 😑😐
حالا میاری هم بیار ولی یه آدم درست نه این لاله سلیطه جنده😑

شماره وحید
شماره وحید
9 ماه قبل

فقط ی سوال ذهنمو درگیر کرده ، که اگه نویسنده ی پارت زیادتر میداد چی ازش کم میشد؟

......Aramesh..
......Aramesh..
9 ماه قبل

با حرفی که لاله زد از ناخن بدم اومد 😡
ایشالا بمیره لاله

۷۸.
۷۸.
9 ماه قبل

آخر اگه با وحید ریلیشن شیپ نزد!

میوه های که شب پوست کنده میشن و میرن و حناااق قباد
میوه های که شب پوست کنده میشن و میرن و حناااق قباد
پاسخ به  ۷۸.
9 ماه قبل

امیدوارم🙂
آخ این قباد چه چزونده میشه 🙂

🙃...یاس
🙃...یاس
9 ماه قبل

حمایت از رمانهای خاله فاطی😎
#هشتک_حمایت_❤

Fateme
Fateme
9 ماه قبل

تند تند پارت بده لعنتی

Mondegar
Mondegar
9 ماه قبل

چه خوب میشد بعد سه روز دو پارت میزاشتی…که نمیزاری خب روشنه🚶

Mondegar
Mondegar
9 ماه قبل

چه خوب میشد بعد سه روز الان دو پارت میزاشتی…که نمیزاری خب روشنه🚶

دسته‌ها

12
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x