13 دیدگاه

رمان خان زاده پارت 18

3
(3)

 

ماشین و توی یه ڪوچه ی متروڪه و تاریڪ نگه داشت.
محڪم به در ڪوبیدم و با تمام توانم جیغ زدم اما دستشو جلوی دهنم گذاشت.زیپ شلوارش و باز ڪرد و گفت
_هیش… هار نشو خوشگله!
نفسم برید… خدایا نجاتم بده.
راننده از آینه نگاه ڪرد و گفت
_هوی ڪاری به بڪارتش نداشته باشی ڪه ناجور حال تو می‌گیرم. گناه داره.
اشڪ از چشمام بارید.چنان محڪم جلوی دهنمو گرفته بود ڪه نمیتونستم نفس بڪشم

با پا ضربه ای به شڪمش زدم ڪه دادش بلند شد و گفت
_مهدی بیا پاهاش و بگیر وحشی لگد می‌پرونه.
مهدی از ماشین پیاده شد.پسره ی هار تن لشش و روم انداخت و سرشو توی گردنم فرو برد.
رو به بیهوشی بودم. خدایا غلط ڪردم خواستم روی پای خودم باشم. اصلا غلط ڪردم شهر موندم.خودتت نجاتم بده.
اون راننده ی عوضی پاهامو گرفت و گفت
_زود باش!
پسره با لحن چندشی گفت
_پدرسگ چه اندامی داره.جون داداش اینو باید فقط بوسش ڪرد.
دستامو بالای سرم نگه داشت. چشمام سیاهی رفت. حالم از خودم بهم می‌خورد.
دیگه رسما رو به بیهوشی بودم ڪه مهدی پاهامو ول ڪرد و گفت
_بدبخت شدیم… یڪی مچمونو گرفت.
سریع پرید پشت فرمون. پسره ی ترسو دستشو از روی دهنم برداشت ڪه با تمام توان داد زدم
_ڪمڪ ڪنیدددددددددددد.
ماشین روشن شد و همون لحظه یڪی یقه ی پسره ی عوضی رو گرفت و از ماشین ڪشیدش بیرون.
نفس بلندی ڪشیدم.
راننده با دیدن اوضاع گفت
_پیاده شو…حداقل من در برم.
سریع پیاده شدم و با دیدن اهورا ڪه با به قصد ڪشت پسره رو زیر مشت و لگد گرفته بود ماتم برد…
صدای عربدش توی ڪل ڪوچه پیچید
_میڪشمت حروم زاده.
اشڪام ریخت و نالیدم
_اهورا.
به سمتم برگشت و با دیدن حال و روزم نگران به سمتم اومد.
دو قدم باقی مونده رو خودم رفتم جلو و خودمو توی بغلش انداختم و هق زدم
_خیلی ترسیدم… خیلی… اهورا… من خیلی ترسیدم. من… من…
دستاشو دو طرف صورتم گذاشت. اشڪامو پاڪ ڪرد و گفت
_تموم شد خوب؟من ڪنارتم.

پسره داشت سوار ماشین میشد تا فرار ڪنن ڪه اهورا یقش را گرفت. پرتش ڪرد روی زمین و با لگد به جونش افتاد.
صورتش از حرص ڪبود شده بود و مدام فحش میداد.
با ترس پریدم جلوش و گفتم
_می ڪشیش اهورا…ولش ڪن…
نفس زنون عقب رفت و با داد گفت
_بهتر یه حروم زاده ڪم…
راننده از ماشین پیاده شد و با التماس گفت
_داداش غلط ڪردیم ڪشتیش ول ڪن سر جدت.
اهورا چنان نگاه ترسناڪی بهش انداخت ڪه بدبخت از ترس غالب تهی ڪرد. ماشین اهورا جلوی راهش بود و نمیتونست در بره. بازوش و گرفتم و با گریه گفتم
_از اینجا بریم… تو رو خدا..
با خشم لگد دیگه ای به پهلوی پسره زد ڪه صدای آخش در اومد.
مچ دستمو گرفت و دنبال خودش ڪشوند.
در ماشین و برام باز ڪرد.
سوار شدم. گریه م بند نمیومد… اگه نمی رسید… اگه اهورا نمی رسید چه بلایی سرم میومد؟ سوار ماشین شد و درو با تمام توانش ڪوبید.
نگاهی بهم ڪرد و عصبی داد زد
_ببند اون دڪمه های لامصبو…
سرم پایین افتاد و دڪمه هامو بستم منتظر بودم راه بی افته اما گوشیش رو برداشت و زنگ زد. چند لحظه بعد صداش به گوشم رسید
_شهریار…یه پلاڪ واست میفرستم.پرش به پرم گیر ڪرده. خودش و رفیقش…
ناباور نگاه ڪردم. یعنی اون همه ڪتڪش زد و بازم…
با همون خشم ڪلامش گفت
_می فرستم پلاڪ و…
و قطع ڪرد. با صدای لرزونم گفتم
_چی ڪار میخوای بڪنی اهورا؟
بدون این‌ڪه جواب بده استارت زد.
صورتمو سمت پنجره چرخوندم و اشڪام بارید به هیچ طریقی نمیتونستم جلوی خودمو بگیرم.
انگار اعصابش از صدای فین فینم بهم ریخت ڪه داد زد
_بسه… بس ڪن دیگه.
از صدای دادش یه جورایی ترسیدم.
با لحن بدی گفت
_اگه نمی رسیدم….اگه نمیومدم…آیلین چرا انقدر بی فڪری؟ انقدر خطرناڪم من ڪه ازم فرار میڪنی؟
جوابشو ندادم و به جاش گریه م شدت گرفت.ڪلافه نفسی فوت ڪرد و تقریبا نالید
_اگه بلایی سرت می‌آورد..
با چشمای اشڪی بهش نگاه ڪردم ڪه گفت
_میدونی چی به حالم میومد؟

 

باز هم قلب لعنتیم لرزید.
نگاهم و ازش گرفتم و یه روبه رو زل زدم. وارد ڪوچه ی خودش ڪه شد متعجب گفتم
_چرا اومدیم اینجا؟
با همون اخمش جواب داد
_امشب خونه ی من میمونی.
چشمام گرد شد و گفتم
_نمی مونم…
ماشین و توی پارڪینگ برد و گفت
_نمیخواد بترسی.برو توی اتاق در و قفل ڪن اما امشب تنها نمیمونی.
خونم به جوش اومد.
_اگه یادت رفته بذار یادت بندازم خان زاده. ما طلاق گرفتیم. فردا نامزدیته. من با چه عنوانی بیام خونه ی شما؟
دستشو روی فرمون گذاشت و به سمتم برگشت و با جدیت گفت
_من ڪاری به عنوان ندارم.تنهات نمی‌ذارم… پیاده شو.
با مخالفت سر تڪون دادم و گفتم
_پامم تو خونه ی تو نمی‌ذارم.
نفسش و فوت ڪرد و پیاده شد. در سمت منو باز ڪرد. دستشو زیر بازوم زد و پیادم ڪرد..
با حرص بازوم و از دستش ڪشیدم و داد زدم
_دست به من نزن!
ڪلافه عقب ڪشید و گفت
_خیله خوب خودت بیا… بهت قول می‌دم پامم تو اتاق نذارم اما تنها نمیمونی.
تا خواستم اعتراض ڪنم گوشه ی آستینم و دنبال خودش ڪشوند.
دڪمه ی آسانسور و زد.در ڪه باز شد بازم آستینم و دنبال خودش ڪشوند..
سرمو پایین انداختم. با لحن خشڪی گفت
_بهت گفتم منتظرم بمون چرا رفتی؟
بدون نگاه ڪردن بهش جواب دادم
_چرا باید میموندم؟شما موظفید همه ی ڪارمنداتونو برسونید؟
همزمان در آسانسور باز شد.بدون جواب دادن پیاده شد و وقتی دید من بی حرڪت ایستادم این بارم آستینم رو ڪشید.
درو باز ڪرد و منتظر موند تا من اول برم داخل.
چشمام پر اشڪ شد.دوباره پا گذاشتن توی این خونه ی پر از خاطره رو نمیخواستم

نفسشو فوت ڪرد و این بارم خواست آستینمو بگیره ڪه دستمو عقب ڪشیدم و رفتم تو…
به سمت اتاق رفت. هاج و واج همون جا ایستادم و همه جا رو نگاه ڪردم.
تمام خونه مرتب بود… این تمیزی محاله ڪار اهورای شلخته باشه.
چند لحظه بعد با چند تیڪه از وسایلش اومد بیرون و گفت
_برو تو اتاق برات لباس گذاشتم اگه میخوای بری حموم…ڪلید هم روی دره!
دو طرف مانتوی پاره شدمو بهم چسبوندم و گفتم
_من نمی‌خوام این جا بمونم.
نفسشو فوت ڪرد و گفت
_خستم آیلین.. حوصله ی بحث ندارم.برو…
دسته ی ڪیفمو توی مشتم فشار دادم و ڪفشامو در آوردم.
با قدم های آروم به سمت اتاق رفتم ڪه گفت
_چی میخوری سفارش بدم؟
بدون برگشتن جواب دادم
_چیزی نمیخوام.
وارد اتاق شدم و درو بستم بعدم قفلش ڪردم. با دیدن سر و وضعم توی آینه دوباره اشڪم در اومد.. واقعا اگه اهورا نمیومد چی میشد؟

* * * *

چند تقه به در خورد سرمو بلند ڪردم اما جوابی ندادم.
صدای اهورا از پشت در اومد
_غذا رو آوردن آیلین باز ڪن درو…
با تردید نشستم.دلم ضعف میرفت اما روبه رو شدن با اهورا رو نمیخواستم. اصلا بذار فڪر ڪنه خوابم.
انگار ذهنمو خوند ڪه گفت
_دیدم همین چند لحظه قبل چراغ اتاقت خاموش شد. میدونم بیداری باز ڪن درو…
بلند شدم.پیراهن خودش تنم بود…شالی روی سرم انداختم و درو باز ڪردم.
بر خلاف خواستم اومد داخل و سینی غذا رو روی میز ڪنار تخت گذاشت و گفت
_تا آخرش و بخور!
لبخند محوی زدم.به سمتم اومد و لب باز ڪرد چیزی بگه ڪه صدای چرخیدن ڪلید توی قفل اومد.
جا خورده گفت
_هلیاست.

مات موندم. با صدای آرومی گفت
_بمون تو همین اتاق..
پشت بند حرفش از اتاق بیرون رفت و درو بست.
با بدبختی روی تخت نشستم و سرمو بین دستام گرفتم. همینم مونده بود مثل معشوقه های قلابی توی اتاق خواب قائم بشم.
مطمئنا این وقت شب اومده که بمونه و حتما میخوان بیان توی اتاق خواب اون وقت…
تیز از جام بلند شدم و وسایلامو جمع کردم.سینی غذا رو فرستادم زیر تخت و دور تا دور اتاق و نگاه کردم. شاید بهتر بود برم توی حموم… یا بالکن!
اصلا شاید توی اتاق نیان.
به سمت در اتاق رفتم و گوشمو به در چسبوندم تا صدای هلیا واضح تر به گوشم برسه.
_میگی چی کار کنم اهورا؟اگه پای آبروی بابام در میون نبود به خاطر اینکه دست روم بلند کردی همه چیو بهم میزدم…حالا هم اگه میخوای همه چیو بهم بزنیم اوکی… ولی جواب بابامو خودت بده.
خوش به حالش… چه پشتش به پدرش گرم بود.. همه مثل من بدبخت نبودن که باباشون ولشون کنه توی شهر.
صدای اهورا اومد:
_بعدا راجع بهش حرف می‌زنیم.
داد هلیا در اومد
_بعدا؟فردا روز نامزدیه اون وقت ما بعدا… متاسفم اهورا… اما من یه دقیقه ی دیگه هم نمیتونم این اخلاق گندتو تحمل کنم… میرم.
قلبم به طپش افتاد و حرف بعدی اهورا دنیا رو روی سرم خراب کرد
_معذرت میخوام.
تموم شد… چه بدبختانه امید داشتم نامزدی فردا بهم میخوره و اهورا متعلق به خودمه!
بی رمق روی تخت نشستم…دیگه دلم نمیخواست صداشونو بشنوم. هرچند اونا هم دیگه دعوا نمیکردن که صداشون به گوشم برسه.
سرمو پایین افتاد و اشکم پایین چکید. دیگه بفهم آیلین.. اون مال تو نیست. هیچ وقت نبوده
* * * * *
امروز شرکت زود تر از همیشه تعطیل شد چون همه ی کارمندا برای نامزدی دعوت بودن. حتی منی که نمی رفتم هم به خاطر تعطیلی شرکت مجبور بودم تمام کارای عقب افتادم و ول کنم.
از در شرکت که بیرون زدم ماشینی جلوی پام زد روی ترمز.. با ترس عقب رفتم. بعد از دیشب ترسیده شده بودم.
سامان از ماشین پیاده شد و با چشمک گفت
_به موقع رسیدم.

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (2)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4 (8)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…
IMG ۲۰۲۴۰۴۱۲ ۱۰۴۱۲۰

دانلود رمان دستان به صورت pdf کامل از فرشته تات شهدوست 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   دستان سپه سالار آرایشگر جوانی است که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدر بزرگش او را نوه حاجی صدا میزنند دستان طی اتفاقاتی عاشق جانا، خواهرزاده ی بزرگترین دشمنش میشود چشم روی آبروی خود میبندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش می…
aks gol v manzare ziba baraye porofail 33

دانلود رمان نا همتا به صورت pdf کامل از شقایق الف 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:         در مورد دختری هست که تنهایی جنگیده تا از پس زندگی بربیاد. جنگیده و مستقل شده و زمانی که حس می‌کرد خوشبخت‌ترین آدم دنیاست با ورود یه شی عجیب مسیر زندگی‌اش تغییر می‌کنه .. وارد دنیایی می‌شه که مثالش رو فقط تو خواب…
IMG 20240405 130734 345

دانلود رمان سراب من به صورت pdf کامل از فرناز احمدلی 4.7 (9)

2 دیدگاه
            خلاصه رمان: عماد بوکسور معروف ، خشن و آزادی که به هیچی بند نیست با وجود چهل میلیون فالوور و میلیون ها دلار ثروت همیشه عصبی و ناارومِ….. بخاطر گذشته عجیبی که داشته خشونت وجودش غیرقابل کنترله انقد عصبی و خشن که همه مدیر…
149260 799

دانلود رمان سالوادور به صورت pdf کامل از مارال میم 5 (2)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان:     خسته از تداوم مرور از دست داده هایم، در تال طم وهم انگیز روزگار، در بازی های عجیب زندگی و مابین اتفاقاتی که بر سرم آوار شدند، می جنگم! در برابر روزگاری که مهره هایش را بی رحمانه علیه ام چید… از سختی هایش جوانه…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

13 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
هور
هور
4 سال قبل

جووونم سامان

hadiseh
hadiseh
4 سال قبل

پارت بعدی کی میاد

آرندا
آرندا
4 سال قبل

پارت گذاشتنتون منو کشته فقط همین اوففففففف 😣

باران
4 سال قبل

ممنون میشم اگر به نظرات توجه کنید

باران
4 سال قبل

سلام لطفا پارت ها رو زودتر و بیشتر بذارید

ملینا
ملینا
4 سال قبل

ریدی با این پارت گذاریت
واقعا که

fazi
fazi
4 سال قبل

یجوری بنویسش بیاد سمت ایلین قشنگ تره
😂

باران
پاسخ به  fazi
4 سال قبل

موافق هستم

sanam
sanam
4 سال قبل

منظورم رمانه شاید یهو اهورا وسط نامزدی همه چیو بهم بزنه؛البته اینا همش حدسه☺

sanam
sanam
4 سال قبل

داره کم کم جالب میشه

sanam
sanam
4 سال قبل

آرشیننننننن جوووووووووووووووووووووووووووووووون دیدی اهورا اومد ؟😊😊😊😊
جنتلمن بازی شو دیدی؟خوردی؟حالا هسته شو تف کن بیرون😆😆😆😆😆😆😆😆😆😆😆

Fatemeh
4 سال قبل

سلام بابت رمان خوبتون ممنون اگه امکانش هست زودتر پارت بزارید یا مقدار پارت رو بیشتر کنید

مبینا
مبینا
4 سال قبل

بعد شیش روز همین قدر ؟؟؟

دسته‌ها

13
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x