6 دیدگاه

رمان خان زاده پارت 24

0
(0)

ماشینش که جلوی پام ترمز کرد،سوار شدم و سلام کردم که با تکون سر جواب مو داد. منتظر بودم ماشین و راه بندازه اما خاموش کرد و به نیم رخم زل زد. با خجالت گفتم
_من واقعا…
نذاشت حرفم و بزنم:
_نمی‌خوام ازم عذرخواهی کنی. چون تو هیچ امیدی به من ندادی که حالا بابتش بخوای شرمنده بشی!
نگاهش کردم و گفتم
_آخه نگاهتون یه جوریه. ناراحت به نظر می‌رسید.
_نباشم؟فهمیدم شوهر خواهرم زن داشته اونم دختری که من…
نفس عمیقی کشید و گفت
_چرا نگفتی؟هر چند هنوز دیر نشده بود چون هنوز عقد رسمی نکردن اما کلی آدم توی مراسم نامزدی شون بودن اگه می گفتی هیچ وقت اون نامزدی سر نمی‌گرفت.
حرف حق میزد برای همین هیچ جوابی نداشتم که بدم. نفس عمیقی کشید و گفت
_می‌خوام همه چیو بدونم آیلین. میدونم قضیه اونی نیست که هلیا تعریف میکنه می‌خوام از زبون خودت بشنوم.
انگشتامو توی هم حلقه کردم و گفتم
_همه چیز و اهورا خان امروز به خواهرتون گفت.من دختر دهخدای روستای کوچیکی بودم که ارباب منو برای خان زاده خواستگاری کرد.بابامم برای نجات روستا از فقر قبول کرد منم… چاره ای نداشتم. حتی اهورا خان هم راضی نبود.بعد ازدواج به شهر اومدیم و خوب راستش زیاد دووم نیاوردیم و طلاق گرفتیم!من هلیا خانوم و درک میکنم اما واقعا من تقصیری ندارم. الانم میخوام برگردم روستا واقعا من خطری برای زندگی خواهرتون ندارم…
با جدیت گفت
_من نمی‌خوام برگردی روستا… میخوام اینجا بمونی!
تلخ خندیدم و گفتم
_اینجا جای من نیست.من نمیتونم تنها از پس این شهر بزرگ و آدماش بر بیام.
دستش و به سمت دستم آورد و دستمو گرفت.
یا اطمینان گفت
_پس باهم از پسشون بر میایم.
گیج بهش زل زدم که گفت
_آیلین… من معصومیت چشاتو باور دارم.قلب پاک تو باور دارم.اون لبخندای از روی خجالتت حتی یه لحظه هم از جلوی چشمم کنار نمیره.
خشکم زده بود. اولین بار بود چنین حرفایی می‌شنیدم. فشاری به دستم داد و گفت
_من ازت میخوام اجازه بدی کنارت باشم.کنارم باشی…
نفسم به شماره افتاده بود که با حرف بعدیش رسما قطع شد
_با من ازدواج میکنی؟

خشکم زد… تصور هر چیزی رو میکردم الا این.
منتظر بهم زل زده بود اما من یک کلمه هم نمی تونستم بگم.
فهمید حالم و که ادامه داد
_واسه من مهم نیست گذشتت چی بوده آیلین.چون منم گذشتم پاک و بی عیب نیست اما میدونم اگه قبول کنی همیشه بهت وفادار میمونم. میدونم که تو هم بهم وفادار میمونی برای همین ازت میخوام به پیشنهادم فکر کنی باشه؟
لب هام تکون خورد و همزمان ماشین آشنایی جلومون ترمز کرد. اهورا از ماشین پیاده شد.
مثل مجرما خواستم دستمو از دست سامان بیرون بکشم که اجازه نداد.
اهورا با اخم وحشتناکی به این سمت اومد و در سمت منو باز کرد.
چشمش به دستامون افتاد با حرص صاف ایستاد.نفس عمیقی کشید و دست دور بازوم انداخت و چنان محکم کشید که از ماشین شوت شدم بیرون.
سامان عصبی پیاده شد و گفت
_چی کار می‌کنی؟
اهورا با خشم کنار گوشم غرید
_عین بچه ی آدم بشین تو ماشین تا بیام.
حرفش و زد و یه قدم باقی مونده رو به سمت سامان برداشت و با مشت به صورتش کوبید.
جیغم بلند شد.اهورا با خشم عربده زد
_فهمیدی زن من بوده و واسش کیسه دوختی هان؟گه میخوری دست شو بگیری عوضی غلط میکنی بیخ گوشش وز وز کنی!
سامان دستی به کنج لب خونیش کشید و گفت
_رابطه ی منو آیلین چه ربطی به تو داره؟
خواست برای دومین بار بزنه که پریدم جلوش و ترسیده گفتم
_توروخدا اهورا خان!
نگاه بدی بهم انداخت و گفت
_گفتم سوار ماشین شو کر بودی؟
یه قدم عقب ایستادم و گفتم
_من با شما هیچ جا نمیام. خونش به جوش اومد و باز داد زد
_احمق تا کی میخوای به بچه بازی ادامه بدی؟ به خیالت بزرگ شدی؟تو رو یکی مواظبت نباشه سر یه دقیقه گربه شاخت می‌زنه گفتم سوار شو آیلین روی سگم و بالا نیار..
برای دومین بار سامان دستم و گرفت و با جدیت گفت
_از این به بعد من مواظبشم.
اهورا دستی به صورتش کشید و با نفس عمیقی گفت
_خدایا بهم صبر بده. مرتیکه تو کی باشی هان؟
سامان با سری بالا گرفته جواب داد
_به زودی که اسمم توی شناسنامش رفت، شوهرش!
رسما خشکش زد. نگاهش و به من انداخت و گفت
_چی میگه این؟

جوابی ندادم که عربده زد
_با توعم من این چی میگه؟
مثل خودش صدام و بردم بالا و گفتم
_به تو چه؟راست بگه یا دروغ به تو چه؟
اهورا با خشم یقه ی سامان و چسبید و گفت
_فکر کردی میتونی به وسیله ی آیلین زهرتو بریزی؟کور خوندی سامان. حسرتش و به دلت می‌ذارم!
سامان ابرو بالا انداخت و گفت
_این دختر چه نسبتی باهات داره که بخوام از طریق اون زهرمو بریزم؟مال امشب نیست که برادر من خیلی وقته خاطرش عزیزه واسم!
با این حرفش اهورا چنان مشتی به صورتش زد که سامان پرت شد عقب..
با جیغ گفتم
_اهورا چی کار می‌کنی؟
به سمتم اومد و بازوم و گرفت.
به سمت ماشینش برد و بی اعتنا به تقلاهام پرتم کرد داخل ماشین!
مهلتی به سامان نداد. سوار شد و به لحظه نکشید پاشو روی گاز فشرد و ماشین از جاش کنده شد.
به در کوبیدم و داد زدم
_نگه دار اهورا کجا میری؟
جوابمو نداد و سرعتش و بیشتر کرد.. پشت سرمو نگاه کردم و گفتم
_زدیش اهورا… برگرد ببینم چیزیش نشده باشه!
صدای دادش در اومد
_خفه شو آیلین..
دستگیره ی درو باز کردم و گفتم
_خفه نمیشم نگه دار تا خودم و پرت نکردم پایین!
بازوم و محکم گرفت و ماشین و نگه داشت.
خم شد و درو بست و این بار قفل مرکزی و زد و گفت
_هیشششش.آروم بگیر تا یه بلایی سر جفتمون نیاوردم.
محکم به در زدم و گفتم
_آخه دردت چیه؟به تو چه ربطی داره که من میخوام با سامان ازدواج کنم؟
نگاهم کرد و گفت
_حواست باشه چی میگی خانم کوچولو.هنوز هفده سالته…عقلت قد نمیده اونی که بیخ گوشت وز وز عاشقونه کرده واسه خاطر اینه که زهرش و به من بریزه!
با اخم گفتم
_تو فکر کردی همه مثل خودت بدن؟سامان آدم خوبیه. منم باهاش ازدواج…
دستش و پشت گردنم گذاشت و سرم و جلو کشید و با گذاشتن لب های حریصش روی لبم لالم کرد.

با چشای گرد شده نگاه به چشای بسته و اخمای درهمش کردم و تند سرمو عقب کشیدم.
پلکاش و باز کرد و به صورت رنگ پریدم زل زد و گفت
_من تحمل دیدن تو با یکی دیگه ندارم آیلین. من مثل تو نیستم،صبور نیستم!میکشم اونی که دستش بهت بخوره!
در حالی که قلبم دیوانه وار می کوبید گفتم
_پس چرا ولم کردی؟
نگاهم کرد و بی مقدمه در آغوشم کشید. نفسم قطع شد و دلتنگ چشامو بستم.
سرش و توی گردنم برد و گفت
_فکر نمی‌کردم با دور شدن ازت انقدر بیتاب بشم!
صدای قلبش زیر گوشم داشت دیوونم می‌کرد. من معتاد این آغوش بودم و حالا دوباره…
خواستم عقب بکشم که اجازه نداد و کنار گوشم پچ زد
_دلم تنگته!
نالیدم
_ولم کن اهورا…تو زن داری. من دیگه نسبتی باهات ندارم.بفهم اینو.
حلقه ی دستاشو تنگ تر کرد چیزی نگفت.
بی طاقت خواستم دستامو دورش حلقه کنم که یاد تموم کارایی که باهام کرد افتادم و عقب کشیدم.
صاف نشست و ضربه ای به فرمون زد و نفسش و صدادار بیرون فرستاد.
بدون نگاه کردن بهش با لحن سردی گفتم
_منو برسون خونم!
چند لحظه ای سنگینی نگاهش و روی صورتم حس کردم اما بدون گفتن حرفی ماشین و روشن کرد.
تا رسیدن به مقصد هیچ کدوم حرفی نزدیم.
ماشین و جلوی خونم نگه داشت.خواستم پیاده بشم که مچ دستم و گرفت.
برگشتم و نگاهش کردم که گفت
_نذار اون مرتیکه نزدیکت بشه آیلین.

🍁🍁🍁

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
c87425f0 578c 11ee 906a d94ab818b1a3 scaled

دانلود رمان به سلامتی یک شکوفه زیر تگرگ به صورت pdf کامل از مهدیه افشار 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   سرمه آقاخانی دختری که بعد از ورشکستگی پدرش با تمام توان برای بالا کشیدن دوباره‌ی خانواده‌اش تلاش می‌کنه. با پیشنهاد وسوسه‌انگیزی از طرف یک شرکت، نمی‌تونه مقاومت کنه و بعد متوجه می‌شه تو دردسر بدی افتاده… میراث قجری مرد خوشتیپی که حواس هر زنی رو…
aks darya baraye porofail 30 scaled

دانلود رمان یمنا به صورت pdf از صاحبه پور رمضانعلی 2.6 (5)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:     چشم‌ها دنیای عجیبی دارند، هزاران ورق را سیاه کن و هیچ… خیره شو به چشم‌هایش و تمام… حرف می‌زنند، بی‌صدا، بی‌فریاد، بی‌قلم… ولی خوانا… این خواندن هم قلب های مبتلا به هم می خواهد… من از ابتلا به تو و خواندن چشم‌هایت گذشته‌ام… حافظم تو را……
aks gol v manzare ziba baraye porofail 43

دانلود رمان بانوی رنگی به صورت pdf کامل از شیوا اسفندی 3.7 (3)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:   شایلی احتشام، جاسوس سازمانی مستقلِ که ماموریت داره خودش و به دوقلوهای شمس نزدیک کنه. اون سال ها به همراه برادرش برای این ماموریت زحمت کشیده ولی درست زمانی که دستور نزدیک شدنش، و شروع فاز دوم مأموریتش صادر میشه، جسد برادرش و کنار رودخونه فشم…
55e607e0 508d 11ee b989 cd1c8151a3cd scaled

دانلود رمان سس خردل به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد 3.7 (3)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:     ناز دختر فقیری که برای اینکه خرجش رو در بیاره توی ساندویچی کوچیکی کار میکنه . روزی از روزا ، این‌ دختر سر به هوا به یه بوکسور معروف ، امیرحافظ زند که هزاران کشته مرده داره ، ساندویچ پر از سس خردل تعارف میکنه…
porofayl 1402 04 2

دانلود رمان آرامش پنهان به صورت pdf کامل از سمیرا امیریان 3.5 (6)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:       دلارا دختری است که خانواده خود را سال ها پیش از دست داده است و به تنهایی زندگی می گذراند. روزی آگهی استخدام نیرو برای یک شرکت مهندسی کامپیوتر را در اینستا مشاهده می کند و برای مصاحبه پا به این شرکت می گذارد…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

6 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
n.v
n.v
4 سال قبل

پارت بعدی رو چند شنبه میزارین ؟

Raha
Raha
4 سال قبل

کاش آیلین بدی های اهورا رو فراموش کنه و به فرصت دیگه به اهورا بده

Behrokh
Behrokh
4 سال قبل

کاش آیلین و اهورا دوباره با هم خوب شن.

اسما
اسما
4 سال قبل

آخ جون پارت😂😂😂😂😂 با اینکه همه میگن آیلین و سامان ولی واقعا دلم میخواد رابطه آیلین و اهوارا خوب بشه😯

هلیا
هلیا
4 سال قبل

اونایی که نمیتونن به سایت رمان برتر و… برن! وقتی که سایتو باز میکنین اولش https هستش اگه اونو پاک کنین سایت باز میشه😊😊

ستاره
ستاره
پاسخ به  هلیا
4 سال قبل

تروخدا تند تند پارت بزار یا حداقل دیر پارت میزاری بیشترش کن این خیلی کمه😭😭😭

دسته‌ها

6
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x