14 دیدگاه

رمان خان زاده پارت 33

5
(1)

 

با خشم گوشی و به دیوار کوبید و عربده زد.
ترسیده به صورت کبود شده از خشمش نگاه کردم که داد زد
_تو مال منی…می دونی چه قدر عذاب می‌کشم وقتی نمی تونم دستت و بگیرم و ببرمت جایی که هیچ احدی چشمش بهت نیوفته؟
نگاه به گوشی خرد شدم انداختم و گفتم
_الان نگرانم میشه.
عربده کشید
_به جهنمممممم.
نگاهش کردم. جلو رفتم و گفتم
_داد نزن خان زاده وقتی خودت خواستی طلاق بگیری… خودت ولم کردی… من که خوب شناختمت می دونم همه ی اینا به خاطر اینه که نمی تونی قبول کنی کسی دست رد به سینت بزنه.
بعدش دوباره همه چی از اول تکرار میشه و آیلین بدبخت میمونه.قبول… اما فکر منم بکن من دیگه تحمل اینو ندارم شوهرم و با کس دیگه ای ببینم…تحمل کتک خوردن حرف شنیدن ندارم… باز کن این درو بذار برم… هلیا گناه داره.مرد باش این بار پای انتخابت وایستا…
خیره نگاهم کرد و گفت
_واقعا فکر می‌کنی از سر هوسم می‌خوام که مال من شی؟
سر تکون دادم و گفتم
_دلیل دیگه ای داره؟
پوزخندی زد و به جای جواب دادن به سمت موبایلش رفت.دقیقه ای بعد صداش و شنیدم که گفت
_یه قفل ساز و بفرست خونه ی من.در اتاق قفل شده روم… بگو زود بیاد!
حتی نذاشت طرف حرف بزنه و قطع کرد…
از توی کشوی میز یه پاکت سیگار در آورد و بدون اینکه نگاهم کنه به سمت بالکن رفت.
همون جا سر خوردم و نشستم. چرا هر چه قدر سعی می‌کردم ازش دور بشم بیشتر نزدیکش میشدم. این امتحان الهی‌ته خدا؟

با صدای سحر سرم و از توی کتاب آوردم بیرون و نگاهش کردم.
_آیلین بیا باباته!
موبایل و از دستش گرفتم و تماس و وصل کردم. هنوز الو نگفته بودم عربده ی بابا توی گوشم پیچید رو
_من از دست تو چی کار کنم هان؟چرا قصد کردی منو سکته بدی خدا ازت نگذره.
بلند شدم و ترسیده گفتم
_چی شده بابا؟
_همین الان یه ماشین میگیریم میام اونجا با دستای خودم چالت میکنم دختری مثل تو نباشه بهتره…
نالیدم
_خوب بگو چی شده؟
_دو روز رفتی تهران پریدی تو بغل خان زاده عکسات رسید دم خونه ی فرهاد. تو اتاق خونش با اون بودی تو که دلت با خان زاده بود چرا فرهاد و کشیدی وسط؟؟

ناباور گفتم
_عکس؟؟؟
_خود خان زاده هم اومده میگه صیغه ی من محرمیت و با فرهاد باطل کن من عقدش میکنم تو آبرو برای من نذاشتی دختر آخر عمری مرگم و از خدا میخوام تا کمتر باعث رذالت بشی…

سر خوردم کنار دیوار… اهورا باز کار خودش و کرد!

چوب و توی دستم فشار دادم و با حرص به سمت ماشینش رفتم و تمام خشمی که از صبح توی وجودم نگه داشته بودم شیشه هاشو خرد کردم.
نگهبان ساختمون تند به سمتم دوید و داد زد
_چی کار داری می‌کنی؟؟
نتونست جلوم و بگیره. به جهنم که این ماشین تنها چیزی بود که باباش براش گذاشته.
نگهبان که دید نمی‌تونه جلومو بگیره تند به سمت تلفنش رفت تا خبرش کنه.
ماشین و داغون کردم اما دلم خنک نشد.
به سمت ماشین هلیا رفتم و ضربه‌ی محکمی به شیشه های جلوی ماشین زدم که خرد شد..
نفس زنون دستم و بالا بردم و شیشه های عقبش رو هم خرد کردم که صدای داد اهورا بلند شد
_آیلین…وایستا ببینم.
دستم و که بالا برده بودم تا روی صندوق عقبش بکوبم و توی هوا گرفت و داد زد
_چته تو؟
با تمام توان هلش دادم و عربده کشیدم
_چمه؟زندگیم و نابود کردی زندگی مو…همه ی کارایی که کردی بس نبود که حالا عکس ازم پخش می‌کنی؟بابام سکته کرد عوضی…فرهاد یه جوری توی روستا عصبانیتش و جار زد که قلب بابام طاقت نیاوردم اگه بمیره…
صدای جیغ هلیا حرفم و قطع کرد
_چه بلایی سر ماشینم آوردی؟
چشمش به من افتاد و عصبی به سمتم حمله کرد که اهورا پرید جلوم و گفت
_خسارتش و من میدم.
با این حرفش هلیا عصبی تر شد

داد زد:

_تو اول یه نگاه به جیبات بنداز بعد مایه بذار… خودش خراب کرده خودش خسارت کل ماشین و میده میخوام ببینم کل زندگیش و بفروشه میتونه یک صدم پول ماشین منو جور کنه یا نه این بدبخته روستایی.

چشمام از حدقه زد بیرون… عصبی خواستم با چوب بزنمش که اهورا دستام و گرفت.
داد زدم:

_روستایی باشم شرف داره به اینکه یه شهری بی اصل و نصب باشم…خسارت تو تا قرون آخر میدم حتی بیشترشم میدم فقط شوهرت و جمع کن از توی دست و پام. عرضه شو داری؟

اهورا ناباور نگاهم کرد که دستام و از دستش کشیدم و گفتم:

_ میخوام که از زندگیم گم بشی بیرون… همه ی کارایی که کردی بس نبود حالا عکسام و پخش میکنی بی غیرت؟

آروم زمزمه کرد:

_هیچی نگو بین خودمون حلش میکنیم.

هلیا ناباور گفت:

_این چی میگه اهورا؟

زده بودم به سیم آخر برای همین داد زدم:

_چی میگم؟دارم میگم شوهرت منو به خاک سیاه نشونده…بابام توی بیمارستانه اهورا به خاطر تو…فرهاد آبرومو توی کل روستا برده به خاطر تو…
بدتر از من عربده زد:

_اسمش و نیااااار! به جهنم که هر گهی خورده خودم آبرو تو میخرم عقدت میکنم.

🍁🍁🍁🍁

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG ۲۰۲۴۰۳۳۰ ۰۱۳۴۳۶

دانلود رمان هایکا به صورت pdf کامل از الناز بوذرجمهری 5 (1)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:   -گفته بودم بهت حاجی! گفته بودم پسرت بیماری لاعلاج داره نکن دختررو عقدش نکن.. خوب شد؟ پسرت رفت سینه قبرستون و دختر مردم شد بیوه! حاجی که تا آن لحظه سکوت کرده با حرف سبحان از جایش بلند شد و رو به روی پسرکش ایستاد.. -خودم…
567567

دانلود رمان بید بی مجنون به صورت pdf کامل از الناز بوذرجمهری 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان: سید آرمین راد بازیگر و مدل معروف فرانسوی بعد از دوسال دوری به همراه دوست عکاسش بیخبر از خانواده وارد ایران میشه و وارد جمع خانواده‌‌ش میشه که برای تحویل سال نو دور هم جمع شدن ….خانواده ای که خیلی‌هاشون امیدی با آینده روشن آرمین نداشتن…
c87425f0 578c 11ee 906a d94ab818b1a3 scaled

دانلود رمان به سلامتی یک شکوفه زیر تگرگ به صورت pdf کامل از مهدیه افشار 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   سرمه آقاخانی دختری که بعد از ورشکستگی پدرش با تمام توان برای بالا کشیدن دوباره‌ی خانواده‌اش تلاش می‌کنه. با پیشنهاد وسوسه‌انگیزی از طرف یک شرکت، نمی‌تونه مقاومت کنه و بعد متوجه می‌شه تو دردسر بدی افتاده… میراث قجری مرد خوشتیپی که حواس هر زنی رو…
aks darya baraye porofail 30 scaled

دانلود رمان یمنا به صورت pdf از صاحبه پور رمضانعلی 2.6 (5)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:     چشم‌ها دنیای عجیبی دارند، هزاران ورق را سیاه کن و هیچ… خیره شو به چشم‌هایش و تمام… حرف می‌زنند، بی‌صدا، بی‌فریاد، بی‌قلم… ولی خوانا… این خواندن هم قلب های مبتلا به هم می خواهد… من از ابتلا به تو و خواندن چشم‌هایت گذشته‌ام… حافظم تو را……
aks gol v manzare ziba baraye porofail 43

دانلود رمان بانوی رنگی به صورت pdf کامل از شیوا اسفندی 3.7 (3)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:   شایلی احتشام، جاسوس سازمانی مستقلِ که ماموریت داره خودش و به دوقلوهای شمس نزدیک کنه. اون سال ها به همراه برادرش برای این ماموریت زحمت کشیده ولی درست زمانی که دستور نزدیک شدنش، و شروع فاز دوم مأموریتش صادر میشه، جسد برادرش و کنار رودخونه فشم…
55e607e0 508d 11ee b989 cd1c8151a3cd scaled

دانلود رمان سس خردل به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد 3.7 (3)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:     ناز دختر فقیری که برای اینکه خرجش رو در بیاره توی ساندویچی کوچیکی کار میکنه . روزی از روزا ، این‌ دختر سر به هوا به یه بوکسور معروف ، امیرحافظ زند که هزاران کشته مرده داره ، ساندویچ پر از سس خردل تعارف میکنه…
اشتراک در
اطلاع از
guest

14 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
رومئو
رومئو
4 سال قبل

واقا رمان ابکی شده
چرا ایلین انقد راحت قبول کرد دوباره ازدواج کنه و هیچی از اینکه نمیتونه باردار بشه به سامان یا حالا فرهاد با هرکس دیگه نگفت؟؟
چرا انقد راحت گذاشتن باز بیاد شهر؟؟
چرا مسایل روستا اصلا نوشته نمیشه؟؟مگه ارباب اون روستا نگفته بود درصورت طلاق روستای خرابشون را خراب ترمیکنه؟؟
چرا مهتاب هیچ نقشی تو رمان نداره؟؟
چرا انقد ازدواج به مسخره گرفته شده؟؟مگه الکیه ادم اسم دونفرتو شناسنامش باشه و باز بخاد نامزد یا حالا هرچی بکنه و اون نفهمه قبلش زن داشته؟؟
؟؟؟؟؟؟
؟؟؟؟؟؟
؟؟؟؟؟؟
چرا کسی نیس جوابای منو بده؟؟؟
تازه کلی چرای دیگم هست ک اگه اونارم بنویسم کل رمان میره زیر سوال😐😐
خاهشا نویسنده عزیز رمان رو یجور ختم به خیر کن ک تکلیف همه مشخص شه کسی رو هوا نمونه ن مهتاب ن هلیا ن ایلین ن اهورا ن سامان ن فرهاد
چرا انقد شخصیتای رمان زیادن؟؟؟

kazemi
kazemi
پاسخ به  رومئو
4 سال قبل

موافقم باهات واقعا بعضی رمانا اینقد غیرواقعین که حرصت در میاد البته این رمان اوایل عالی بود و موضوعشو دوس داشتم ولی چرت شد و الانم داره بیشتر چرت میشه امیدوارم جمع کنه این مسخره بازیارو برگرده به روال بهتر

فاطی
فاطی
پاسخ به  kazemi
4 سال قبل

من خودمم اولشو دوس داشتم و بیشتر برا این ادمه دادم ک خیلی به زن توهین میشد و ایلن سکوت میکرد چون مظلوم واقع میشد و من همش منتظر این بودم که اییلین یجوری شخصیت باثباتی پیداکنه و جواب تمام توهینارو بده
اما الان که انقد راحت داره دوباره با اهورا کنارمیاد احساس میکنم به زن به طرز فجیعی توهین میشه

pnah
4 سال قبل

پارت ۳۴ کی میاد؟
چقد بده وسط حس و حال رمان یهو تموم میشه باید منتظر باشی تا پارت بعدی

فریاد
فریاد
4 سال قبل

جالبه برام.
نویسنده از نظرات ما راجع به رمانش بازخورد میگیره و استفاده می کنه.
ولی متاسفانه به حرف های ما در مورد مقدار پارت ها یا مدت زمان توجه نمیکنه.
نویسنده جان حالا که حاضر نیستی به حرف ما گوش بدی.
حداقل هرچه زودتر این رمان رو تمومش کن.
چون اینجور رمان خوندن واقعا آزاردهنده است.
خب اعصاب آدم ها هم مهم باشه براتون.

ستاره خانم
ستاره خانم
4 سال قبل

نویسنده جان کشتی خودتو دو خط بنویسی😒

Maryam.b
Maryam.b
4 سال قبل

بچه ها هلیا و اهورا مگه ازدواج کردن ؟؟؟
مگه فقط نامزد نکرده بودن حالا با صیغه محرمیتی چیزی؟
اخه من هر چی فک می کنم یادم نمیاد

....
پاسخ به  Maryam.b
4 سال قبل

خوب وقتی هرپارتی ۵روز یک بار بزارن همین میشه دیگه باید ب مغزمون فشاربیاریم ک پارت قبل چی شده انشاالله ک پارتشون بیشتر کنن ی اینک زود ب زود بزارن ۵روز خیلیه

ریحانه
ریحانه
پاسخ به  Maryam.b
4 سال قبل

نه ازدواج نکردن نامزدن فقط

مهر ماهی ام*
پاسخ به  Maryam.b
4 سال قبل

من اصن منصرف شدم پی این رمانو گرفتم نویسنده شورشو در اوردی اخه دو خط تو هفته”
فک کنم دوسه سالی طول میکشه واسه خوندن این رمان
حداقل روزی دو سه پارتی باس بزاری

اسما
اسما
4 سال قبل

واقعا اهورا خیلی رو مخه خب هلیا رو ول کن دیگه بدبخت آیلینم حق داره خب

مرجان
مرجان
4 سال قبل

ای خد
چرا اهورا هلیا رو طلاق نمیده؟؟؟😭😭 بعد انتظار داره ایلین ازدواج نکنه 😯😯
کاش ایلین فرهاد رو ول میکرد اهورا هلیا رو..
ولی اهورا نفهمه باید هلیا رو طلاق بده.اعصاب نمیزارع نویسنده

Linda
Linda
4 سال قبل

خب داستان داره کم کم باحال تر و جذاب تر میشه
فقط من نمیدونم این اهورا اگه ایلینو دوس داشت چرا ولش کرد
چرا هلیارو طلاق نداده تا حالا

Maryam.b
Maryam.b
4 سال قبل

کلا 4 دقیقه و 25 ثانیه طول کشید تا بخونم و تموم کنم
نویسنده عزیز واقعا مسخرشو در اوردی بابا بجنب دیگه بیشتر بنویس اههه

دسته‌ها

14
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x