11 دیدگاه

رمان خان زاده پارت 46

5
(1)

 

به سختی جواب داد
_بابای هلیا…
متحیر گفتم
_اما چرا؟
بی رمق چشماشو بست. تند به گونه ش زدم و گفتم
_نبند چشماتو باید از اینجا بریم وگرنه می‌کشنت!
دستش و زیر تنش زد اما نتونست بلند بشه.
دوباره روی زمین افتاد و گفت
_نگهبان زیاد داره. تا حالا کسی نتونسته از دست این بشر فرار کنه.
عصبی گفتم
_تو که اینا رو میدونستی چرا پا رو دمش گذاشتی؟
_چ… چون… یه نفر….باید تقاص… غلطایی که کرده رو… ازش می‌گرفت.
هق زدم
_حالا تاوانش و ما باید بدیم.
دستم و گرفت و گفت
_نجاتت میدم از اینجا… قول می‌دم.
_چه طوری؟
همون لحظه در اتاق باز شد و سامان اومد داخل.
چشمام گرد شد.
با دیدن اهورا پوزخندی زد و گفت
_میبینم که از اون همه ادعای خان زاده فقط یه لاشه مونده.
با ناباوری گفتم
_کار توعه؟
شونه بالا انداخت و گفت
_متاسفم عروس خانوم. من زیاد به این شوهرت تذکر دادم اما گوشش بدهکار نبود.
عصبی داد زدم
_عوضی پست فطرت ببین چه بلایی سرش آوردی!
با خونسردی خندید و گفت
_فکر میکردم دلت خنک می‌شه.

_چه طور می‌تونی انقدر عوضی باشی؟
جلو اومد و درو بست
_من عوضی نیستم آیلین اگه این ڪارو ڪردم برای این‌ بود ڪه پاش و از حدش فراتر گذاشت.
اهورا با درد خندید و به سختی گفت
_تو هنوز می‌سوزی از اینڪه عشقت منو به تو ترجیح داد.
سامان عصبی داد زد
_تو اونو ازم گرفتیش!
نمی‌دونستم راجع چی حرف می‌زنن.
_ا… اشتباه نڪن… اون… خودش با… پای… خودش… اومد خونه ی من…
سامان عصبی به سمتمون اومد و لگدش و برد بالا تا بڪوبه به پهلوی اهورا ڪه خودم و تند روی اهورا انداختم و لگد محڪمش خورد توی ڪمرم و آخم در اومد.
صدای نگران اهورا بلند شد
_آیلین؟خوبی؟
صاف نشستم و با صورت در هم سر تڪون دادم.
سامان ڪنارم نشست و بازوم و گرفت
_من نمی‌خواستم تو رو بزنم.خوبی؟
اهورا به سختی نیم خیز شد و غرید
_زندت نمی‌ذارم حروم زاده.
برای اینڪه بلند نشه تند گفتم
_من خوبم چیزیم نشد.
در واقع ‌شد… چنان دردی توی ڪمرم حس می‌ڪردم ڪه دلم می‌خواست داد بزنم.
سامان بلند شد و گفت
_نباید خودت و سپر بلای این بی لیاقت می‌ڪردی. حتی الان نباید دلت براش بسوزه.
چند تقه به در زد و همون لحظه در باز ‌شد و دو نفر اومدن تو.
سامان اشاره ای به من ڪرد و گفت
_آیلین و ببرین یه اتاق راحت. یه دڪتر هم خبر ڪنید.
تند گفتم
_نه… نه… میخوام پیش اهورا باشم لطفا سامان.
اهمیتی به حرفم ندادن و زیر بازوهام و گرفتن و بلندم ڪردن.
نه مخالفتم نه داد و بیداد اهورا فایده ای نداشت و من دنبالشون ڪشیده شدم.

* * * * *
به محض باز شدن در تند از جام بلند شدم
سامان اومد داخل… با گریه گفتم
_بذار برم پیش اهورا منو آوردی توی این اتاق ڪه چی؟ بدتر شڪنجه ش ڪنین؟
نشست روی صندلی و گفت
_شخصیتت واسم جالبه آیلین این همه بلا سرت آورد آخرم داری واسش خودت و می‌ڪشی! ولش ڪن بذار تقاص ڪاراش و پس بده.
_من بخشیدمش! تو هم بیخیالش شو! تو ڪه آدم بدی نیستی سامان پس ولش ڪن بذار بره.
ابرو بالا داد
_ولش ڪنم ڪه بیشتر از این گند بزنع به زندگی خواهرم؟شرڪت بابا در شرف برشڪستگیه…روحیه ی هلیا داغونه!
_تو اگه بخوای ڪارت و با نامردی پیش ببری دیگه فرقی با اون نداری.
خندید
_نامردی؟ نامردی می‌خواستم بڪنم باید همون موقع باهات ازدواج می‌ڪردم و به وسیله ی تو شڪنجه‌ش میڪردم. نامرد نبودم نتونستم تو رو بازی بدم.
سرم پایین افتاد ڪه آروم گفت
_نگران نباش نمی‌ڪشمش! فقط می‌خوام یه درس بهش بدم.
نگاهش ڪردم و مظلوم گفتم
_پس ڪتڪش نزن باشه؟
خندید
_دختر تو چه قدر صاف و ساده ای آخه؟
فقط نگاهش ڪردم ڪه گفت
_اوڪی بهت قول می‌دم دیگه ڪتڪش نزنن اما شرط دارم باشه؟
_چی؟
لبخند محوی زد و چند لحظه سڪوت ڪرد.

صدای عربده ی اهورا حتی به گوش منم رسید.
چشمامو با درد بستم.خدا میدونه با دیدن اون عڪسا چه حالی شده.
گوشام و گرفتم. لعنت بهت سامان… قسم میخورم حتی ڪتڪایی ڪه خورد دردش از این عڪسا بیشتر بود.
هنوزم داشت داد می‌زد…طاقت نیاوردم و بلند شدم و دستگیره ی درو پایین دادم اما لعنتی قفل بود
محڪم به در ڪوبیدم و داد زدم
_باز ڪنین این درو
نگهبان پشت در، درو باز ڪرد و با قیافه ی آدم آهنیش بهم نگاه ڪرد و زمخت گفت
_چی می‌خوای؟
_می‌خوام سامان و ببینم
با فریاد اهورا دلم به سمتش پر ڪشید
_آیلییین!
بی قرار خواستم از اتاق بیرون برم ڪه عوضی نذاشت و هلم داد داخل و گفت
_بتمرگ سر جات اینجا هتل پنج ستاره نیومدی.
درو بست و قفلش ڪرد.
تند از جام بلند شدم و به در ڪوبیدم. داد زدم اما فایده ای نداشت. بی رحم تر از این حرفا بود
بی رمق سر خوردم ڪنار دیوار… حماقت ڪردم.
اون عوضی ازم خواست برای گرفتن یڪ سری عڪس باهاش همڪاری ڪنم و اون در عوض ڪاری با اهورا نداشته باشه.
منه احمق هم بدون فڪر موافقت ڪردم.
صدای چرخش ڪلید توی قفل اومد. از جام بلند شدم و همون لحظه در اتاق با شدت باز شد و اهورا عصبی با صورت زخمی اومد تو…

🍁🍁🍁🍁🍁

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
c87425f0 578c 11ee 906a d94ab818b1a3 scaled

دانلود رمان به سلامتی یک شکوفه زیر تگرگ به صورت pdf کامل از مهدیه افشار 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   سرمه آقاخانی دختری که بعد از ورشکستگی پدرش با تمام توان برای بالا کشیدن دوباره‌ی خانواده‌اش تلاش می‌کنه. با پیشنهاد وسوسه‌انگیزی از طرف یک شرکت، نمی‌تونه مقاومت کنه و بعد متوجه می‌شه تو دردسر بدی افتاده… میراث قجری مرد خوشتیپی که حواس هر زنی رو…
aks darya baraye porofail 30 scaled

دانلود رمان یمنا به صورت pdf از صاحبه پور رمضانعلی 5 (1)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:     چشم‌ها دنیای عجیبی دارند، هزاران ورق را سیاه کن و هیچ… خیره شو به چشم‌هایش و تمام… حرف می‌زنند، بی‌صدا، بی‌فریاد، بی‌قلم… ولی خوانا… این خواندن هم قلب های مبتلا به هم می خواهد… من از ابتلا به تو و خواندن چشم‌هایت گذشته‌ام… حافظم تو را……
aks gol v manzare ziba baraye porofail 43

دانلود رمان بانوی رنگی به صورت pdf کامل از شیوا اسفندی 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:   شایلی احتشام، جاسوس سازمانی مستقلِ که ماموریت داره خودش و به دوقلوهای شمس نزدیک کنه. اون سال ها به همراه برادرش برای این ماموریت زحمت کشیده ولی درست زمانی که دستور نزدیک شدنش، و شروع فاز دوم مأموریتش صادر میشه، جسد برادرش و کنار رودخونه فشم…
55e607e0 508d 11ee b989 cd1c8151a3cd scaled

دانلود رمان سس خردل به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:     ناز دختر فقیری که برای اینکه خرجش رو در بیاره توی ساندویچی کوچیکی کار میکنه . روزی از روزا ، این‌ دختر سر به هوا به یه بوکسور معروف ، امیرحافظ زند که هزاران کشته مرده داره ، ساندویچ پر از سس خردل تعارف میکنه…
porofayl 1402 04 2

دانلود رمان آرامش پنهان به صورت pdf کامل از سمیرا امیریان 4 (5)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:       دلارا دختری است که خانواده خود را سال ها پیش از دست داده است و به تنهایی زندگی می گذراند. روزی آگهی استخدام نیرو برای یک شرکت مهندسی کامپیوتر را در اینستا مشاهده می کند و برای مصاحبه پا به این شرکت می گذارد…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

11 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
رزا
رزا
4 سال قبل

ادمین عزیزممممممممم.. گندت بزنن هیییییییی :((((

nili
4 سال قبل

پارت جدید کی میاد؟

دلارام
4 سال قبل

ببخشید پارت بعدی رو کی میذارین؟؟؟

نیوشاSs
نیوشاSs
4 سال قبل

یه سوال🤔 هلیا که اونم خام حرفهای مادراهورا/مادرفولادضره/ شده بود و از بقیه مردم روستا هیچی نپرسید•••• بعدآیا سامان برادرش چیزی از اون روستا و پدر•مادر اهورا و زنوبچش و مردم روستاو•••••••••••• میدونه؟؟!!؟!

Zahra6
Zahra6
4 سال قبل

پیشنعاد خوبی بدد رپر میشم ولی زیرمین پره دادا جای ما نی ماشالا تو مملکت ما همه حرف زدنامون اینجوری شده:|
مرسی از نظر لدفت چروکتیم

مبینا
4 سال قبل

مگه دکتر نگفت برای غذا درست کردن هم از جات بلند نشو برای بچه خوب نیست.
پس چطور یه لگد هم بهش زدن هیچ چیش نشد😮😮😮

عسل
عسل
پاسخ به  مبینا
4 سال قبل

والا ما که قبراقو سلامتیم یکی به کمرمون لگد بزنه از هم می پاشیم حالا این با این وضعش یه خورده کمرش درد گرفت:|

مبینا
4 سال قبل

خدااااااااا
آخه چرا انقده کمممممم
دیگه دارم دیووووووووووونه میشم

Zahra6
Zahra6
4 سال قبل

میگم نپوکی اینقد زیاد مینویسی یه وخ؟؟نگرانتم وژدانا خودتو اذیت نکن اینقد:/

اسکولمون کردی نوسینده وژدانا؟؟یروز قهر یروز آشتی یروز سامان یروز دعوا یروز کوفت اه حالمون بهم شد زود سر و تهشو هم بیار مثه عادم اون با اون ازدواج کنه بچشون بدنیا بیاد بقیم بمیرن وسلام:|

Ghazal
Ghazal
پاسخ به  Zahra6
4 سال قبل

دقیقا 😐

دختری که آهنگ امید مینوازد💙
دختری که آهنگ امید مینوازد💙
پاسخ به  Zahra6
4 سال قبل

اولا اینکه گل گفتی👏 دوما اینکه حالا که فک میکنم قابلیت رپر شدنا داری 😂😂😂یه روز فلا یه روز بهمان……😂😂😂

دسته‌ها

11
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x