رمان دلارای پارت 288

4
(4)

 

 

 

 

 

جلو نرفت

 

تنها با ابرو اشاره کوچکی به بادیگارد های پشت سر کرد

 

مرد دخترک را از میان دستان هاتف رها کرد و سمت در فرستاد

 

آلپ‌ارسلان با خونسردی پشت سرش به راه افتاد و هم زمان به علیرضا اشاره زد

 

_ مسته ، بیارش پایین

 

هاتف خندید

 

مست بود اما هوشیار!

از نوجوانی الکل میخورد

بدنش عادت داشت

 

_ قراره یکی از فاحشه‌هاتو جای اونی که ده سال پیش ازم گرفتی قالب کنی؟

 

ارسلان بی توجه به او دور شد

کارتی را به درب آسانسور چسباند

 

نور سبز کمرنگی از محل اصابت عبور کرد و در های آسانسور باز شدند

 

جمیله قبل از ورودش به آسانسور خودش را رساند

 

_ آقا ، دختره رو چیکار کنم؟

بفرستم اتاق هاتف خان؟

 

آلپ‌ارسلان با سرگرمی لبخند زد

 

این رو از‌ خودش را بیشتر می‌پسندید

نقشی که بخاطر دلارای مدت ها بود نمی‌توانست بازی‌اش کند!

 

 

 

 

 

_ بفرستش سوییت

 

جمیله مکث کرد

 

_ اتاق شما؟

 

به نشان تایید سر تکان داد

 

جمیله خوش شانس بود

 

امشب سرگرمش کرده بود

 

شاید اگر دخترک امشب خوب نقشش را ایفا میکرد صبح به نگه داشتن جمیله فکر می‌کرد

 

_ آره ، موهاش واسه یک شب قابل تحملش می‌کرد

 

گفت و درهای آسانسور بسته شد

 

جمیله خندید و ابوذر بدون آنکه جملات فارسی آلپ‌ارسلان را بداند لبخند زد

 

جمیله رو به ابوذر اشاره کرد

 

_ أحضر الفتاة إلى غرفتي ، كن حذرًا ، فقد تحاول

( دختره رو بیار اتاقم ، حواست باشه احتمالا دست و پا بزنه)

 

ابوذر دور شد و جمیله سمت اتاقش قدم برداشت

 

دخترها امشب بیکار بودند

 

در اتاق ها باز بود و صدای حرف زدن هایشان می آمد

 

مارینا و سدا ارمنی بودند

 

جمیله صدایش را بالا برد

 

_ ألم أقل لك ألا تتكلم الأرمينية؟ عربي فقط

 

(مگه بهتون نگفتم ارمنی صحبت نکنید؟ فقط عربی)

 

دخترها بلافاصله ساکت شدند

 

قبل ازینکه جمیله وارد اتاق شود صدای جیغ متوقفش کرد

 

 

 

 

 

صدا را میشناخت

 

جیغ های دلارای و گریه های بچه اش!

 

با حرص چشمانش را بست

 

_ یا الله صبر!

 

سمت مخالف برگشت

 

بازوی دلارای میان دستان ابوذر اسیر بود و هاوژین در آغوش مادرش ترسیده اشک می‌ریخت

 

با دیدن سویشرت و شلوار مشکی تن دلارای غرید

 

_ چه خبره؟

 

ابوذر جواب داد

 

_ أراد أن يهرب

(میخواست فرار کنه)

 

جمیله جلو رفت و دلارای در خود جمع شد

 

گلویش بس که جیغ زده بود می‌سوخت

 

هاوژین را به خود فشرد و با حرص نالید

 

_ دست از سرم بردار کثافت

چی میخوای از جونم؟

 

دست جمیله بالا رفت

دلارای با گستاخی خیره اش ماند و منتظر درد سیلی شد اما جمیله خندید

 

دستش را پایین آورد و گفت

 

_ باشه برای فردا صبح

امشب با صورت کبود نمیفرستمت تو تخت آقا

 

دخترها دورشان جمع شده بودند

 

 

 

 

 

 

حوریا با تحقیر پرسید

 

_ آقا خواستش؟ یا هاتف خان؟

 

اسوه آرام برای بقیه دخترها ترجمه کرد

 

_ يقول ، سيدي إنه يريد أن يراك الليلة

 

جمیله بی توجه به دخترها دستانش را زیر بغل هاوژین انداخت

 

_ بچه رو بده من و لباساتو دوباره بپوش

بافت موهاتم تا حالتش تغییر نکرده باز کن

 

دلارای هاوژین را کنار کشید

 

_ دست بهش نزن

 

ابوذر بازوهایش را گرفت

 

دلارای دوباره بغض کرده جیغ زد

 

_ نمیشنوید؟ میگم دست به بچم نزنید عوضیا

 

جمیله با خشونت چانه اش را میان دستانش گرفت و فشرد

 

دخترها با ترحم و بعضی هیجان زده و کنجکاو نگاهشان می‌کردند

 

جمیله عصبی تشر زد

 

_ این بار‌ مثل دفعات قبل نیست سلیطه کوچولو فهمیدی؟

آقا خواسته بری پس مثل آدم به حرف می‌کنی

روزگارت رو سیاه میکنم دلارای

 

 

 

 

 

 

 

 

دلارای سر تکان داد

 

_ نمیرم ، گمشید

 

_ خفه شو ، دفعه بعد دستم که بیاد بالا دیگه پایین نمیندازمش

جنازتو میبرم اتاق آقا خودمم توضیح میدم واسه چی کتک خوردی

 

دلارای جیغ کشید

 

_ ول کن دستمو

 

_ هار شدی؟ من جمیله نیستم تورو آدم نکنم

 

دوباره شانه اش را کشید و اینبار دلارای صبر نکرد

 

ضربه محکمی به قفسه سینه اش زد

 

جمیله بی تعادل روی میز کوچک درون سالن افتاد

 

همه ساکت شدند

 

چشمان وحشت زده دخترها میان جمیله و دلارای میگذشت

 

دلارای سر هاوژین را به قلب خودش چسباند و در خود جمع شد

 

ابوذر خواست به کمک جمیله برود اما او اجازه نداد

 

بدون کمک ایستاد و اینبار همانطور که تهدید کرده بود رحم نکرد

 

دست سنگینش را با تمام توان در صورت دلارای کوبید و به عربی ناسزاهارا فریاد کشید

 

 

 

 

دلارای بغض کرده سعی داشت از هاوژین محافظت کند

 

پشت لبش گرمی خون را حس می‌کرد ، بازویش اسیر ابوذر بود و تمام تنش از صدای عربده های جمیله میلرزید

 

جمیله لگدی به پشت زانویش زد

 

صدای جیغش از درد بلند شد

 

تعادلش را از دست داد و ناخودآگاه روبروی او روی زمین زانو زد

 

هاوژین وحشت زده در آغوش مادرش جیغ کشید و دخترها با چشمان گشاد شده عقب رفتند

 

جمیله دستش را در جیبش فرو برد و چاقوی جیبی کوچکش را بیرون کشید

 

دلارای ترسید…

از جان خودش نه ، از جان دخترش وحشت کرد

 

ترسیده خودش را روی زمین عقب کشید اما جمیله از او فرز تر بود

 

هیکل گنده اش را جلو کشید و با یک حرکت موهای بافته شده ی دخترک را میان دستانش پیچاند

 

درد در سر دلارای پخش شد و اشکش پایین چکید

 

جمیله با حرص غرید

 

_ درس امشبتو یادت نره دخترجون

شانس دوباره نمياد

تو شانستو سوزوندی

 

گفت و چاقو را روی موهای دلارای کشید

 

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4.2 (5)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      
IMG ۲۰۲۴۰۴۲۰ ۲۰۲۵۳۵

دانلود رمان نیل به صورت pdf کامل از فاطمه خاوریان ( سایه ) 2.7 (3)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان:     بهرام نامی در حالی که داره برای آخرین نفساش با سرطان میجنگه به دنبال حلالیت دانیار مشرقی میگرده دانیاری که با ندونم کاری بهرام نامی پدر نیلا عشق و همسر آینده اش پدر و مادرشو از دست داده و بعد نیلا رو هم رونده…
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (4)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4.1 (9)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…
IMG ۲۰۲۴۰۴۱۲ ۱۰۴۱۲۰

دانلود رمان دستان به صورت pdf کامل از فرشته تات شهدوست 4 (4)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   دستان سپه سالار آرایشگر جوانی است که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدر بزرگش او را نوه حاجی صدا میزنند دستان طی اتفاقاتی عاشق جانا، خواهرزاده ی بزرگترین دشمنش میشود چشم روی آبروی خود میبندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش می…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

148 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
چ بگویم نگفته هم پیداست
چ بگویم نگفته هم پیداست
10 ماه قبل

ک**ر تو خاهر و مادرت

eli
eli
10 ماه قبل

نویسنده دلم میخواد تیکه پارت کنم آخه این چه سبکشه دیگههههه سالی دو خط لعنتیه غیر جذاب؟

F.S
F.S
10 ماه قبل

تنها جمله ای که به ذهنم می رسه
وات ده فاک😐

Helen
Helen
10 ماه قبل

واقعا دیگه دارید خیلی مسخره پیش می‌رید این دیگه چه سبکی هست پیش گرفتی نویسنده واقعا خسته کرده من رو و قید خوندنش رو زدن اصلاا سخت نیست نویسنده جان در جریان باش…
رمان از دلاری خیلی جذاب تر هر روز پارت گذاری میشه و محتواش هم دو برابر چیزی هست که سالی یه بار اینجا گذاشته میشه😏
خلاصه که اینطوری راهی به جایی نمی‌بری از ما گفتن..

خواننده رمان یک نویسنده دیوانه
خواننده رمان یک نویسنده دیوانه
10 ماه قبل

نویسنده ، خدا ازت نگذره با این پارت گذاشتنت، جون بکن حداقل هفته ای دو ، سه بار پارت بذار.

اسرا
اسرا
10 ماه قبل

جمیله کارش تمومه😂😂😂

...
...
10 ماه قبل

هر چقد از مزخرفیه رمان بگم کم گفتم
یک= خیلی کوتاه بود
دو= خیلی دیر پارت گذاری می‌کنه
سه= فک کرده میتونه با کوتاه کردن موهای دلارای رمان رو هیجانی کنه ولی ری.ده توش
چهار و پنج و شش و هف.. و دیگ خودتون میدونید
سر تا ته این رمان چرنده و چرته
متاسفم برای نویسنده ی عقده ایه این رمان

حیح
حیح
10 ماه قبل

انقد حرص خوردم، قبل از اینکه پارتای بعدو بخونم فکر میکردم ارسلان نمیزاره موهاشو جمیله بزنه بعدش که خوندم اعصابم ریخت بهم 😑

محض اطلاع جناب نویسنده
محض اطلاع جناب نویسنده
پاسخ به  حیح
10 ماه قبل

به درک که زد ….اعصابت بخاطر خودمون بهم بریزه که مچل یه آدم اسکل و روانی شدیم

Lelia
Lelia
10 ماه قبل

کثافت باز جایه حساس تمومش کرددههه

🙃...یاس
🙃...یاس
10 ماه قبل

𝖌𝖍𝖆𝖟𝖆𝖑

پاسخ به 🙃…یاس

 12 ساعت قبل

منم که مث همیشه لاایکت میکنم اجی😎😁❤
.
.
.
فدات بشم عشق من💖💖💖💖

𝖌𝖍𝖆𝖟𝖆𝖑
𝖌𝖍𝖆𝖟𝖆𝖑
پاسخ به  🙃...یاس
10 ماه قبل

خدانکنهه😘🥰

جمیله
جمیله
10 ماه قبل

چی میشه؟

بدبخت
بدبخت
10 ماه قبل

مادرتو عزیزم

بدبخت
بدبخت
10 ماه قبل

نویسنده جان خیلی آدم گوهی هستی داداش

♥️*****
♥️*****
10 ماه قبل

بچه ها دقت کردین تو رمان ها خیلی رفتارها مشترکه. مثلا دخترها زیاد کتک میخورن و گریه میکنن(والا اگر این کتکایی که تو رمانا میگن اگر یه ما میزدن همون اول میمردم و تمام😩😅) دخترا تا عصبی یا استرسی میشن پوست کنار ناخنشون رو میکنن یا پوست لبشون رو میکنن و مزه خون تو دهنشون رو حس مکنن 🤔یا با یه اتفاق فورا چشمشون سیاهی میره و غش میکنن (پس ما خیلی پوست کلفتیم که تا حالا غش نکردیم) پسرا همه ادکلن تلخ مارک دار میزنن 🤫🤫و خیلی همم عصبین (طلب باباشون میخوان)😅😩

🙃...یاس
🙃...یاس
پاسخ به  ♥️*****
10 ماه قبل

واهاییی راست میگیا🤣🤣🤣

محض اطلاع جناب نویسنده
محض اطلاع جناب نویسنده
پاسخ به  ♥️*****
10 ماه قبل

تازه فهمیدی …رمانا از اینم تباه تره……ببین این همه هم دخترا کتک میخورن …ولی تا پسره خوب میشه و پشیمون دختره هم عاشق میشه….البته نه جالبه وقتیم که کتک میخوره بازم عاشقه…اصلا نمی فهمم اینا چه سمیه …ما یه بهمون تو بگن جد و آباد طرفو میاریم جلو چشمش بعدشم دوست نداریم قیافش ببینیم من اصلا نمی فهمم دخترای تو رمان چطور عاشق میشن

ناشناس
ناشناس
10 ماه قبل

منی که امتحان دارم ساعت 4 صبحه و اوموم با ذوق 4 تا خط خوندم😐😐

Mochi_27
Mochi_27
10 ماه قبل

عالی بود

اسم*
اسم*
10 ماه قبل

خب خب
وعده دیدار ما هفته دیگه تا یه چند خط آب بستن به رمان
امیدوارم حداقل تا هفته بعد همین پارتهای نصف و نیمه رو گذاشته باشه

روکسانا
روکسانا
10 ماه قبل

من هر دفعه هر حدسی زدم تو پارت بعدی یه اتفاق دیگه میوفته

روکسانا
روکسانا
10 ماه قبل

واقعا دلم میخواد نویسنده رو جر بدم

آخرین ویرایش 10 ماه قبل توسط روکسانا
غروب
غروب
10 ماه قبل

ولا بخت و اقبال مو وخویه که ای رمانه ایخونم هعیی😑

دسته‌ها

148
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x