رمان دلارای پارت 219

 

ارسلان نیشخند زد
دخترک آرتیستی بود برای خودش!

صدای حاج ملک شاهان از شدت خشم میلرزید

_ اینجا چه خبره؟

شاگردش که گفته بود باور نکرد اما انگار همه چیز واقعی بود!

دلارای لبخند زد

در زندان به این مرد التماس کرد و او اعتنا نکرد!

زودتر از ارسلان گفت

_ سلام پدرجون!

ارسلان دوباره لبخند زد و حاجی با چشمان گشاد شده غرش کرد

_ برید خونه میام

اینبار ارسلان گفت

_ فکر نمیکردم راهمون بدی حاجی

_ بسه صداتو ببر پسر

ارسلان خندید

_ خوب نیست با کسی که زندان بوده کلکل کرد!
بالاخره با دزد و قاتل گشته
شاید تاثیر گذاشته باشن روش

رو به شاگرد پدرش ادامه داد

_ محمود حاجی برات تعریف کرد؟
علیرضا میگفت خودت تا پاسگاه رانندگی کردی

محمود به تته پته افتاد و حاجی به نفس نفس افتاد

_ گم شید ازینجا

_ محمود کنجکاوه بدونه

محمود با اضطراب زمزمه کرد

_ نه آقا ارسلان من غلط بکنم دخالت کنم

ارسلان خندید

_ به نظر من دوست داری بدونی ولی از حاجی میترسی
نظر تو چیه دلی؟

دلارای با اضطراب لبخند مصنوعی زد و ارسلان دستش را فشرد تا به خودش بیاید

با صدایی بلند ادامه داد

_ حاجی دیگه زیادی از اونور بوم افتاده
پلیس آورد سر تخت پسر و عروسش!
دیگه بعدش رو خودت تصور کن

محمود از شرم سرخ شد و صدای پچ پچ ها بلند شد

حاجی با صورت کبود شده غرید

_ خفه شو آلپ‌ارسلان

ارسلان بی توجه به او ادامه داد

_ حاجی کارت قشنگ نبود
باور کنی یا نه صیغه بودیم!

حاج یعقوب دفاع کرد

_ بس کن پسرجان صلوات بفرست برو پی کارت بابات سکته میکنه
کسی به زن تو کاری نداره

_ آخه نگاه خودتم تا چنددقیقه پیش رو بدن زنم میگشت حاجی!

یعقوب از حرص سرخ شد و ارسلان پوزخند زد

_ آخه از نظرشما اگر زنی چادر نپوشه یعنی ریخته بیرون که چشمای کثیف شماها رو بدنش بچرخه

_ دلارای!

صدای زمزمه بهت زده هومن بود

_ حاجی؟ چه خبره اینجا؟

ارسلان لبخند ریزی زد

زمان شلیک بود
شلیک آخر
بزرگ ترین هدف!

_ دیر رسیدی داداش اما نگران نباش
بخاطر تو تمومش نکردیم

هومن مات جلو امد

_ چی میگی تو؟ چه داداشی؟

حاج ملک شاهان دستش را به دیوار گرفت تا زمین نخورد

اینبار صدایش ملتمس بود

_ ارسلان!

_ دلتنگ برادرمم حاجی

هومن شاکی جلو امد

_ این چه مسخره بازیه دیگه؟ حاجی امر کنی زنگ میزنم پلیس

دلارای بهت زده دست ارسلان را گرفت

_ ارسلان بریم

_ هیش تازه اومدیم

_ زیاده روی نکن

_ دستات چرا یخ زده؟

_ نکن ارسلان این خیلیه…

هومن تکرار کرد

_ برو ازینجا تا زنگ نزدم ۱۱۰

_ آدم با داداش بزرگش این کارو نمیکنه پسر

4.4/5 - (114 امتیاز)
پارت های قبلی همین رمان

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest
10 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
◦•●◉✿Nava✿◉●•◦
عضو
6 ماه قبل

آقا این پسر منه😂
ارسسس اینهمه بکشش بک…😐الهو اکبر
این حاجی منو خیلی حرص داد 🤣همینجوری ادامه پیدا کنه🤣🤣🤣🤣دیگه نمیگم حاجی ابلفض بزنه کمرت🤣🤣🤣 چون تا پارت های دیگه ابلفض نمیزنه کمرش😂میزنه به سرش
خدایا راز پخش بشه
همه تو صورت حاجی تف کنن
ابروش بره😐

𝑫𝒊𝒏𝒂
𝑫𝒊𝒏𝒂
6 ماه قبل

یه حسی بهم می‌گه اون چیزی که ارسلان فکر می‌کنه که هومن پسر صیغه ایه باباشه و اینا، اشتباهه

◦•●◉✿Nava✿◉●•◦
پاسخ به  𝑫𝒊𝒏𝒂
6 ماه قبل

منم همین فکرو میکنم

ریحان
ریحان
6 ماه قبل

داره جالب میشه

Sana:)
Sana:)
6 ماه قبل

خب
شاید اولین پارتیه ک داره از ارسلان کم کم خوشم میاد😂😏

hanieh
Hani
6 ماه قبل

وای خدای من خیلی هیجانی شدی ولی امیدوارم تهش گند نزنه
و در ضمن خیلی خیلی کم بود😒😒🙄🙄 :wpds_cry: 

حنانه
حنانه
6 ماه قبل

ببین بنظر من یا پارت طولانی بذار یا دو تا پارت بذار چون اینجوری واقعاً خیلی کمه

PANI
پانی
6 ماه قبل

شت حتما هومن لو میده همونجا که دلارای حامله اس

نسیم
نسیم
6 ماه قبل

واای لعنتی کم بووود داره یه کم هیجانی میشه امیدوارم نویسنده گند نزنه🫣

رها
رها
6 ماه قبل

چ قددد زیاااددد😑🤧
میخای انققد کم بزاری خب حداقل دو پارت بزار

10
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x