_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_
زیر نگاه سنگین الپارسلان در موبایل جواب هنگامه را داد
_ بخدا راست میگم هنگامه چرا باور نمیکنی؟
حالم خوبه نگران نباش
هنگامه بی حوصله غرید
_ من نگران نبودم! آزاده مغزمو ترکوند
هرچی شد بهم خبر بده
دلارای لب گزید
کاش میشد بگوید
کاش ارسلان آنجا نبود تا میگفت
که رفتارش عجیب است
که از ظهر چندین بار خورد و خوراکش را چک کرده و حالا هم در راه یکی از بهترین جگرفروشی های تهران هستند!
هنگامه بدون خداحافظی قطع کرد و آلپارسلان پشت چراغ قرمز ایستاد
هم زمان تقه ای به پنجره زده شد
ارسلان بی حوصله دستش را درهوا تکان داد تا دختربچهی گل فروش دور شود اما او مصمم تر تقهی دیگری زد
آلپارسلان بالاخره پنجره را پایین داد و پوف کلافه ای کشید
ذهنش مشغول بود
کاش زودتر فردا میرسید و رد میشد
این فشار ذهنی آزار دهنده بود
_ نمیخوایم گل ، برو رد کارت
دخترک که لب چید دلارای خودش را جلو کشید
_ بیا خاله من بخرم
این آقائه بداخلاقه
بچه بدو بدو سمت دیگر اتومبیل آمد و ارسلان غر زد
_ با پول من بخر طعنه هم بزن
دلارای بدون ناراحتی خندید
_ پول بابای بچمه ، به شما چه آقا
ارسلان متفکر نگاهش کرد
انگار که اولین بار بود میدیدش
به بینی ورم کردهاش برای حاملگی ، به لب های سرخش ، به چشم های مظلوم و ابروهایی که دست نخورده حالت طبیعی و قشنگی داشت
نگاهی به شکم برآمده اش انداخت که چقدر به دخترک نمیآمد
او در همان لباس مدرسه با صورت خجالت زده قابل تصور تر بود
چه بلایی سرش آورد؟
بچه حرفی زد و دلارای به قهقهه افتاد
آلپارسلان پوزخند زد
شب گذشته صدای هق هق هایش لحظه ای قطع نمیشد
نمیدانست چه بلایی قرار است سرش بیاید و تکلیف بچه هم روشن نبود اما بازهم میتوانست قهقهه بزند
حقیقت این بود دلارای خودش هم هنوز بچه بود
بچه ای با بچهی دیگری در شکم
صدای دختربچه در ماشین پیچید
_ این قرمزه رو بخر خاله
دلارای با نیش باز به ارسلان خیره شد
_ صبرکن ببینم آقا بداخلاقه چه رنگی دوست داره؟
آلپارسلان چپ چپ نگاهش کرد و دلارای با لبخند رز سفیدی برداشت و به بینی اش چسباند
دختربچه دوباره شیرین زبانی کرد
_ رز دوست داری خاله؟ اسم نینی تو دلتو بذار رز
آلپارسلان خیره و گرفته نگاهشان کرد و دلارای با محبت خندید
هم زمان خم شد و کیف پول ارسلان را از جیبش برداشت تا حساب کند!
_ نی نی ما پسره خاله
بچه پچپچ کرد
_ مثل شوهرت بداخلاق و اخمو میشه!
دلارای از تصور اخم های اهورا دل ضعفه گرفت و ارسلان پایش را روی گاز فشرد
تمام وقت با همان اخم های درهمی که دختربچه به آن اشاره کرده بود برای دلارای لقمه های بزرگ جگر گرفت و مطمئن شد که تک تکشان را میخورد
به جای نوشابه دوغ سفارش داد و زمانی که نیمه شب دلارای با هیجان به لبوهای ان سمت خیابان اشاره کرد نه نیاورد
گرفته سمت چرخ مرد راه افتاد و با ظرف لبو برگشت
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 10
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
قسمت بعدی خیلی خوبه🤧🤧 اشک منو دراورد🥲
لعنت به هر چی عشق عاشق شدنه
نه که رمان هر قسمتش خیلی طولانیه چند روزی وقت میبره خوندنش واسه همین نویسنده جاااان دیر به دیر پارت میزاره که ما بتونیم کامل بخونیم….یه چس مثقال پارته دیگع بزار بره اههه تا میای شروع کنی تموم میشه یارب روا مدار گدا معتبر شود واسه اینجور وقتاس
زود زود پارت بزار دیگه بترکی
دلی بمیره بچه دختر باشه بد ارسم اسمشو بزاره رز :/
فک کنم تا بخواد این پارت تموم شه یه قرن طول میکشه. بخدا دیگه خسته شدیم چرا الکی کشش میدی
باور کن من برا خانوادتم مخصوصا عمت😂🤧
#دستت _ تاول _ بزنه 🤲
#بیشتر _ بنویس
کاش حداقل لبو هاشو میخورد:/
😂 😂 😂 😂 😂 خیلیییی خوبی الان به فکر لبوهای دلی هستی؟😂😂😂😂😂😂
کاش حداقل دو تا پارت میزاشتی:/
هنگامه چرا اینقدر اخلاقش گوهیه😐آخی ارسلانو دلش نمیاد🗿🗿💔
شکر که بعد از ی هفته اومد😂
اما زوره ما ی هفته منتظر موندیم اینقد…؟😐
خسته نباشی دلاور
تف ب چیزت ……..
با این نوشتنت شت بت😒🖤
بیاین غر نزنیم و به همین چص مثقال راضی باشیم
😂😂
واقعا نشد چیزی نگم
جمله بامزه ای گفتی
بعد از یه هفته خسته نشی یه وقت چندتا خط نوشتی
خدایا ارسلان پشیمون شه آخه چطوری دلش میاد همچین ظلم بزرگی بکنه🥺🥺🥺🥺
نویسنده جان چرا دیر پارت میزارید؟ پارت هم کوتاهه بعد یک هفته واقعا کمه
بعد از این همههههه مدت همین؟!
تو دیگه چ نویسنده ای هستی داش