رمان دلارای پارت 270

 

 

 

 

علیرضا پوف کشید

 

_ آب شده رفته تو زمین

از تو جیبم درش بیارم؟

 

آلپ‌ارسلان دستی در هوا تکان داد و وارد اتاق شد

 

علیرضا صدایش را بالا برد

 

_ بابا نیست

به جون پری نیست!

 

دخترک با خنده ای لوس لب هایش را غنچه کرد

 

_ جون منو چرا قسم میخوری علی

 

آلپ‌ارسلان بی حوصله سوییچ ماشینش را چنگ زد و از اتاق بیرون آمد

 

اشتباه کرده بود دعوت علیرضا را پذیرفت

 

حال و حوصله این مسخره بازی ها را نداشت

 

علیرضا با دیدن سکوتش دلجویی کرد

 

_ بالاخره چی؟

اون بچه شناسنامه نمیخواد؟

خرج نداره؟

بچه بزرگ کردن اونم تو این سگ دونی آسونه؟

دختره خودش میاد میفته به التماس

شکمشم نمیتونه سیر کنه

ریلکس باش داداشم

 

ارسلان در خانه را باز کرد و زیرلب توپید

 

_ خفه شو

 

 

 

 

 

 

*

 

هاوژین را با احتیاط دست به دست کرد تا بیدار نشود و رو به نگهبان باغ توضیح داد

 

_ از شرکت اومدم

آدرس اینجارو دادن

 

مرد نگاه عجیبی به بچه انداخت و سر تکان داد

 

_ برو تو

حواست باشه پات به شاخه ها گیر نکنه بیفتی

داریم درختارو هرس می‌کنیم

 

وارد عمارت شد

برخلاف بقیه زن هایی که کار میکردند برای او سرووضع خانه عجیب نبود

 

او در خانه ای شبیه به همین عمارت دنیا آمده و بزرگ شده و بعد تر هم در خانه‌ی آلپ‌ارسلان زندگی کرده بود

 

چشم و دلش سیر بود از دیدن این تجملات!

 

هاوژین را گوشه آشپزخانه میان پتویش خواباند و مثل بقیه مشغول شد

 

_ روش خارجی نوشته

نمیدونم چطوری کار می‌کنه!

 

زیر چشمی نگاهی به دو دختر که مشغول سر وکله زدن با قهوه ساز بودند انداخت

 

بی تفاوت سرش را برگرداند

 

مدل قهوه ساز را می‌شناخت

یکی از برند های معروف و گران قیمت عربی که هرکس توان خریدش را نداشت

 

حاج خانم در سفرش به کربلا برای داراب آورده بود

 

_ خانم کارگر خواستن؟ چرا بچه آورده با خودش؟ مگه مهمونیه؟!

 

به پچ پچ هایشان محل نداد و ظرف ها را در ماشین ظرف شویی چید

 

_ الان میزنه خراب میکنه

اینا یاد ندارن چطوری استفاده کنن که!

 

بی اعتنا درش را بست و با یک نگاه دکمه ها را فشرد و دمای آب را تنظیم کرد

 

مدلش قدیمی تر از ماشین ظرفشویی خانه‌ی حاج بابایش بود!

 

 

4.4/5 - (85 امتیاز)
پارت های قبلی همین رمان

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest
6 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
هانی
هانی
22 روز قبل

توروخدا بسه لابد بچه دلارای هم میخاد بخطر بیفته این رمان پراز بدبختیه ی کم اوضاع و سروسامون بده

ستایش
ستایش
23 روز قبل

آشپز باشی تند تند پارت میده طولانی طولانیم میده تو هر سال یکی میدی اونم دوخط

hasti
hasii
23 روز قبل

داری شوخی میکنی؟ نه ؟ 😐

Bita
23 روز قبل

کی پارت بعدی میاد؟

Bita
بیتا
23 روز قبل

پارت بعدی کی میاد؟

رسکطبنبتلجب
رسکطبنبتلجب
23 روز قبل

نتیجه اخلاقی=پول باعث خوب تربیت شدن بچه نمیشه دلارای و ارسلان تو پول بزرگ شدن اما نه عقل دارن ن چیز دیگری

6
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x