رمان دلارای پارت 276

 

 

 

(پانزده روز بعد…)

 

از این کار نفرت داشت

 

از رقصیدن مقابل چشمان هیز که روی بدنش می‌گشتند

 

تنها یخ زده روی سکو در خود جمع شده بود و دخترها دو طرفش می‌رقصیدند

 

آهنگ اوج گرفت

 

دخترها چرخیدند و هم زمان آیه با بازو به شکمش کوبید

 

صدای زمزمه اش میان سروصدا ناواضح بود

 

_ باز خشکت زد دیوونه؟

الان جمیله میاد

دلت میخواد دوباره پرتت کنه تو سردخونه؟

 

به خودش آمد

 

نمیخواست…

خودش دیگر نسبت به همه چیز سِر شده بود اما دخترکش تنها می‌ماند…

 

اینجا کسی برای او دل نمی‌سوزاند

 

دست هایش را بالا آورد و آرام هم زمان با پای راستش حرکتشان داد

 

کمی کمرش را لرزاند و چشمانش را بست تا نگاه های کثیف را نبیند و بالاخره موزیک لعنتی تمام شد

 

مردی که تمام مدت خیره نگاهش میکرد پول روی سرشان ریخت و صدای سوت ها کر کننده شد

 

بی توجه عقب عقب رفت و بین جمعیت گم شد

 

 

 

 

 

 

با ترس نگاهی به اطراف انداخت

 

صدای موزیک سرسام آور بود

 

لباس رقص عربی یاقوتی رنگی به تن داشت با آرایش خلیجی و موهای لخت شلاقی

 

در فضای بزرگ کلوب جای سوزن انداختن نبود

 

خواننده با تمام توان آهنگ معروف عربی را فریاد میزد و حداقل سه دختر روی سکو ها می‌رقصیدند

 

با هربار اوج گرفتن آهنگ آن ها هم با ریتم باسن و سینه هایشان را میلرزاندند و مرد ها هو می‌کشیدند

 

دلارای با احتیاط از پله های پشتی بالا رفت

 

دامن پولک دار لباس میان دستانش سنگینی میکرد اما می‌ترسید زمین بخورد

 

پله هارا بالا دوید و با حالی بد طبقه اول را رد کرد

 

راهرویی با هجده اتاق!

 

نگاه نکرد اما به خوبی می‌دانست در هر هجده اتاق تخت دو نفره ای نفرت انگیز وجود دارد

 

پاتختی که در کشوهایش انواع وسیله های جنسی کثیف پیدا میشد و حمام هایی که بعد از راضی شدن مشتری ها به کارشان می آید

 

اتاق هایی کوچک اما لوکس که دلارای با فکر به آن ها هم به رعشه می افتاد

 

 

 

 

 

 

 

طبقه اول را رد کرد و پله ها را بالا رفت

 

بالاخره به طبقه دوم رسید

 

راهرویی با هفت اتاق که به لوکسی اتاق های طبقه اول نبودند!

 

طبقه کارکنان کلاب

 

در اتاق اول همیشه قفل بود!

 

دری طوسی رنگ که برخلاف بقیه در ها کلید خور نبود و صفحه الکتریکی برای اثر انگشت داشت

 

آیه ، دختری که فارسی می‌دانست گفته بود متعلق با آقاست!

 

آقایی که او تا به حال ندیده بود و حتی جمیله هم از او حساب میبرد

 

اتاق دوم اتاق جمیله و ابوذر بود

 

روزهای اول خیال میکرد جمیله با آن میزان خشونت و وحشی گری رئیس است اما بعد تر اُسوه گفته بود او تنها زیر دست آقاست!

 

ابوذر مردی سیاه پوست بود که به جمیله خدمت میکرد

 

آیه گفته بود سگ دست اموز جمیله

 

زبان صحبت کردن نداشت و دلارای نمی‌دانست جمیله چطور با او هم اتاق است!

 

دو بادیگارد غول پیکر با هم در اتاق دیگری استراحت می‌کردند و بقیه بادیگارد ها با روشن شدن هوا مرخص بودند

 

 

 

 

 

 

اتاق بعدی خالی بود!

 

کلید دست جمیله بود و او اینطور صلاح میدید که دلارای و هشت دختر دیگر در سه اتاق کنار هم بخوابند در حالی که می‌توانست با دست ودلبازی به دلارای و هاوژین یک اتاق دهد تا از شر غرغر هم اتاقی ها بخاطر گریه های هاوژین راحت شوند!

 

اما جمیله بود دیگر!

 

زاده شده بود تا همه را آزار دهد

 

به قول آیه شاید بخاطر همین بی رحمی به عنوان مدیر اینجا انتخاب شده بود!

 

میدانست این وقت شب کسی در اتاق ها نیست

 

پایین غلغله بود و همه سر کارهایشان

 

نزدیک آخرین اتاق که شد صدای جیغ های هاوژین به گوشش رسید

 

تند تر دوید و وارد اتاق شد

 

صورت هاوژین سرخ شده بود

 

همانطور که لباسش را کنار میزد نالید

 

_ جان … اومدم مامان … هیش آروم

 

هاوژین خودش را در آغوشش پرت کرد و با ولع سینه اش را مکید

 

هنوز هم شیر کافی نداشت و دخترک شیرخشک میخورد

 

اما انگار این نزدیکی و مک زدن سینه اش در بچه آرامش خاطر ایجاد میکرد

 

 

 

دخترک خیلی زود آرام شد و او سرش را بوسید

 

_ کی بیدار شدی قربونت برم؟

 

هاوژین آرام ناله کرد و او دلش ضعف رفت برای تنهایی اش

 

_ جان … بمیرم برات

ببخش مامانو باشه؟

ببخشید که تنها میمونی عروسکم

 

هاوژین انگار آنقدر در تنهایی جیغ کشیده بود که دیگر جان اعتراض نداشت و همین هم دلارای را بیشتر می‌سوزاند

 

با باز شدن در از جا پرید

 

هاوژین دوباره به گریه افتاد و او وحشت زده خیره حوریا شد

 

_ چه عجب سر و کله‌ات پیدا شد

 

دختر های ایرانی با او چهار نفر می‌شدند

 

او ، اُسوه و حوریا ایران به دنیا آمده بودند و آیه هم با اینکه متولد اینجا بود اما از سمت مادری اصفهانی محسوب می‌شد

 

آرام توضیح داد

 

_ فکر نمیکردم بیدار بشه

 

حوریا عصبی نگاهش کرد

 

_ ولی شد

 

4.5/5 - (89 امتیاز)
[/vc_column_inner]
پارت های قبلی همین رمان

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest
15 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
آیدا
♡kimayda♡
1 ماه قبل

بخدا اینقد همش از صدای گریه ی هاوژین نوشت وقتی رمانمو میخونم میرسه به هاوژین و صدا گریش احساس میکنم صدای گریش تو مغزمه😐💔🥀

یاسمن
یاسم
1 ماه قبل

://///

Ati
Ati
1 ماه قبل

نویسنده اگز میخوای اینطور پارت بزاری بگو بدونیم ایقد مارو اذیت نکن.
ایقد فوشم بارت شده ک فوش خورت ملس شده.
حداقل یه اطلاع رسانی بکن.
تو بیماری مردم آزاری داری گللللللللل من😏

hosna
hosna
1 ماه قبل

وقتی که آدم معتاد یه رمان میشه مث چی منتظره تا پارت هاش بیاد یکم انصاف داشته باش وجدان داشته باش بیشتر بزار الان بیشتر از دو هفته س همرو گذاشتید تو خماری خو لعنتی ها درک کنید الان این پارت چی داشت دوتا جمله بیخود بیخود بیشتردر بزارررر

Fatemeh
ماهرخ
پاسخ به  hosna
1 ماه قبل

فکر نکنم دیگه معتاد این رمان باشیم آخه آنقدر طول کشید که دیگه باید ترک میکردیم طبیعتاً …

hosna
hosna
پاسخ به  ماهرخ
1 ماه قبل

آره ولی من یک ماه با این رمان آشنا شدم واسه همین جذابیت خاصی داره برام

مرضیه
مرضیه
1 ماه قبل

ریدم به این نویسندگی اون از تلگرامته اینم از اینجا بلد نیست منظم رمان تحویل بدی گوه میخوری مینویسی

آیسل
آیسل
1 ماه قبل

اهههه خدایا سرمونو کدوم دیوار بکوبیم از دست نویسنده؟
چس مثقال مینویسی بعد اسم اینو میزاری پارت؟!!؟!؟! 😳 🙄 😐 😐 😑 😑 😑
اون اقایی که حتی جمیله خر هم ازش حساب میبره ارسلانععععع شک نکنید! 😐
بچه ها هنو ۳ ۴ ساله دیگه باید عمرمونو پای این رمان بزاریم چون تا ۳ ۴ سال اینده شاید شاید تاکید میکنم شاااایددددد ارسلان این دلی خرو پیدا کرد و بعد ادامه رمان😐😐😤🥱

آخرین ویرایش 1 ماه قبل توسط آیسل
بی اعصاب
بی اعصاب
پاسخ به  آیسل
1 ماه قبل

چقدر حقققققق؟!!!!!!!

Ana
آنی
1 ماه قبل

حالا ک پارت گذاشتی حداقل دوسه تا میزاشتی انقدر حرص نمیخوردیم

زلال
زلال
1 ماه قبل

آقایی ک حساب میبرن همون ارسلانه والا

Ana
آنی
پاسخ به  زلال
1 ماه قبل

معلومه دیگ

احساسی
احساسی
پاسخ به  زلال
1 ماه قبل

آره مطمئنن خوده خودشه

احساسی
احساسی
1 ماه قبل

بخدا آخرش تیمارستانی میشم بعده ۸۰ سال یه پارت داده اونم فقط دو خط که دلارای می‌رقصه جمیله میاد هاوژین گریه می‌کنه 😭😭خدایا منو سگ کن
لعنت به این زندگی 😫

Hasti
1 ماه قبل

وای چقدر طولانی بعد از یک هفته شاید زیاد تر این چس مثقالم شود پارت واقعا معلوم نیست کی دیگه این رمان تموم میشه ای بابا 😑😑😑

15
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x