رمان دلارای پارت 89

0
(0)

 

دلارای احساس کرد ناراحت شدند

معذب خواست موضوع را جمع کند :

_ ایشالا این بار خونه ما دور هم جمع بشیم حاج خانوم خواست دعوتتون کنم

حاجی و مروارید خانم که رضایت دادند با سرعت سمت اتاق قدم برداشت

محبوب جلو آمد :

_ شما بشینید خانم الان من میارم

دلارای نایستاد :

_خودم میتونم ممنون

مانتو را پوشید و روسری اش را همراه چادر چنگ زد

هومن جلو آمد

_ میرسونمت

بدون تعارف سر تکان داد :

_ باشه

هومن لبخند زد و دلارای تشکر کرد

گونه مروارید خانم را بوسید و با احترام برای حاجی سر تکان داد

از در که بیرون زدند نفس راحتی کشید

هومن به ۲۰۶ نوک مدادی رنگی اشاره زد

_ ماشین اونجاست

دلارای صندلی جلو سوار شد و قبل از اینکه هومن سوار شود زیر لب غرید :

_ گند زدی با این نقشه کشیدنت!
حالا شانس آوردی به خیر گذشت

هومن ماشین را روشن کرد و راه افتادند

قبل از اینکه از کوچه خارج شوند صدایش بلند شد :

_ اون ماشین آلپ‌ارسلان نیست؟!

دلارای مات صحنه مقابل ماند

احساس می‌کرد قلبش از تپش افتاده است

او بهتر از هومن ماشین ارسلان را می شناخت

شک نداشت که این همان ماشین است

هومن ابرو بالا انداخت و به چهره رنگ پریده دلارای نگاه کرد

_ حالت خوبه؟

نتوانست حرف بزند

تنها در سکوت به نشان تایید سر تکان داد

هومن این بار با جدیت ادامه داد

_ امشب چیزی شده؟
مثل همیشه نیستی
اگر مشکلی داری بهم بگو

لبش را با زبان خیس کرد و به سختی نگاهش را از ماشین آشنا گرفت

_ نه چیزی نشده

ناخواسته ادامه داد :

_ ماشین ارسلان نیست!

هومن تنها در سکوت نگاهش کرد

دلارای لعنتی به خودش فرستاد و زبانش را گزید

خودش را جمع و جور کرد :

_ یعنی میگم من چند باری ماشین آقا ارسلان رو تو پارکینگ عمارت دیدم
این ماشین نیست
بعد اگر اشتباه نکنم اصلا اقا ارسلان با خانواده زندگی نمیکنه
بریم دیگه دیرم شد

هومن فرمان را سمت مخالف چرخاند

_ درست میگی ارسلان زیاد این طرفا پیداش نمیشه

دلارای جوابش را نداد

حتی صدایش را هم نشنید

نگاه نگرانش خیره به آینه بغل ماشین بود که نشان می‌داد اتومبیل ارسلان پشت سرشان به راه افتاد

پلک هایش را روی هم فشرد و نفس عمیقی کشید

دوست داشت مشتش را محکم در سر خودش بکوبد

چه کارهایی که انجام می‌دهد

هومن برایش اهمیتی نداشت اما اگر ارسلان حرفی به خانواده خودش یا خانواده دلارای میزد و یا آبروریزی درست می شد.‌‌..

تا چند ساعت پیش فکر می کرد آب از سرش گذشته و برایش اهمیتی ندارد اما در این لحظه مهم بود

از مروارید و پدر خودش خجالت می‌کشید

آنها بیشتر از بقیه باورش داشتند

سرش را سمت هومن برگرداند

_ کجا داریم میریم مسیر خونمون از این سمت نیست

هومن لبخند زد

_ هنوز زوده برای اینکه بری خونه

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
c87425f0 578c 11ee 906a d94ab818b1a3 scaled

دانلود رمان به سلامتی یک شکوفه زیر تگرگ به صورت pdf کامل از مهدیه افشار 3 (2)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   سرمه آقاخانی دختری که بعد از ورشکستگی پدرش با تمام توان برای بالا کشیدن دوباره‌ی خانواده‌اش تلاش می‌کنه. با پیشنهاد وسوسه‌انگیزی از طرف یک شرکت، نمی‌تونه مقاومت کنه و بعد متوجه می‌شه تو دردسر بدی افتاده… میراث قجری مرد خوشتیپی که حواس هر زنی رو…
aks darya baraye porofail 30 scaled

دانلود رمان یمنا به صورت pdf از صاحبه پور رمضانعلی 3 (2)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:     چشم‌ها دنیای عجیبی دارند، هزاران ورق را سیاه کن و هیچ… خیره شو به چشم‌هایش و تمام… حرف می‌زنند، بی‌صدا، بی‌فریاد، بی‌قلم… ولی خوانا… این خواندن هم قلب های مبتلا به هم می خواهد… من از ابتلا به تو و خواندن چشم‌هایت گذشته‌ام… حافظم تو را……
aks gol v manzare ziba baraye porofail 43

دانلود رمان بانوی رنگی به صورت pdf کامل از شیوا اسفندی 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:   شایلی احتشام، جاسوس سازمانی مستقلِ که ماموریت داره خودش و به دوقلوهای شمس نزدیک کنه. اون سال ها به همراه برادرش برای این ماموریت زحمت کشیده ولی درست زمانی که دستور نزدیک شدنش، و شروع فاز دوم مأموریتش صادر میشه، جسد برادرش و کنار رودخونه فشم…
55e607e0 508d 11ee b989 cd1c8151a3cd scaled

دانلود رمان سس خردل به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:     ناز دختر فقیری که برای اینکه خرجش رو در بیاره توی ساندویچی کوچیکی کار میکنه . روزی از روزا ، این‌ دختر سر به هوا به یه بوکسور معروف ، امیرحافظ زند که هزاران کشته مرده داره ، ساندویچ پر از سس خردل تعارف میکنه…
porofayl 1402 04 2

دانلود رمان آرامش پنهان به صورت pdf کامل از سمیرا امیریان 4 (5)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:       دلارا دختری است که خانواده خود را سال ها پیش از دست داده است و به تنهایی زندگی می گذراند. روزی آگهی استخدام نیرو برای یک شرکت مهندسی کامپیوتر را در اینستا مشاهده می کند و برای مصاحبه پا به این شرکت می گذارد…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

21 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
A.Time
1 سال قبل

هعیییی هومن اگه میدونستی جریان چیه بدو بدو میرفتی حتی کلاتم میوفتاد برنمیگشتی😑

Sahar
Sahar
1 سال قبل

عزیزم چرا از پارت ۸۹به بعد دلارای رونمیذاری

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط Sahar
P:z
P:z
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
1 سال قبل

وایی چه خوب گفتی
زیاد ترم شه رودل میکنیم
نویسنده هم خیلی به فکرمونه
دقیقا یک قاشق چایخوری به ما پارت میده

ساحل
ساحل
1 سال قبل

دلارایو‌میبره یه جایی بعد ارسلان میاد دعوا‌میکنه باهاش
یا اینطوریم نباشه میرن دور دور ارسلان هم حرص میخوره

سنا
سنا
1 سال قبل

نویسنده اسمشون چی هست

الهه
الهه
1 سال قبل

دختر مردم ور داشت رفت چیکارش کنه اخه🥲😂 خیلی دلم میخواد اتفاقی که نباید بیوفته بیوفته اخ اونقته که ارسلان بیاد دهن هومنو سرویس کنه😂
ولی خیلی پارت کمه

P:z
P:z
1 سال قبل

فاطمه جون میشه بگی دلارای کلا چند پارته؟
میخوام بدونم چند روز دیگه باید معطل این دو خطی ها بمونم تا تموم شه
یعنی میشه تا شهریور تموم شه؟

Maryam
Maryam
1 سال قبل

بازم کم😐😐
فاطمه جان رمان پنجره فولاد رو دیگه نمیذاری؟

انیسا
انیسا
1 سال قبل

الان جالب میشه ولی خیلی کم بود
هومنم بازیش گرفته
😂😂😂😂😂

RomRom
RomRom
1 سال قبل

مسخره
گفتم الان میره خونه دعوا میشه😒😒😒

:)
🙂
پاسخ به  RomRom
1 سال قبل

خیلیی بد تر شد

Fat_k.m
Fat_k.m
1 سال قبل

هومن هم شیطون شده خدا بخیر کنه😂😂😂

سوگل
سوگل
پاسخ به  Fat_k.m
1 سال قبل

آخییییی بچم عاشق شده😂😂

Fat_k.m
Fat_k.m
1 سال قبل

همون هم شیطون شد😂😂😂

دسته‌ها

21
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x