هومن خندید
_ ظالم همین امروز که با همیم باید حتما بری پیش دوستت؟
دلارای نگاهش کرد
لعنت به او که ناخواسته هومن و ارسلان را با هم مقایسه می کرد
لعنت به او که بدون اینکه کنترلی روی زبانش داشته باشد گفت :
_ آخه مامانم اینا نمیذارن ببینمش!
برای دیدن واکنشش گفته بود!
اگر ارسلان بود پوزخند میزد و تحقیرش میکرد
هومن کنجکاو پرسید :
_ چرا
_ فکر میکنن دختر خوبی نیست
_ نیست؟
_ چی؟
هومن خندید :
_ دختر خوبی نیست؟
_ هست…
_ پس میریم باهم ، میرسونمت بعد میرم سراغ ماشین
دلارای نگاهش را دزدید
دوست داشتن این شکلی بود؟
او هم شبیه هومن مثل پروانه دور ارسلان می گشت؟
این اعتماد بی اندازهای که هومن به او داشت از عشقش می آمد؟
دیگر نمی توانست تحمل کند
به محض این که هومن ماشین را نگه
داشت در را باز کرد
_مرسی
_بهت زنگ میزنم،اگه دارابم باهام تماس
گرفت میگم با خودمی،هر چقدر میخوای
پیش دوستت بمون عزیزم
بغض دلارای بیشتر شد
با لبخند اجباری سر تکان داد و در را بست
هومن که دور شد سمت خانه ارسلان
راه افتاد
مسیر نسبتاً زیادی بود اما دلش تنهایی و
پیاده روی می خواست
بیست دقیقه بعد رو به روی برج ارسلان
ایستاده بود
نگهبان با دیدنش بدون هیچ حرفی در را
باز کرد
وارد پارکینگ شد و آرام پرسید:
خونست؟
نگهبان ابرو بالا انداخت و گفت:
_بله آقا امروز جایی نرفتن
دلارای پوزخند زد
سوار آسانسور شد و چند ثانیه بعد مقابل
در خانه ارسلان ایستاده بود
سه بار پشت سر هم زنگ را فشرد
و منتظر ماند
دختری نیمه برهنه با موهای نا مرتب و
چشمان خواب آلود رو به رویش ایستاده
بود
نگاهی به سر تا پایش انداخت و صدایش
بلند شد:
ارسلان ؟فکر کنم خدمتکارته
گفت و مست خندید
دلارای چندش آور نگاهش کرد و حرفی
نزد
ارسلان هم جواب نداد
دخترک دوباره با صدای جیغ مانندش
گفت:
آلپ ارسلان ،ارسلان،ارس،الو….میشنوی؟؟
صدای ارسلان گرفته و خواب آلود بود
_خفه شو خوابم پرید جمع کن برو
دخترک بدون اینکه ناراحت شود دوباره
خندید
_آخه مهمون داری
_ردش کن بره خودتم به سلامت
دخترک بی تفاوت خنده دیگری کرد و از
جلوی در کنار رفت
دلارای در را هل داد و عصبی داخل شد
چقد دختره اویزونه من فقط به خاطر شخصیت ارسلان میخونم دختره نچسب
چرا انقد دختره اویزونه
خوبه خوبه اصلا با قصد تر زدن تو زندگی و روان هومن وارد بازی شده خیلی دوس دارم ی عکس از هومن ببینم
😬😬😬😬😬😬😬😬😬😬😬😬😬😬😬😬😬😬😬😬😬
تو روح نویسنده و ارسلان تکبیر
سلام دستتون دردنکنه
ولی واقعا پارت ها کم و این اشتیاق ادم کور میکنه برا دنبال کردن رمان لطفا پارت هارو طولانی تر بزارین
این رمان رو خیلی دوست دارم اما با عرض معذرت حالم از این پارت بهم خورد هر دو شخصیت خیانتکار هستن
این ارسلان اگه یه شب با کسی وارد رابطه نشه حتما میمیره آدمای عادی با اکسیژن زنده ان ارسلان با رابطه دلارا هم که احمق و نچسبتر از اون من اصلا نمیدونم این رمان آبکی و نچسب و چرا دنبال میکنم اصلا دوستش ندارم فقط کنجکاوم بدونم آخرش این دختر نفهم میخواد دیگه چه گندی بزنه.
من موندم وقتی میبینه هر روز یه دختر توی تخت این بی شرفه چرا پشت سرش راه افتاده
نویسنده جان یا اینکه رمانت نسبتا خوبه ولی خو ما می تونیم ادامش پیش بینی کنیم پس صد درصد تو هم که نویسنده ای برات راحت تره می تونی بیشتر بنویسی و توجه خواننده رو جلب کنی ،خوشحال میشم پارت بعد بیشتر از این رمان بخونم ممنون🌷🤍
امممم
رمانت خیلی خوبه دستت درد نکنه نویسنده خانم😄♥️
فقط یکم زیاد شه ممنون😁😁
امممم
رمانت خیلی خوبه دستت دردنکنه نویسنده خانم😄♥️
فقط یکم اگ زحمت نباشه بیشترشه😁
نویسنده ی عزیز به همون اندازه ای که به خون اون کسی که سوالای ریاضی نهایی امسال رو گرفته بود تشنه ام تشنه ی خونه تو هم هستم موفق و پیروز باشی
سوالای ریاضی ک خوب بودن😂😂😂
خوب بودددددنننننن؟؟؟ والله نصف مدرسه ما که میگن می افتیم😂 خدا رو شکر من با ۱۲ پاسم راهنمایی بودم ۱۷ میشدم گریه میکردم الان بسیار راضیم از ۱۲😂😂😂😂
آفرین جوره دیگه ای نمی تونستی تشبیه کنی عالی 😂
به ولا که هومن بهتره دلارای چی توی ارسلان دیده عاشقش شده من نمیدونم 😐💔
شما ک نمیدونی بعد از اینکه هومن بفهمه دلارای چیکارا کرده بازم همین رفتار و نشون بده😅
در کل پسر خیلی خوبیه
حتی به فکر دارابم هست ک اگه زنگ زد چی بگه🙂
ولی اون دلارای گیج نمیفهمه
من بجای دلارای عاشق هومن شدم بسه دیگه😐
😂😂
دقیقا منم 😂😅اخه مگه ادم از یه شریک زندگی چی میخاد تازه هومن از سر دلارای هم زیاده
واقعا هم زیاده بعد اون همه گه خوری
آره
بیچاره هومن😕