رمان دل دیوانه پسندم پارت 55

 

واقعا عجیب بود..
لب تاب هم با خودم برداشتم که ببرمیه جا نشون بدم.

شاید یه چیزیش بود مشکل داشت که چیزی روش سیو نمی شد

خیلی حالم بد بود. هنوز خوب نشده بودم. یه ماسک زدم به صورتم و از خونه زدم بیرون.

اول رفتم آسایشگاه.
وقتی به موسوی گفتم که بالاخره مدرک رو رسوندم خیلی خوشحال شد.

فلش رو زدیم به لپ تاپش
و فیلم رو دید. دید که سروش دقیقا چی کار کرد.

بهش گفتم : دقیقا همین حرکت رو همش تکرار می کنه.

با دقت دو سه بار نگاه کرد و گفت :
ببین چقدز هم حرفه ای عمل می کنه.

یه جوری کارش رو می کنه که توی دوربین نیفته.
البته نمی دونه که اتاق دوربین داره.

و این یکم عجیبه.
_ شاید حدس می زنه دیگه. چون بدون دوربین که نمیشه

_ حتما.
این فیلم رو من نگه می دارم. تبریک میگم که بالاخره موفق شدید.

ازش تشکر کردم.
وقتی حالم رو دید پرسید :
خدا بد نده. چی شدید؟

_ خدا که بدنمی ده.
سرما خورد م.
_ ان‌شاءالله بهتر باشید.

خب می موندین استراحت می کرتین
_ گفتم تا قبل اینکه چیزی بشه کلیپ رو سریع تر نشون بدم

_ و به طرز عجیبی دوباره همه چیز از روی سیستمم پاک شده.

برای همین هم دیشب محض احتیاط ریختم روی فلش که مشکلی پیش نیاد.

_ کار خوبی کردید.
وافعا هم نمی دونم چرا اینجوری میشه.
نمی تونه اتفاقی باشه.

مگه اینکه سیستمتون دچار مشکل باشه و شما متوجه نباشید.
_امروز سعی می کنم ببرم بیرون نشون بدم

ببینم مشکل از سیستمه
یا کسی داره اینجوری باهام بازی می کنه.
_ فکر خوبیه.
_ آقای موسوی؟ من یه درخواست داشتم.

_ بفرمایید.
یکم مکث کردم. نمی دونستم قبول می کنه بانه.
_ می خواستم اگر بشه، امشب یا فردا شب اینجا بمونم.

با تعجب نگاهم کرد.
_ اینجا بمونید؟!
_ بله. می خوام ببینم سروش دقیقا از کی چی می گیره.
چی کار می کنه

چون دوربین ها که نمی تونم بگیرنش.
طوری هم که من چکش می کنم بازم دیده نمی شه.

نمیشه هم رفت و به زور ازش چیزی گرفت.
تا الان هم که چیزی ازش پیدا نکردید.

_ خب راستش ما اتاقش رو نگشتیم.
_ امکان گشتن وجود نداره؟

_ چرا. میشه به قصد حمام از اتاق خارجش کنیم.
بعد شما برید و بگردید

فکر خوبی بود. باید لای وسایل هاش رو می گشتم.
حتی ممکن بود توی سطل اتاقش چیزی بندازه.

قرار شد عصر موسوی هماهنگی ها رو انجام بده و من برم اونجا.
تا عصر یه سری به تعمیرات موبایل و سیستم زدم.

سیستمم رو چک کرد و گفت هیچ مشکلی نداره.
وقتی بهش گفتم چی شده، گفت احتمالا هک می شم.

چون تمام لوازم لپ تاپ سالمه.
دیگه نود درصد مطمئن بودم کار همون مازیاره

یا خودش، یا کسی می گفت انجام بده.
ولی باید ثابت می کردم.

فقط مونده بودم کسی که هک بلد باشه رو از کجا پیدا کنم.

عصر با همون حال زار و بدن درد و تب رفتم اونجا.
نشستم توی دفتر تا موسوی سروش رو راهی کنه.

وقتی که گفت رفته، رفتم توی اتاقش شروع کردم به گشتن.

همه جا رو زیر و رو کردم
حتی پشت پنجره رو چک کردم.

اما دریغ از یه نشونه. هیچی نبود. هیچی.
واقعا مونده بودم داره چی کار می کنه.
این آدم که به زور از اتاق خارج می شد.

دقیقا داشت چی کار می کرد.
چرا هیچ سرنخی هم بجا نمی ذاشت؟
مگه یه دیوونه اینقدر می تونه دقیق باشه.

4.5/5 - (53 امتیاز)
پارت های قبلی همین رمان

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest
3 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
ثنا
ثنا
5 ماه قبل

یه دیونه می تونه عاشق باش ، چون همه ی عاشقا دیونه انن  🙃 

........
........
6 ماه قبل

بیشتر بذار دیگهههههه خلی قشنگه خمار موندیم

........
........
6 ماه قبل

عالیح فقط زیاد پارت بذار

3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x